جدول جو
جدول جو

معنی دهنیه - جستجوی لغت در جدول جو

دهنیه
(دُ نیْ یَ)
چربی و روغن خواه نباتی، خواه حیوانی. (آنندراج). و رجوع به دهنیت شود
لغت نامه دهخدا
دهنیه
(تَ)
رسیدن امری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آرمیدن دریا، داهی شدن، رفتن به رفق، میان پای از هم بازنهادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
دهنیه
چربی روغنی
تصویری از دهنیه
تصویر دهنیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهنده
تصویر دهنده
کسی که چیزی به دیگری بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهنه
تصویر دهنه
دهانه، میلۀ آهنی وصل به افسار که در دهان اسب می افتد، لگام
واحد شمارش مغازه
سولفات دوفر، ترکیب اکسید دوفر و جوهر گوگرد، زاج سبز، زنگار معدنی، دهنه فرنگ، دهنج
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
چرب کردن سر را به روغن و ترنمودن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس ج 9 ص 305). دهن. (ناظم الاطباء). رجوع به دهن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نِ)
دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس. واقع در 7هزارگزی شمال کلاله با 600 تن سکنه. آب آن از رود خانه گرگان و چاه. راه آن اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ نَ)
هرچیز همانند و شبیه به دهان، ثقبه و سوراخ، چاک و شکاف، سوفار. (ناظم الاطباء)، کنارۀ دریا و سرحد. (غیاث)، مدخل چنانکه در غار و چاه. (یادداشت مؤلف). دهانۀ آب و خیک و امثال آن. (از آنندراج). مدخل هرچیز و دهانۀ آن: تیمورشاه با سرداران قزلباشیه دهنۀ دربند را گرفته... (مجمل التواریخ گلستانه).
- امثال:
دهنۀ جیبش را تار عنکبوت گرفته، یعنی دیری است که نقدی در جیب ندارد. (امثال و حکم دهخدا).
، فک، لگام اسب. (ناظم الاطباء). افساری که آهن در آن هست که در دهان اسب جای گیرد و آن آهن را نیز دهنه گویند. لجام. دهانه. (یادداشت مؤلف) (از برهان). آبخوری. آبخوره.
- دهنه سر خود، بی بند و بار. افسار گسسته. فسارآهخته. (یادداشت مؤلف).
، آهن پارۀ سر لگام که در دهن اسب جای گیرد و مانع از نیک آشامیدن او شود. (یادداشت مؤلف). آهن لگام که اسبان را بر دهن کنند. (آنندراج)، کارتنک.تار عنبکوت. (یادداشت مؤلف)، یشف. (ناظم الاطباء)، نوعی سنگ شبیه به زمرد که دهنج نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (از برهان) (از غیاث) : (ماه دلالت دارد بر) ... هر سنگی سپید و دهنه و سنگ قمر. (التفهیم).
- دهنۀ فرنگ، دهن فرنگ. (یادداشت مؤلف). اسم فارسی دهنج ذهبی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به ترکیب دهان فرنگی در ذیل دهن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نی یَ)
تأنیث دنی. پست و حقیر و فرومایه. (یادداشت مؤلف). ناکس و زبون. (آنندراج) (غیاث). رجوع به دنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَنْ نی یَ)
کلاه بزرگ و بلند خاص قضات. تخته کلاه، و وجه تسمیه، شباهت این کلاه به دن به معنی خم است، و صاحبان این کلاه را تخته کلاه می نامیدند. (یادداشت مؤلف). کلاه قاضی از نظر شباهت به دن. (از منتهی الارب). کلاه قاضی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دِ یِ)
از لاتینی دناریوس، واحدی برای بیان ظرافت تار ابریشم، ریون، یا نایلون، و آن ظرافت تاری است که 9000 متر آن یک گرم وزن داشته باشد، بنابراین، مثلاً 9000 متر از تاری به ظرافت ’15 دنیه’ 15 گرم وزن دارد. دنیه اصلاً نام سکه ای بوده است که از زمان پین کوتاه تا انقلاب فرانسه در اروپای غربی رایج بوده و در آغاز از نقره و سرانجام از مس ضرب می شده است. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دُ یَ / دی یَ)
گوی سرگین گردانگ. سرگین که جعل گردانیده و مدور ساخته باشد، دهدیهالجعل، گوی گوه گردان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دهدوه
لغت نامه دهخدا
(دُ نی یَ)
چربش و چربی. (ناظم الاطباء). چربی و روغن خواه نباتی خواه حیوانی. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به دهن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ یَ)
این کلمه در عصر ساسانیان و نیز در قرنهای اول اسلام معمول بوده است و ’ده یوده’ ظاهراً مصحف آن است به معنی ده یک و عشر. (از ذیل برهان چ معین) : فقال [مردانشاه] له [لابی صالح سجستانی] کیف تصنع بدهویه و ششویه [عند نقل الدیوان عن الفارسیه الی العربیه] قال اکتب عشراً و نصف عشر. (الفهرست ابن ندیم چ مصر ص 338). و رجوع به ششویه شود
لغت نامه دهخدا
(دَهَْ وی یَ)
داهیه دهویه. مبالغۀ بلای سخت. (منتهی الارب). به طور مبالغه بلای سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به دهواء شود
لغت نامه دهخدا
(دِ یِ)
دهی است از دهستان رونیز جنگل بخش مرکزی شهرستان فسا. واقع در 36هزارگزی شمال فسا با 285 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَلْ لُ)
زیاده کردن در خبر. (منتهی الارب) ، بندی وار رفتن پیر. (منتهی الارب) ، مترددانه رفتن یا گام نزدیک گذاشته به شتاب رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ دَ / دِ)
که چیزی را دهد. آنکه چیزی را به کسی بدهد. آنچه دهد. مقابل گیرنده، دستگاه دهنده. مقابل دستگاه گیرنده در برق و جز آن. (یادداشت مؤلف) ، عطاکننده. (ناظم الاطباء). معطی. باذل. بخشنده. (یادداشت مؤلف). معطیه. (از منتهی الارب) :
نیل دهنده تویی به گاه عطیت
پیل دمنده به گاه کینه گزاری.
رودکی.
- دهنده بی منت، خدای تعالی. (یادداشت مؤلف).
، زن فاحشه و قحبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ دِهْ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن. واقع در 4/5هزارگزی شمال صومعه سرا متصل به راه فرعی اتومبیل رو کسما به کله سر. دارای 286 تن سکنه. آب آن ازرود خانه ماسوله. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَلْ لی)
لغتی است در دهمقه. (ناظم الاطباء). شکستن چیزی را و بریدن. (ناظم الاطباء) ، نرم گردانیدن زه را، نیک پختن و تنک و نرم گردانیدن طعام را با پختن. (منتهی الارب). و رجوع به دهمقه شود
لغت نامه دهخدا
(نیْ یَ)
منسوب به دین. (از ناظم الاطباء). دینی
لغت نامه دهخدا
(دُ نی یَ)
منسوب است به درنی که نام موضعی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُرْ)
بگوارانیدن. (تاج المصادر بیهقی). مبارکباددادن خلاف تعزیه. (منتهی الارب). مبارکباد گفتن خلاف تعزیت و با لفظ گفتن و دادن و کردن مستعمل. (آنندراج). رجوع به تهنی ٔ و تهنیت شود، لیهنک الامر گفتن کسی را. (منتهی الارب). رجوع به تهنی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
امرای دانیه، نام سلسله ای که از سال 408 هجری قمری تا سال 468 و بقولی تا حدود سال 480 در دانیۀ اسپانیا حکمرانی داشته اند. این سلسله به دست امرای هودی منقرض شدند. از جمله امیران آنان این افراد را می توان نام برد:
ابوالجیش (ابوالحسن) الموفق مجاهد بن یوسف بن علی العامری
408 تا 432 هجری قمری
ابوالاحوص معن
436
اقبال الدوله علی بن مجاهد
468
المقتدرالسرقسطی
474
الحاجب عمادالدوله المنذر بن المقتدر
480
سلیمان سیدالدوله بن المنذر حدود
485
(طبقات سلاطین اسلام ص 23) (معجم الانساب زامباور ج 1 ص 91)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شهری است به اندلس (اسپانیا) از اعمال بلنسیه در 25میلی شاطبه در جانب مشرق و بر کنار دریا واقع است و لنگرگاهی عجیب دارد بنام سمان و بستانهای پر انگور و موز و انجیر. (معجم البلدان). ابوعمرو مقری از آنجاست. (منتهی الارب). نسبت به دانیه را دانی آرند. ابن جبیر گوید: آنجا را قاعون نیز نامند. (رحلۀ ابن جبیر). و ظاهراً این نام به مناسبت جبل قاعون که از مجاورت آن شهر گذرد بدانجا داده شده است. صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: قصبه ای است از اعمال بلنسیۀ اسپانیا و در دوران حکومت اسلامی شهری آباد بوده است و در عهد حکومت ملوک طوایف از طرف ابوالحسن (ابوالجیش) مجاهد عامری پایتخت سلسلۀ امیران دانیه قرار داده شد و بسبب رعایت احوال و حسن رفتار، علماء قرائت روی بدانجا نهادند و آنجا مسقط رأس بسیاری از فضلاء گشت. امروزه دهی بنام دنیه بر جای آن شهر باقیست. این ناحیه در قدیم بسبب هیکلی عظیم متعلق به دیانا الهۀ ماه، به دیانیوم شهرت گرفته بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی). شهر دانیه بر دریا تکیه دارد و ربضی آبادان و سوری محکم. و سور آن در ناحیۀ مشرق داخل دریاست و بمهارت و استادی ساخته آمده و کشتیها بدانجا درآیند و تاکستانها و انجیرستانها دارد و کارگاههای کشتی سازی بدانجا باشد و کشتیهای بخاری و جنگی از آنجا بیرون آید و در جانب جنوب آن کوهساری عظیم و مستدیر است بنام جبل قاعون. (از الحلل السندسیه ج 1 ص 110)
شهری به اندلس از اعمال بلنسیه بر ساحل شرقی بحر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث دانی، فرومایه، نزدیک شونده مأخوذ از دنوّ. (غیاث). نزدیک: و هو الذی انزل من السماء ماءً... ومن النخل من طلعها قنوان دانیه... (قرآن 99/6) ، و اوست که فروفرستاد از آسمان آب را... و از درخت خرما و از شکوفه اش خوشه های نزدیک بهم. فی جنه عالیه قطوفها دانیه. (قرآن 22/69- 23) ، در بهشت عالی که میوه اش نزدیک است (در دسترس است). و دانیه علیهم ظلالها و ذللت قطوفها تذلیلا. (قرآن 14/76) ، و نزدیک است بر ایشان سایه های آن و رام کرده شده خوشۀ آن رام کردنی.
- فاکهه دانیه، میوۀ قریب که دست بدان تواند رسید. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(ذِ نی یَ)
تأنیث ذهنی. قضیۀ ذهنیه. رجوع به قضیه شود. بیاء النسبه و تاء التانیث. عند المنطقییین قضیه یکون الحکم فیها علی الافراد الذهنیه فقط و قد سبق ذکرها فی لفظ الحقیقیه و هی اقسام منها مایکون افرادها موجوده فی الذهن متصفاً بمحمولاتها فی الذهن اتصافاً مطابقاً للواقع کجمیع المسائل المنطقیه. فان محمولاتها عوارض تعرض للمعقولات الاولی فی الذهن و یکون لموضوعاتهاوجودان ذهنیان احدهما مناط الحکم و هو الوجود الظلی الذی به یتغایر الموضوع و المحمول و ثانیهما الوجودالاصلی الذی به اتحاد المحمول بالموضوع و هو مناط الصدق و الکذب الفارق بین الموجبه و السالبه و منها مایکون محمولا تهامنا فیه للوجود نحو شریک الباری ممتنعاجتماع النقیضین محال و المجهول المطلق یمتنع علیه الحکم و المعدوم المطلق مقابل للموجود المطلق فالمفهوم من کلام البعض ان فی هذا القسم ایضا للموضوع وجودان احدهما مناط الحکم والاّخر مناط الصدق و التحقیق ان مناط الحکم هو تصورها بعنوان الموضوع و مناط الصدق هو الوجود الفرضی الذی باعتباره فردیتها للموضوع کانه قال ما یتصور بعنوان شریک الباری و یفرض صدقه علیه ممتنع فی نفس الامر و قس علی ذلک. و قال المحقق التفتازانی ان هذه الذهنیات و ان کانت موجبه لاتقتضی الا تصور الموضوع حال الحکم کما فی السوالب من غیر فرق، وفیه انه یهدم المقدمه البدیهیه التی یبتنی علیها کثیرمن المسائل من ان ثبوت شی ٔ لشی فرع لثبوت المتبت له اذا التخصیص لایجری فی القواعد العقلیه. و قال العلامه فی شرح الشمسیه انها سوالب و فیه ان الحکم فیها انما هو بوقوع النسبه و الارجاع الی السلب تعسف. و منها مایکون محمولاتها متقدمه علی الوجود او نفس الوجود نحو زید ممکن او واجب بالغیر او موجود. فلموضوعاتها وجود فی الذهن حال الحکم کسائر القضایا. او لکون الاتصاف بها ذهنیاً انتزاعیاً لابدان یکون لموضوعاتها وجود آخر فی الذهن یکون عبداً لانتزاع هذه الامور و مناط صدق القضیه و اتحاد المحولات معها. ثم اذا توجه العقل الیها و لاحظها من حیث انها موجوده بهذا الصدق النتزع عنها وجوداً او امکاناً و وجوباً آخر. و باعتبار الاتصاف بهذا الوجود تستدعی تقدم وجود یکون مصداقاً لهذه الاحکام. و لیست هذه الملاحظه لازمه للذهن دائماً فینقطع بحسب انقطاع الملاحظه. کذا حقق المولوی عبدالحکیم فی حاشیه شرح الشمسیه. فی بحث العدول و التحصیل
لغت نامه دهخدا
مونث ذهنی: محاسبات ذهنیه. یا قضیه ذهنیه قضیه ایست که مصادیق و محکوم علیه و موضوع آن در ذهن باشد مانند قضیه دو نقیض با هم جمع نگردند. موضوع - که نقیضان است - در ذهن است (کشاف 517)، مونث ذهنی: هوشی هوش پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهلیه
تصویر دهلیه
گل رخشان داهلیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهریه
تصویر دهریه
پرهامیان گروهی که جهان و پرهام را دیرین (قدیم) می دانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهنه
تصویر دهنه
چاک و شکاف، مدخل هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانیه
تصویر دانیه
نزدیک شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهنیه
تصویر تهنیه
فرخنده گویی فرخنده خواهی شادباش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنیه
تصویر دنیه
فرومایه پست
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به دهن مربوط به دهان: ساز دهنی، آلتی تعبیه شده در تلفون که گوینده دهن خدد را نزدیک بدان نگاهداشته سخن گوید مقابل گوشی، قیف مانندیست لاستیکی در هواپیماهای بدون دستگاه بی سیم که وسیله سخن گفتن خلبانان است. در هواپیماهای دارای بی سیم از کائوچو ساخته میشود و مانند تلفن کار میکند
فرهنگ لغت هوشیار