جدول جو
جدول جو

معنی دودلی - جستجوی لغت در جدول جو

دودلی
(دُ دِ)
حالت و چگونگی دودل. ارتیاب. شک ورزیدن. دودل بودن. دودله بودن. تردید. تردد. تعلل. شک. ذبذبه. تذبذب. شک و تردید. مردد بودن. (یادداشت مؤلف) :
ادبم مکن که خردم خللم مبین که خاکم
ببر از نهاد و طبعم دودلی و ده زبانی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دودلی
تردید
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
فرهنگ واژه فارسی سره
دودلی
بی ثباتی، تذبذب، تردد، تردید، حیرت، شبهه، شک، وسواس
متضاد: قاطعیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دودلی
تردّدٌ
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به عربی
دودلی
Ambivalence
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دودلی
ambivalence
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دودلی
ambivalensi
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دودلی
амбивалентность
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به روسی
دودلی
Ambivalenz
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به آلمانی
دودلی
амбівалентність
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دودلی
ambiwalencja
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به لهستانی
دودلی
矛盾心理
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به چینی
دودلی
ambivalência
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دودلی
ambivalenza
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دودلی
ambivalencia
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دودلی
ambivalentie
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به هلندی
دودلی
द्वंद्व
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به هندی
دودلی
দ্বৈততা
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به بنگالی
دودلی
دوگانگی
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به اردو
دودلی
ความไม่แน่นอน
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به تایلندی
دودلی
hali ya mchanganyiko
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دودلی
양면성
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به کره ای
دودلی
両面性
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دودلی
דו ערכיות
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به عبری
دودلی
kararsızlık
تصویری از دودلی
تصویر دودلی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دادلی
تصویر دادلی
(دخترانه)
شیرین و نمکین
فرهنگ نامهای ایرانی
بره ای که در شکم میش است و پیش از آنکه زاییده شود مادرش را بکشند و آن را بیرون بیاورند
فرهنگ فارسی عمید
(دُ دِ لَ / لِ)
متردد و مشکوک و بی ثبات و کسی که در کارها همیشه شک می آورد و هرگز از روی یقین کاری نمی کند. (ناظم الاطباء). کنایه است از متردد. به عکس یکدله. (انجمن آرا). دودل. مردد. مذبذب. مریب. مرتاب. شاک. مضطرب. باتردد. باتردید. (یادداشت مؤلف). متردد. (غیاث). تداول، دودله و مضطرب شدن: عزهل. عزهل، مرد دودله و مضطرب. (منتهی الارب). مشترک، مرد دودله. (منتهی الارب).
- دودله شدگی، تردید و بی ثباتی و بی قراری و نامعینی و ناپایداری. (ناظم الاطباء).
- دودله شدن، دودل شدن. متردد گردیدن. مردد شدن. به شک افتادن. به تردید گرفتار شدن. مضطرب شدن. تلجلج. (یادداشت مؤلف). تعمه. تردد. تصفق. عمه. عموه. عمهان. عموهه. عموهیه. تعامه. تعلعل. تکرر: تمرغ، دودله شدن در کاری. تهته، دودله شدن در باطل. (منتهی الارب).
، کسی که هرلحظه دارای کیش و اعتقادی است. (ناظم الاطباء) ، منافق. (غیاث) : رجل مذبذب، مرد دودله. (منتهی الارب) ، بی خیال و بی فکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وْ دِ)
دلاوری. (شرفنامۀ منیری). قوت قلب. شجاعت. سخت دلی. (شرفنامۀ منیری). مردانگی و دلاوری. (ناظم الاطباء) :
گر سلیمان نه ای به دیودلی
در پریخانه چون وطن کردی.
خاقانی.
دل کم نکند در کار از دیودلی زیرا
مزدور سلیمان است از کار نیندیشد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
مرکب از دو کلمه مغولی ایدگو، بمعنی هوش مند + تیمور، بمعنی آهن، وی پسر بزرگتر چینتیمور است. رجوع به جامعالتواریخ رشیدالدین فضل الله چ بلوشه ج 2 ص 57 (متن) و 28 (ضمیمۀ فرانسه) شود، سبز شدن زمین ببقیۀ روئیدگی ها، در بقیۀ نبات افتادن. در بقیۀ روئیدگی افتادن
لغت نامه دهخدا
(وو)
دهی است از دهستان جعفرآباد بخش حومه شهرستان قوچان. واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری قوچان و 4هزارگزی شمال شوسۀ قدیم قوچان به مشهد. دارای 834 سکنه. آب آن از قنات. محصول آن سیب زمینی. شغل مردمش زراعت و مالداری و قالیچه بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
هندی جشن چراغ فراخرگی از بیماری ها فراخ گشتن سیاهرگ های پای (واریس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو دلی
تصویر دو دلی
شک و تردید مردد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو دلی
تصویر دو دلی
شک و تردید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوالی
تصویر دوالی
((دَ))
رام، اهلی، حیله گر، مکار، شعبده باز
فرهنگ فارسی معین