دودزده شدن. به بوی و رنگ دود آلودن. (یادداشت مؤلف). اثر دود اعم از رنگ و بوی یافتن. دودگن شدن: دود وحشت گرفت چهرۀ عمر آب دیده بریز و پاک بشوی. خاقانی. ، کشیدن دخانیات. پک زدن به سیگار و غلیان وچپق و وافور و نظایر آن. بیشتر در مواردی گفته می شود که به طرف تکلیف می شود یک دو پک بکشد، گویند: یک دود بگیر. (فرهنگ لغات عامیانه)
دودزده شدن. به بوی و رنگ دود آلودن. (یادداشت مؤلف). اثر دود اعم از رنگ و بوی یافتن. دودگن شدن: دود وحشت گرفت چهرۀ عمر آب دیده بریز و پاک بشوی. خاقانی. ، کشیدن دخانیات. پک زدن به سیگار و غلیان وچپق و وافور و نظایر آن. بیشتر در مواردی گفته می شود که به طرف تکلیف می شود یک دو پک بکشد، گویند: یک دود بگیر. (فرهنگ لغات عامیانه)
نفس گرفته. (انجمن آرا) (آنندراج) ، بدبوی و متعفن و گندیده. (ناظم الاطباء). پوستی را گویند که در وقت دباغت کردن بدبوی و گنده و متعفن شده باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). عطن (اصطلاح در پوست پیرایی). (یادداشت مؤلف) ، تف گرفته. (ناظم الاطباء) (از برهان)
نفس گرفته. (انجمن آرا) (آنندراج) ، بدبوی و متعفن و گندیده. (ناظم الاطباء). پوستی را گویند که در وقت دباغت کردن بدبوی و گنده و متعفن شده باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). عطن (اصطلاح در پوست پیرایی). (یادداشت مؤلف) ، تَف گرفته. (ناظم الاطباء) (از برهان)