نام ملک حافظ نامه ها. (یادداشت مؤلف). نام جن و بقولی فرشته ای که اعمال خارق العاده بدو نسبت دهند و در علوم مکنونه نام او را با حرف یا با اعداد نگارندو خواصی برای آن قایل اند از جمله برآنند که چون نام او را بر پشت نامه و پاکت نویسند زود به مقصد رسد. (فرهنگ فارسی معین ج 5). چهار شکل است که بطور رمز نشان دهنده نوعی طلسم است. و اعتقاداتی از این قبیل درباره آن رایج است: مسافری که این کلمه را همراه داشته باشد می تواند شب و روز بی خستگی سفر کند. زن آبستنی که نگران سقط جنین باشد اگر آن را همراه داشته باشد فرزندش را سلامت بدنیا می آورد. نامه ای که این کلمه بر آن درج شود به مقصد می رسد. این کلمه برای ایجاد عشق نیز بکار می رود. بدوح معرف اعداد زوجی است که عبارتند از 2468 یا 8642. (از دزی ج 1 ص 59). 2، 4، 6، 8 بترتیب با ’ب، د، و، ح’ از حروف جمل برابرند. صاحب آنندراج آرد: در فرهنگی نوشته که بدوح نام ولی کاملی است که از این جهان فانی درگذشته، مردم این نام رابخط زر بالای تیغ و خنجر و مانند آن تیمناء می نویسندو اکثر این نام را بجای تعویذ و عزیمت بکار برند
نام ملک حافظ نامه ها. (یادداشت مؤلف). نام جن و بقولی فرشته ای که اعمال خارق العاده بدو نسبت دهند و در علوم مکنونه نام او را با حرف یا با اعداد نگارندو خواصی برای آن قایل اند از جمله برآنند که چون نام او را بر پشت نامه و پاکت نویسند زود به مقصد رسد. (فرهنگ فارسی معین ج 5). چهار شکل است که بطور رمز نشان دهنده نوعی طلسم است. و اعتقاداتی از این قبیل درباره آن رایج است: مسافری که این کلمه را همراه داشته باشد می تواند شب و روز بی خستگی سفر کند. زن آبستنی که نگران سقط جنین باشد اگر آن را همراه داشته باشد فرزندش را سلامت بدنیا می آورد. نامه ای که این کلمه بر آن درج شود به مقصد می رسد. این کلمه برای ایجاد عشق نیز بکار می رود. بدوح معرف اعداد زوجی است که عبارتند از 2468 یا 8642. (از دزی ج 1 ص 59). 2، 4، 6، 8 بترتیب با ’ب، د، و، ح’ از حروف جمل برابرند. صاحب آنندراج آرد: در فرهنگی نوشته که بدوح نام ولی کاملی است که از این جهان فانی درگذشته، مردم این نام رابخط زر بالای تیغ و خنجر و مانند آن تیمناء می نویسندو اکثر این نام را بجای تعویذ و عزیمت بکار برند
دوحه (در تداول فارسی). ج، دوح و دوحات. (ناظم الاطباء). درخت بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از غیاث). درختی کلان با شاخ بسیار از هر سو کشیده. درخت بزرگ پر شاخه. (یادداشت مؤلف) : بدار دنیا در باغ دین ز دوحۀ عدل طراوت از گل بی خار کامکار تو باد. سوزنی. این سید شعله ای بود از نور نبوت و شعبه ای بود از دوحۀ رسالت و سروی در چمن سیادت. (ترجمه تاریخ یمینی)... دوحۀ معارف افسرده. (ترجمه تاریخ یمینی). وصف او این تمام است که شعبه دوحۀ نبوی است و میوۀ شجرۀ مصطفوی. (تذکره الاولیاء عطار). روضه ماء نهرها صلصال دوحه سجع طیرها موزون. سعدی (گلستان). ، تنه درخت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، درختستان و بیشه. (منتهی الارب) ، باغچه. (ناظم الاطباء) ، نارون و آن درختی است. (دهار). رجوع به نارون شود
دوحه (در تداول فارسی). ج، دَوح و دَوحات. (ناظم الاطباء). درخت بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از غیاث). درختی کلان با شاخ بسیار از هر سو کشیده. درخت بزرگ پر شاخه. (یادداشت مؤلف) : بدار دنیا در باغ دین ز دوحۀ عدل طراوت از گل بی خار کامکار تو باد. سوزنی. این سید شعله ای بود از نور نبوت و شعبه ای بود از دوحۀ رسالت و سروی در چمن سیادت. (ترجمه تاریخ یمینی)... دوحۀ معارف افسرده. (ترجمه تاریخ یمینی). وصف او این تمام است که شعبه دوحۀ نبوی است و میوۀ شجرۀ مصطفوی. (تذکره الاولیاء عطار). روضه ماء نهرها صلصال دوحه سجع طیرها موزون. سعدی (گلستان). ، تنه درخت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، درختستان و بیشه. (منتهی الارب) ، باغچه. (ناظم الاطباء) ، نارون و آن درختی است. (دهار). رجوع به نارون شود
بریدن و دریدن. (از منتهی الارب) : بدح الحبل، برید آن ریسمان را. (ناظم الاطباء) ، تختۀ میان سوراخ مدوری که بر سر دیرک خیمه گذارند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بادریسۀ خیمه. (انجمن آرا). و رجوع به بادریسه شود
بریدن و دریدن. (از منتهی الارب) : بدح الحبل، برید آن ریسمان را. (ناظم الاطباء) ، تختۀ میان سوراخ مدوری که بر سر دیرک خیمه گذارند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بادریسۀ خیمه. (انجمن آرا). و رجوع به بادریسه شود