جدول جو
جدول جو

معنی دودپیما - جستجوی لغت در جدول جو

دودپیما
(سُ اَ کَ دَ / دِ)
دودپیمای. رجوع به دودپیمای شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادپیما
تصویر بادپیما
اسب، استر یا شتر تندرو، تیزرفتار، بادپا، بیکاره، مفلس، دروغ گو، یاوه سرا، برای مثال یکی باد پیمای کم زن بود / که از کینه با خویش دشمن بود (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
وسیلۀ نقلیۀ هوایی که دارای دم، بدنه و دو بال می باشد، طیاره
فرهنگ فارسی عمید
(سِ طَ زَ دَ / دِ)
دودپیما. در صفات آه مستعمل است. (از آنندراج). که دود از وی برخیزد:
تعلیم گر تو شد که اینجای
آتشکده ای است دودپیمای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ اَ)
کشتی رودپیما، مقابل کشتی دریاپیما، کشتیی که مخصوص حرکت بر روی آب رودها ساخته شده باشد. کشتی رودنورد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درد پیماینده. دردکش. تحمل کننده درد به مدتی دراز. که مدتی با درد دست بگریبان است:
دردی کش عشق و دردپیمای
اندوه نشین و رنج فرسای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چِ شُ دَ / دِ)
لاف زن. دروغ زن در حق خود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
بادپیمای. مردم مفلس لاابالی بی فایده گوی و بی ماحصل و دروغ گوی را گویند. (برهان) (آنندراج). بیحاصل. بیفایده. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ سروری). آنکه کار بیهوده کند. آنکه عملی عبث کند. بادسنج. باددرکف. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 74). رجوع به بادسنج و باددرکف شود:
یکی بادپیمای کم زن بود
که از کینه با خویش دشمن بود.
لبیبی.
خاک پاشان دیگرند و بادپیمایان دگر
کی توان مر ساسیان را زاهل ساسان داشتن ؟
سنایی.
بادپیمای تر از من نبود در ره عشق
گر پی دیدۀ خود سرمه کنم خاک درش.
سنایی.
شرم بادت چو کلک بی باکی
آب ساقی و بادپیمائی.
سیدحسن غزنوی.
زین چاره گران بادپیمای
در کار فلک که را رسد پای ؟
(منسوب به نظامی).
ببوی زلف تو با باد عیشها دارم
اگرچه عیب کنندم که بادپیمائیست.
سعدی (بدایع).
بلبل بیدل نوائی میزند
بادپیمائی هوائی میزند.
سعدی (طیبات).
رجوع به باد شود.
لغت نامه دهخدا
آنکه یا آنچه درهواراه رود، وسیله نقلیه ای که درهوا حرکت کند. توضیح فرهنگستان ایران این کلمه را (که پیشتر متداول شده بود) بجای ایروپلین وطیاره پذیرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادپیما
تصویر بادپیما
((پِ))
محروم، بی بهره، آن که کار بیهوده می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
((~. پِ))
وسیله ترابری که در هوا حرکت می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
آئروپلان
فرهنگ واژه فارسی سره
بالن، جت، چرخبال، طیاره، هلکوپتر، هوانورد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
طائرةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
Plane
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
avion
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
飛行機
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
avião
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
avión
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
ہوائی جہاز
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
เครื่องบิน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
pesawat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
מטוס
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
самолет
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
літак
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
ndege
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
비행기
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
বিমান
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
विमान
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
aereo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
samolot
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
Flugzeug
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
vliegtuig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از هواپیما
تصویر هواپیما
飞机
دیکشنری فارسی به چینی