جدول جو
جدول جو

معنی دوبینی - جستجوی لغت در جدول جو

دوبینی
یکی را دوتا دیدن، لوچ بودن، لوچی، حالت چشم که یک چیز را دوتا ببیند
تصویری از دوبینی
تصویر دوبینی
فرهنگ فارسی عمید
دوبینی
(دُ)
صفت و حالت دوبین. لوچی. احوالی. کاژی. (از یادداشت مؤلف). دوتا دیدن هر شیئی. رجوع به دوبین شود:
اگر تو دیده وری نیک و بد ز حق بینی
دوبینی از قبل چشم احول افتاده ست.
سعدی.
، نفاق و ریاکاری و بی حقیقتی. (ناظم الاطباء). دورویی. منافقی:
جمعه با زوجه خود گفت شبی
که مرا بر تو ز آدینه شکی است
زوجه اش گفت دوبینی بگذار
پیش من جمعه و آدینه یکی است.
شهاب تبریزی.
، ثنویت. اعتقاد به وجود دو خدا:
هست آیین دوبینی ز هوس
قبلۀ عشق یکی باشد و بس.
جامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
دیدن از دور، در پزشکی حالت چشم که دور را بهتر از نزدیک ببیند، کنایه از دوراندیشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوبین
تصویر دوبین
کسی که یک چیز را دو تا ببیند، لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول
فرهنگ فارسی عمید
نوعی از شعر که عبارت از دو بیت یا چهار مصراع است و مانند رباعی مصراع اول و دوم و چهارم آن قافیه دارد اما وزن آن با وزن رباعی فرق دارد و بر وزن لاحول و لاقوه الا باللّه نیست
فرهنگ فارسی عمید
(دُ بَ / بِ)
مثنات. مثنی. (السامی فی الاسامی). مثناه. (زمخشری). رباعی. (یادداشت مؤلف). ترانه. (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی). رباعی، چه به اصطلاح عروض دو بیت مربع را گویند و چون مجموع آن به منزلۀ چهار بیت است آن را رباعی و نیز دوبیتی گفته اند و تصریع بیت اول ضرورت است و اگر مصراع سوم مقتفی باشد آن را مصرع نامند وگرنه خصی. (از ناظم الاطباء). شعری دارای دو بیت یا چهار مصراع که مصراعهای اول و دوم و چهارم با هم مقتفی هستند. فرق آن با رباعی این است که وزن آن با وزن رباعی (لاحول ولاقوه الا باﷲ) فرق دارد. دوبیتی مانند رباعی است جز اینکه وزنش مطابق با ’مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل’ است. مانند دوبیتی های باباطاهر عریان که به لهجۀ محلی و بسیار مشهور است. (از جمله این دوبیتی ها) :
همایونم سر کوهم وطن بی
سیر عالم کرم هر جا چمن بی
نه خون دیرم نه مون دیرم نه سامون
دم مردن پر و بالم کفن بی.
دلی دیرم چو مرغ پاشکسته
چو کشتی بر لب دریا نشسته
همه گوین که طاهر تار بنواز
صدا چون می دهد تار گسسته.
ز دست دیده و دل هردو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد.
(از بدیعو قافیه و عروض تألیف استاد همایی صص 13-14).
بساز چنگ و بیاور دوبیتی و رجزی
که بانگ چنگ فروداشت عندلیب رزی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 129).
چون قدح گیریم از چرخ دوبیتی شنویم
به سمن برگ چو می خورده شود لب ستریم.
منوچهری.
- دوبیتی خواندن، تغنی کردن. (ناظم الاطباء). آواز خواندن.
، (اصطلاح موسیقی) یکی از گوشه های چهارگاه، یکی از گوشه های شور، یکی از گوشه های سه گاه، (اصطلاح دیوانی) نام منصبی است و صاحب این منصب را هشتاد هزار ’دام’ مقرر باشد چون چهل دام یک روپیه می شود. (آنندراج) (از غیاث). اما شاید کلمه دگرگون شدۀ، دوبیستی باشد به قرینۀ چهل ’دام’. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
صفت و حالت دوربین، دیدن موجودات از فاصله دور، دیدن دور بهتر از نزدیک، مآل اندیشی و عاقبت اندیشی و بصیرت، (ناظم الاطباء)، صفت و حالت دوراندیش، دوراندیشی، آخربینی، تدبیر درکارها، (یادداشت مؤلف) :
تو از شهامت و کیاست و دوربینی و فراست او خبر نداری، (سندبادنامه ص 289)، و بسا زیرک و دانا که ازدوربینی در کارهای صعب افتاده اند، (سندبادنامه ص 309)،
چاهی آنگاه سرگشاده به پیش
چون ندیدی به دوربینی خویش،
نظامی،
رجوع به دوربین شود
لغت نامه دهخدا
چار بندی گونه ای از سرواد، یکی از گوشه های چهار گاه، یکی از گوشه های سه گاه، یکی از گوشه های شور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بینی
تصویر دو بینی
دو تا دیدن هر شی احولی، دو رویی منافق نفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوبین
تصویر دوبین
دو بیننده، کژ چشم، چپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوبین
تصویر دوبین
((دُ))
لوچ، کسی که اشیاء را دوتا می بیند
فرهنگ فارسی معین
((دُ بِ))
شعری دارای دو بیت یا چهار مصراع که مصراع های اول و دوم و چهارم دارای یک قافیه هستند، یکی از گوشه های چهارگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
كاميرا
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
Farsightedness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
hypermétropie
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
dalekowzroczność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
kuona mbali
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
дальнозоркость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
Weitsichtigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
دوربینی، دوربین دوچشمی، تلسکوپی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
دوربینی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
দূরদৃষ্টি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
สายตายาว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
hipermetropi
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
远视
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
원시
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
遠視
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
רוחקְוִי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
दूरदृष्टि
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
rabun jauh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
далекозорість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
hipermetropía
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
ipermetropia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
hipermetropia
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
verziendheid
دیکشنری فارسی به هلندی