جدول جو
جدول جو

معنی دودمبی - جستجوی لغت در جدول جو

دودمبی(دُ دُ)
حشره ای است بی آزار شبیه هزارپا. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که هردم تغییر حالت یا تغییر عقیده بدهد و خوی مستقیم نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
خاندان، خانواده، خانمان، تبار، قبیله، دوده، دودخانه
فرهنگ فارسی عمید
(دُ ضَ)
یکی از اقسام میزان ساده است. میزان دو ضربی بواسطۀ کسر 34 تعیین شده و نشان می دهد که میزان باید از نوت یا سکوتهایی ترکیب شود که مجموع کشش آن بیش از دو ضرب نباشد مثلاً یک سفید یا دو سیاه یا یک سیاه و دوچنگ یا دو چنگ و یک سکوت سیاه و غیره. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
منسوب و متعلق به دولاب، (ناظم الاطباء)، دوار، گردان، گرد گرد،
- چنبر دولابی، آسمان:
نگرید آبی و آن رنگ رخ آبی
گشته از گردش این چنبر دولابی،
منوچهری،
- حرکت دولابی، چرخیدن چنانکه دولاب یعنی چرخ چاه،
- سپهر دولابی، آسمان:
بس بگردید و بس بخواهد گشت
بر سر ما سپهر دولابی،
سعدی،
- فلک دولابی، چرخ دولابی، آسمان،
، دولاب باز، مرد مفرط در معامله به ادای وجه، (از آنندراج)
منسوب به دولاب که از دیه های ری است، (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ویسه بخش مریوان شهرستان سنندج در 15هزارگزی باختر دژ شاهپور و 3هزارگزی مرز ایران و عراق با 100 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دوده، سلسله، سلاله، نسل، (یادداشت مؤلف)، طایفه، (ناظم الاطباء)، آل، (دهار) (ناظم الاطباء)، صی، اسره، (دهار)، خانواده، (از برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (لغت محلی شوشتر) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا)، بطن، (دهار)، فصیله، (ترجمان القرآن)، عتره، (دهار)، خاندان، (شرفنامۀ منیری) (از برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، قبیله، (از برهان) (دهار) (ناظم الاطباء) (تفلیسی) (غیاث)، عشیره، (مهذب الاسماء) (دستوراللغه)، خانمان، فامیل، (یادداشت مؤلف) :
که هرگز بدین دودمان غم نبود
فروزنده تر زین جهان کم شنود،
فردوسی،
به توران همه دودمان پرغم است
زن و کودک خرد را ماتم است،
فردوسی،
رهایی نیابیم یک تن به جان
نه خرگاه یابیم و نه دودمان،
فردوسی،
بسی سروران را سرآمد به گرد
همه دودمان غارت و برده کرد،
فردوسی،
بخواهد شدن بخت ازین دودمان
نماند بدین تخمه کس شادمان،
فردوسی،
خود و دودمان نزد خسرو شوی
بدان سایۀ مهر او بغنوی،
فردوسی،
هر آن دودمان کآن نه زین کشور است
برآیدهمی دود از آن دودمان،
فرخی،
قرارم چون شکسته کاروان است
روانم چون کشفته دودمان است،
(ویس و رامین)،
بدل داد از شکوفه و برگ و میوه
عم و خال و تبار و دودمانت،
ناصرخسرو،
ای صدر خاندان نبوت چو باب خویش
خورشید اقربا شدی و فخر دودمان،
سوزنی،
خدای داند کز تو به دودمان نروم
و گر برآرد دودم ز دودمان آتش،
وطواط،
لافد زمانه ز اقلیم در دودمان رفعت
کز ملت مسیحا خود قیصری ندارم،
خاقانی،
وحدت گزین و همدمی از دوستان مجوی
تنها نشین و محرمی از دودمان مخواه،
خاقانی،
نوروز را به خدمت صدرت مبارکی است
در مدحتت مبارکی دودمان ماست،
خاقانی،
ای قاهری که به زخم نیش پشه دود از دودمان نمرود به آسمان رسانیدی، (سندبادنامه ص 143)،
اولیای دولت دیلم در اختیار کسی از دودمان ملک که پادشاهی را مترشح باشد مشاورت کردند، (ترجمه تاریخ یمینی)، دیو فتنه ... ملک قدیم دودمان کریم آل سامان بر باد داد، (ترجمه تاریخ یمینی)، در دودمان او کسی نبود که شایستگی پادشاهی داشتی، (ترجمه تاریخ یمینی)، نحوست بغی و طغیان و شومی طمع در خاندان قدیم و دودمان کریم بدو رسید، (ترجمه تاریخ یمینی)،
گفت با هر یکی گناه تو چیست
از کجایی و دودمان تو کیست،
نظامی،
، (اصطلاح جانورشناسی)، خانواده، رسته، دسته،
- دودمان زاینده، بسیاری از جانوران پست می توانند به وسیلۀ تولید مثل غیر جنسی زیاد شوند و هرگاه قطعه ای از بدن آنان جدا گردد بعد از مدتی به حیوان کامل تبدیل می گردد (شبیه به قلمه زدن گیاهان)، برخی از دانشمندان جانورشناس معتقدند که از ابتدای نمو رویانی سلول هایی که بعداً گامتها را تشکیل دهند از سلول های دیگر بدن جداشده و سرنوشت مستقلی دارند به قسمی که بین سلولهای تناسلی که با یکدیگر جفت شده و تخم را درست کرده اند و گامتهایی که از این تخم اخیر زاییده شده اند هیچگونه جدایی و فاصله ای وجود ندارد و یک پیوستگی دایمی برقرار است، این فرضیه را فرضیۀ دودمان زاینده نامند که برای نخسیتن بار دانشمندی آلمانی به نام ویسمان آن را بیان کرد، (از جانورشناسی فاطمی صص 28 - 29)، طایفۀ بزرگ نیک نام، نژاد، (ناظم الاطباء)، اصل، (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ لغات مؤلف)، تبار، (ناظم الاطباء) (غیاث)، تخمه، نسل، (یادداشت مؤلف) :
از رایتش آفتاب نصرت
در مشرق دودمان ببینم،
خاقانی،
با شما گویم نیازم نیست با بیگانگان
کاین نهان گنج از کدامین دودمان آورده ام،
خاقانی،
- بادودمان، اصیل، والاتبار، با اصل و نسب،
- ، باخانواده، باخویشان:
سپهدار گودزر بادودمان
که باشند برسان آتش دمان،
فردوسی،
، جای دود، دودگاه، (یادداشت مؤلف)، خانه:
ملت به جوار تو بیاسود
چون صید به دودمان کعبه،
خاقانی،
ز دود سینۀ اهل سخن سیاه شده ست
دل دویت که آن هست دودمان سخن،
کمال الدین اسماعیل،
، عطر و بوی خوش، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است نزدیک شیراز. (ناظم الاطباء) (برهان). یک فرسخ بیشتر میانۀ جنوب و مشرق شیراز است و مظفر بن یاقوت در سال سیصد هجری قمری از جانب المقتدر باﷲ عباسی فرمانروای لشکر فارس بود و قریۀ دودمان رااحداث فرمود. (فارسنامۀ ناصری). و دودمان و دیه کور از جملۀ آن است (از جملۀ تیر مردان و جویگان. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 143). دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. 311 تن سکنه. آب آن از قنات. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
صفت و حالت دودرز. داشتن دو درز و شکاف، کنایه از دودستگی و نفاق و دوتیرگی:
دودرزی ز دل بشکند کوه را
پراکندگی آرد انبوه را.
نظامی.
رجوع به دودستگی شود
لغت نامه دهخدا
نام ایلی کرد، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 57)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
پارچۀ ململ گلدار، گلهای پارچۀ قلاب دوزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمدمی
تصویر دمدمی
کسی که همه دم تغییر حالت دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردبی
تصویر دردبی
تبیره نواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
سلاله، نسل، طایفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمدمی
تصویر دمدمی
((دَ دَ))
کسی که هر آن عقیده اش تغییر می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
((دِ))
خاندان، طایفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
تردید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دودبر
تصویر دودبر
اکزوز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
فامیل، سلسله، سلسه، نسل، سلسله
فرهنگ واژه فارسی سره
آل، اعقاب، تیره، خاندان، خانواده، ذریه، سلسله، طایفه، قبیله، نژاد، نسب، نسل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
Ambivalence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دمدمی
تصویر دمدمی
Moody, Ornery, Vacillating
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دودمان
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
ambiwalencja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
ambivalência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دمدمی
تصویر دمدمی
易怒的 , 易怒的 , 动摇的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
矛盾心理
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دمدمی
تصویر دمدمی
kapryśny, drażliwy, chwiejny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دمدمی
تصویر دمدمی
капризный , раздражительный , колеблющийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دمدمی
تصویر دمدمی
примхливий , дратівливий , коливальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
амбівалентність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دمدمی
تصویر دمدمی
launisch, reizbar, schwankend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
Ambivalenz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
амбивалентность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دمدمی
تصویر دمدمی
temperamental, irritável, vacilante
دیکشنری فارسی به پرتغالی