دوحه (در تداول فارسی). ج، دوح و دوحات. (ناظم الاطباء). درخت بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از غیاث). درختی کلان با شاخ بسیار از هر سو کشیده. درخت بزرگ پر شاخه. (یادداشت مؤلف) : بدار دنیا در باغ دین ز دوحۀ عدل طراوت از گل بی خار کامکار تو باد. سوزنی. این سید شعله ای بود از نور نبوت و شعبه ای بود از دوحۀ رسالت و سروی در چمن سیادت. (ترجمه تاریخ یمینی)... دوحۀ معارف افسرده. (ترجمه تاریخ یمینی). وصف او این تمام است که شعبه دوحۀ نبوی است و میوۀ شجرۀ مصطفوی. (تذکره الاولیاء عطار). روضه ماء نهرها صلصال دوحه سجع طیرها موزون. سعدی (گلستان). ، تنه درخت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، درختستان و بیشه. (منتهی الارب) ، باغچه. (ناظم الاطباء) ، نارون و آن درختی است. (دهار). رجوع به نارون شود