جدول جو
جدول جو

معنی دوداله - جستجوی لغت در جدول جو

دوداله
(دُ لَ / لِ)
بازی الک دولک و پله چوب. (ناظم الاطباء). نام بازیی است اطفال را با دو چوب کوچک و بزرگ و آن را در خراسان کال چینه و لادبازی و در جای دیگر پله چوب گویند و چوب کوچک را در فارسی پل و بزرگ را چینه و به عربی قله و بزرگ را مقلاه خوانند. (از برهان) (از آنندراج). رجوع به الک دولک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دردانه
تصویر دردانه
(دخترانه)
در (عربی) + دانه (فارسی) بسیار محبوب و عزیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از درگاله
تصویر درگاله
آبی که در زمستان در سر ناودان یا در جای دیگر یخ بسته و آویزان شده باشد، دنگاله، دنگداله، گلفهشنگ، گلفخشنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنگاله
تصویر دنگاله
آبی که در زمستان در سر ناودان یا در جای دیگر یخ بسته و آویزان شده باشد، درگاله، دنگداله، گلفهشنگ، گلفخشنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنگداله
تصویر دنگداله
آبی که در زمستان در سر ناودان یا در جای دیگر یخ بسته و آویزان شده باشد، دنگاله، درگاله، گلفهشنگ، گلفخشنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلداده
تصویر دلداده
دل بسته، دلباخته، فریفته، عاشق
فرهنگ فارسی عمید
(دُ / دِ لَ / لِ)
دودانه. (جهانگیری) (از برهان). دودداله. دوداله. بازی الک دولک و پله چوب. (از ناظم الاطباء). قله. مقلاه. الک دولک. الک جنبش. کال چنبه. جفته. پله چوب. قلا و مقلا. (یادداشت مؤلف). رجوع به الک دولک شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ لَ / لِ)
تسمه ای که بدان قمار بازند. (از برهان). نام بازی است. (فرهنگ جهانگیری). به معنی دویره است. (فرهنگ اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ)
دارویی است خوشبوی و آن اشنان است که در مشک خشک کنند. شیبه العجوز. (از برهان). اسم فارسی اشنه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). چیزی است سپید مانند رگ پوست کنده که بر درخت بلوط و صنوبر و جز آن متکون می شود و می پیچد. عربی آن اشنه است. (منتهی الارب) (از آنندراج). اشنه و صاحب ذخیره آن را در شمار عطرها آورده است. (یادداشت مؤلف). معروف است درزمین توران و مغان بسیار است و بر روی زمین افتاده می باشد بی آنکه به جایی متعلق باشد. (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جنبش گهواره. (ناظم الاطباء). اثر گهوارۀ طفل، شور و غوغا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بانوج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ننّی. ننّو. چیچولی. گهواره. (یادداشت مؤلف). دوداءه. (ناظم الاطباء). بازنیج. (السامی فی الاسامی). بازپیچ. بادپیچ
لغت نامه دهخدا
(دُ دِ لَ / لِ)
متردد و مشکوک و بی ثبات و کسی که در کارها همیشه شک می آورد و هرگز از روی یقین کاری نمی کند. (ناظم الاطباء). کنایه است از متردد. به عکس یکدله. (انجمن آرا). دودل. مردد. مذبذب. مریب. مرتاب. شاک. مضطرب. باتردد. باتردید. (یادداشت مؤلف). متردد. (غیاث). تداول، دودله و مضطرب شدن: عزهل. عزهل، مرد دودله و مضطرب. (منتهی الارب). مشترک، مرد دودله. (منتهی الارب).
- دودله شدگی، تردید و بی ثباتی و بی قراری و نامعینی و ناپایداری. (ناظم الاطباء).
- دودله شدن، دودل شدن. متردد گردیدن. مردد شدن. به شک افتادن. به تردید گرفتار شدن. مضطرب شدن. تلجلج. (یادداشت مؤلف). تعمه. تردد. تصفق. عمه. عموه. عمهان. عموهه. عموهیه. تعامه. تعلعل. تکرر: تمرغ، دودله شدن در کاری. تهته، دودله شدن در باطل. (منتهی الارب).
، کسی که هرلحظه دارای کیش و اعتقادی است. (ناظم الاطباء) ، منافق. (غیاث) : رجل مذبذب، مرد دودله. (منتهی الارب) ، بی خیال و بی فکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ)
دودداله. دوداله. (ناظم الاطباء). رجوع به دوداله شود
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ / لِ)
دارای دوبال، هواپیما که دوبال دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ ءَ)
شور و غوغا. (ناظم الاطباء) ، گهواره و بانوج. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دوداه
لغت نامه دهخدا
(دُ رِ)
دهی از بخش دلفان شهرستان خرم آباد با 420 تن سکنه. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
دوداله. دوددله. بازی الک دولک. (ناظم الاطباء). رجوع به دوداله شود
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ / لِ)
منسوب به دو سال. بچۀ انسان یا حیوان و یا هر چیزی که دو سال بر آن گذشته باشد: طفل دوساله. شتر دوساله. درخت دوساله. کار دوساله: اجزاع، دوساله شدن گوسفند. (تاج المصادربیهقی) (یادداشت مؤلف) :
چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیر ما به دست شراب دوساله بود.
حافظ.
- دوساله درم، نقدی مزد و مواجب مدت دو سال را:
گشاد آن در گنج پرکرده جم
بداد او سپه را دوساله درم.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
دو سبو دو کوزه قلتین. توضیح: در حدیث آمده: اذا بلغ الما قدر قلتین لم یحمل خبثا شافعیان باین حدیث بسیار استناد کنند:) تا در یمینت یم بود بحر از دو قله کم بود بل کان همه یک نم بود از مشک سقا ریخته (خاقانی 381)
فرهنگ لغت هوشیار
آبی که در زمستان در بالای ناودان یا محلی دیگر یخ بسته آویزان گردد دنگداله گلفهشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
آبی که در زمستان در بالای ناودان یا محلی دیگر یخ بسته آویزان گردد دنگداله گلفهشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودالخل
تصویر دودالخل
کرمک از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوباره
تصویر دوباره
باز، ایضاً، دگربار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو دله
تصویر دو دله
متردد بی ثبات، ریا کار، آنکه به دو تن اظهار عشق کند
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از بر آمدگی ها و برجستگی های دندان مانند اره و شانه و کلید، برجستگی هر چیز شبیه دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو مله
تصویر دو مله
اصلاح نمودن میان قوم
فرهنگ لغت هوشیار
دم، هر چیز مانند دم که در عقب چیزی باشد دم مانند، پی پس پیرو عقب عقبه، بقیه چیزی پس مانده، ضمیمه توضیح: به معنی اخیر لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تسمه ای که بدان قمار بازند، دارویی است خوشبو و آن اشنان است که در مشک خشک کنند شیبه العجوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرداله
تصویر آرداله
آرد هاله آرد توله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلداده
تصویر دلداده
عاشق دلبسته دلباخته، علاقه مند راغب مایل
فرهنگ لغت هوشیار
مروارید بزرگ و گرانبها که به تنهایی درون صدف را پر کرده باشد، کنایه از فرزند عزیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درغاله
تصویر درغاله
گشادگی میان دو کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوباله
تصویر دوباله
دارای دو بال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
بطور دزدی دزدکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنباله
تصویر دنباله
ادامه
فرهنگ واژه فارسی سره
دو شاخه
فرهنگ گویش مازندرانی