جدول جو
جدول جو

معنی دوخورک - جستجوی لغت در جدول جو

دوخورک
(دُ خَ وَ رَ کَ)
جانوری است سفیدرنگ پا و گردن درازی دارد و مدام در کنار آبها می ماند. (لغت محلی شوشترنسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). ظاهراً دگرگون شدۀ غمخورک است که مالک الحزین و بوتیمار باشد و از مرغان آبی است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
ملالت، رنجیدگی و آزردگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موخوره
تصویر موخوره
عارضۀ دوشاخه شدن انتهای مو بر اثر خشکی، عوامل طبیعی یا کمبود مواد سازندۀ مو
فرهنگ فارسی عمید
(دَ خوَ / خُ)
اهلیت. سزاواری. شایستگی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دُ هََ)
دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 11هزارگزی شمال چرام مرکز دهستان و 31هزارگزی شمال راه شوسۀ آرو به بهبهان دارای 100 تن سکنه است. آب آن از چشمه می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ / خُرْ)
درخور. لایق. سزاوار. (برهان) (غیاث). لایق. زیبا. اندرخورد. از در. ز در. اندرخور. شایان. فراخور. (شرفنامۀ منیری). شایسته. موافق. مناسب. (ناظم الاطباء). لائق. وفاق. (دهار) :
که درخورد تاج کیان جز تو کس
نبینیم شاها تو فریادرس.
فردوسی.
نه درخورد جنگ تو است این سوار
که مرد تو آمد کنون پای دار.
فردوسی.
ز دادار فرزند آن مرد خواست
همان کار وی نغز و درخورد خواست.
شمسی (یوسف و زلیخا).
درخورد تنور و تنوره باشد
شاخه که بر او برگ و بر نباشد.
ناصرخسرو.
جز آن را مدان رسته از بند آتش
که کردار درخورد گفتار دارد.
ناصرخسرو.
پرنور و دلفروز عطائیست ولیکن
ما را، نه شما را که نه درخورد عطائید.
ناصرخسرو.
ایزد چو قضای بد برخلق ببارد
آنگاه شما یکسره درخورد قضائید.
ناصرخسرو.
گر تو ندهی داد او بطاعت
درخورد عذابی و ذل و خواری.
ناصرخسرو.
زین چرخ دونده گر بقا خواهی
درخورد تو نیست هست این مشکل.
ناصرخسرو.
چون گوروار دائم بر خوردن ایستادی
ای زشت دیو مردم درخورد تیر و خشتی.
ناصرخسرو.
پس طبیب را کم و بیش این چیزها همی باید دید و درخورد آن حال که می بیند بر هوا حکم کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بدان ماند که دهقانان و برزیگران این راهها که انهار می سازند و جویها می کنند تا آب چشمه به زمینها آرند، درخورد هر زمینی جویی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
دین حق تاج و افسر مرد است
تاج نامرد را چه درخورد است ؟
سنائی.
درخورد تست خاتم اقبال و سروری
چونانکه رخش رستم درخورد رستم است.
سوزنی.
برسم آرایشی درخوردشان کرد
ز گوهر سرخ و از زر زردشان کرد.
نظامی.
که خوبانی که درخورد فریشند
ز عالم در کدامین بقعه بیشند.
نظامی.
مرا عشق از کجا درخورد باشد
که بر موئی هزاران درد باشد.
نظامی.
تعویذ میان همنشینان
درخورد کنار نازنینان.
نظامی.
کای در عرب از بزرگواری
درخورد شهی و تاجداری.
نظامی.
وآن پای لطیف خیزرانی
درخورد شکنجه نیست دانی.
نظامی.
متاعی که درخورد آن شهر بود
خریدند اگر نوش اگر زهر بود.
نظامی.
خنده که نه در مقام خویش است
درخورد هزار گریه بیش است.
نظامی.
مادر فرزند را بس حقهاست
او نه درخورد چنین جور و جفاست.
مولوی.
گر بلا درخورد او افیون شود
سکته و بی عقلیش افزون شود.
مولوی.
اگر من بنالیدم از درد خویش
وی انعام فرمود درخورد خویش.
سعدی.
گر تو بازآئی اگر خون منت درخورد است
پیشت آیم چو کبوتر که بر یار آید.
سعدی.
نه درخورد سرمایه کردی گرم
تنک مایه بودی از آن لاجرم.
سعدی.
یا مکن با پیلبانان دوستی
یا بنا کن خانه ای درخورد پیل.
سعدی.
مرا چندگوئی که درخورد خویش
حریفی بدست آر همدرد خویش.
سعدی.
من اندرخور بندگی نیستم
وز اندازه بیرون تو درخورد من.
سعدی.
نفس می نیارم زد از شکر دوست
که شکری ندانم که درخورد اوست.
سعدی.
- درخورد شدن، سزاوار شدن. درخور شدن:
درخورد ثنا شوی به دانش
هرچند که درخور هجائی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بَ زَ)
دودخورده. آنکه دود خورده باشد. دودناک. دودزده.
- دودخورد مطبخ سبز، کنایه از آسمان و چرخ:
مخواه راتبه زین دودخورد مطبخ سبز
که گوشتش همگی گردن است و پهلو نیست.
شرف الدین شفروه ای
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
آزردگی، رنجیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده یی از راسته بلند پایان که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده است. این پرنده جثه ای بزرگ دارد. قدگونه هایی از آن تا 5، 1 متر نیز می رسد. داری نوکی مخروطی شکل و طویل است و گردنی بلند و عاری از پر دارد. پاهایش نیز دراز است. این پرنده در کنار مردابها و رودخانه ها می زید و از ماهیان و دیگر حیوانات کوچک تغذیه می کند. حیوانی است گوشه گیر و محتاط و با انسان کمتر مانوس می شود. غم خورک برروی درختان قدیمی و بلند آشیانه می سازد پرنده مذکور به حال اجتماع می زید و فضولات و بقایای دفعی وی بهترین کود را برای زراعت تهیه میکند بوتیمار ماهی خورک مالک الحزین کیلان طریفون شفنین
فرهنگ لغت هوشیار
((خُ رِ))
آفتی است که در موهای سر افتد و موجب شقه و نیمه شدن طولی تارهای مو شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درخورد
تصویر درخورد
((دَ. خُ))
مناسب، سزاوار، درخور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
((~. خُ))
رنجیدگی، آزردگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
الانزعاج
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
Resentment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
rancune
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
risentimento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
ความโกรธ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
обида
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
Groll
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
образа
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
uraza
دیکشنری فارسی به لهستانی
دلخوری، مزاحم
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
রাগ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
دلخوری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
chuki
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
resentimiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
원한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
恨み
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
怨恨
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
नाराजगी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
kebencian
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
wrok
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
ressentimento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دلخوری
تصویر دلخوری
טינה
دیکشنری فارسی به عبری