دهانه، میلۀ آهنی وصل به افسار که در دهان اسب می افتد، لگام واحد شمارش مغازه سولفات دوفر، ترکیب اکسید دوفر و جوهر گوگرد، زاج سبز، زنگار معدنی، دهنه فرنگ، دهنج
دهانه، میلۀ آهنی وصل به افسار که در دهان اسب می افتد، لگام واحد شمارش مغازه سولفات دوفر، ترکیب اکسید دوفر و جوهر گوگرد، زاجِ سَبز، زَنگار مَعدَنی، دَهَنِه فَرَنگ، دَهَنَج
دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس. واقع در 7هزارگزی شمال کلاله با 600 تن سکنه. آب آن از رود خانه گرگان و چاه. راه آن اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس. واقع در 7هزارگزی شمال کلاله با 600 تن سکنه. آب آن از رود خانه گرگان و چاه. راه آن اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
هرچیز همانند و شبیه به دهان، ثقبه و سوراخ، چاک و شکاف، سوفار. (ناظم الاطباء)، کنارۀ دریا و سرحد. (غیاث)، مدخل چنانکه در غار و چاه. (یادداشت مؤلف). دهانۀ آب و خیک و امثال آن. (از آنندراج). مدخل هرچیز و دهانۀ آن: تیمورشاه با سرداران قزلباشیه دهنۀ دربند را گرفته... (مجمل التواریخ گلستانه). - امثال: دهنۀ جیبش را تار عنکبوت گرفته، یعنی دیری است که نقدی در جیب ندارد. (امثال و حکم دهخدا). ، فک، لگام اسب. (ناظم الاطباء). افساری که آهن در آن هست که در دهان اسب جای گیرد و آن آهن را نیز دهنه گویند. لجام. دهانه. (یادداشت مؤلف) (از برهان). آبخوری. آبخوره. - دهنه سر خود، بی بند و بار. افسار گسسته. فسارآهخته. (یادداشت مؤلف). ، آهن پارۀ سر لگام که در دهن اسب جای گیرد و مانع از نیک آشامیدن او شود. (یادداشت مؤلف). آهن لگام که اسبان را بر دهن کنند. (آنندراج)، کارتنک.تار عنبکوت. (یادداشت مؤلف)، یشف. (ناظم الاطباء)، نوعی سنگ شبیه به زمرد که دهنج نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (از برهان) (از غیاث) : (ماه دلالت دارد بر) ... هر سنگی سپید و دهنه و سنگ قمر. (التفهیم). - دهنۀ فرنگ، دهن فرنگ. (یادداشت مؤلف). اسم فارسی دهنج ذهبی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به ترکیب دهان فرنگی در ذیل دهن شود
هرچیز همانند و شبیه به دهان، ثقبه و سوراخ، چاک و شکاف، سوفار. (ناظم الاطباء)، کنارۀ دریا و سرحد. (غیاث)، مدخل چنانکه در غار و چاه. (یادداشت مؤلف). دهانۀ آب و خیک و امثال آن. (از آنندراج). مدخل هرچیز و دهانۀ آن: تیمورشاه با سرداران قزلباشیه دهنۀ دربند را گرفته... (مجمل التواریخ گلستانه). - امثال: دهنۀ جیبش را تار عنکبوت گرفته، یعنی دیری است که نقدی در جیب ندارد. (امثال و حکم دهخدا). ، فک، لگام اسب. (ناظم الاطباء). افساری که آهن در آن هست که در دهان اسب جای گیرد و آن آهن را نیز دهنه گویند. لجام. دهانه. (یادداشت مؤلف) (از برهان). آبخوری. آبخوره. - دهنه سر خود، بی بند و بار. افسار گسسته. فسارآهخته. (یادداشت مؤلف). ، آهن پارۀ سر لگام که در دهن اسب جای گیرد و مانع از نیک آشامیدن او شود. (یادداشت مؤلف). آهن لگام که اسبان را بر دهن کنند. (آنندراج)، کارتنک.تار عنبکوت. (یادداشت مؤلف)، یشف. (ناظم الاطباء)، نوعی سنگ شبیه به زمرد که دهنج نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (از برهان) (از غیاث) : (ماه دلالت دارد بر) ... هر سنگی سپید و دهنه و سنگ قمر. (التفهیم). - دهنۀ فرنگ، دهن فرنگ. (یادداشت مؤلف). اسم فارسی دهنج ذهبی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به ترکیب دهان فرنگی در ذیل دهن شود
کلاه بزرگ و بلند خاص قضات. تخته کلاه، و وجه تسمیه، شباهت این کلاه به دن به معنی خم است، و صاحبان این کلاه را تخته کلاه می نامیدند. (یادداشت مؤلف). کلاه قاضی از نظر شباهت به دن. (از منتهی الارب). کلاه قاضی. (مهذب الاسماء)
کلاه بزرگ و بلند خاص قضات. تخته کلاه، و وجه تسمیه، شباهت این کلاه به دن به معنی خم است، و صاحبان این کلاه را تخته کلاه می نامیدند. (یادداشت مؤلف). کلاه قاضی از نظر شباهت به دن. (از منتهی الارب). کلاه قاضی. (مهذب الاسماء)
از لاتینی دناریوس، واحدی برای بیان ظرافت تار ابریشم، ریون، یا نایلون، و آن ظرافت تاری است که 9000 متر آن یک گرم وزن داشته باشد، بنابراین، مثلاً 9000 متر از تاری به ظرافت ’15 دنیه’ 15 گرم وزن دارد. دنیه اصلاً نام سکه ای بوده است که از زمان پین کوتاه تا انقلاب فرانسه در اروپای غربی رایج بوده و در آغاز از نقره و سرانجام از مس ضرب می شده است. (از دایرهالمعارف فارسی)
از لاتینی ِ دناریوس، واحدی برای بیان ظرافت تار ابریشم، ریون، یا نایلون، و آن ظرافت تاری است که 9000 متر آن یک گرم وزن داشته باشد، بنابراین، مثلاً 9000 متر از تاری به ظرافت ’15 دنیه’ 15 گرم وزن دارد. دنیه اصلاً نام سکه ای بوده است که از زمان پین کوتاه تا انقلاب فرانسه در اروپای غربی رایج بوده و در آغاز از نقره و سرانجام از مس ضرب می شده است. (از دایرهالمعارف فارسی)
این کلمه در عصر ساسانیان و نیز در قرنهای اول اسلام معمول بوده است و ’ده یوده’ ظاهراً مصحف آن است به معنی ده یک و عشر. (از ذیل برهان چ معین) : فقال [مردانشاه] له [لابی صالح سجستانی] کیف تصنع بدهویه و ششویه [عند نقل الدیوان عن الفارسیه الی العربیه] قال اکتب عشراً و نصف عشر. (الفهرست ابن ندیم چ مصر ص 338). و رجوع به ششویه شود
این کلمه در عصر ساسانیان و نیز در قرنهای اول اسلام معمول بوده است و ’ده یوده’ ظاهراً مصحف آن است به معنی ده یک و عشر. (از ذیل برهان چ معین) : فقال [مردانشاه] له [لابی صالح سجستانی] کیف تصنع بدهویه و ششویه [عند نقل الدیوان عن الفارسیه الی العربیه] قال اکتب عشراً و نصف عشر. (الفهرست ابن ندیم چ مصر ص 338). و رجوع به ششویه شود
که چیزی را دهد. آنکه چیزی را به کسی بدهد. آنچه دهد. مقابل گیرنده، دستگاه دهنده. مقابل دستگاه گیرنده در برق و جز آن. (یادداشت مؤلف) ، عطاکننده. (ناظم الاطباء). معطی. باذل. بخشنده. (یادداشت مؤلف). معطیه. (از منتهی الارب) : نیل دهنده تویی به گاه عطیت پیل دمنده به گاه کینه گزاری. رودکی. - دهنده بی منت، خدای تعالی. (یادداشت مؤلف). ، زن فاحشه و قحبه. (ناظم الاطباء)
که چیزی را دهد. آنکه چیزی را به کسی بدهد. آنچه دهد. مقابل گیرنده، دستگاه دهنده. مقابل دستگاه گیرنده در برق و جز آن. (یادداشت مؤلف) ، عطاکننده. (ناظم الاطباء). معطی. باذل. بخشنده. (یادداشت مؤلف). معطیه. (از منتهی الارب) : نیل دهنده تویی به گاه عطیت پیل دمنده به گاه کینه گزاری. رودکی. - دهنده بی منت، خدای تعالی. (یادداشت مؤلف). ، زن فاحشه و قحبه. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن. واقع در 4/5هزارگزی شمال صومعه سرا متصل به راه فرعی اتومبیل رو کسما به کله سر. دارای 286 تن سکنه. آب آن ازرود خانه ماسوله. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن. واقع در 4/5هزارگزی شمال صومعه سرا متصل به راه فرعی اتومبیل رو کسما به کله سر. دارای 286 تن سکنه. آب آن ازرود خانه ماسوله. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغتی است در دهمقه. (ناظم الاطباء). شکستن چیزی را و بریدن. (ناظم الاطباء) ، نرم گردانیدن زه را، نیک پختن و تنک و نرم گردانیدن طعام را با پختن. (منتهی الارب). و رجوع به دهمقه شود
لغتی است در دهمقه. (ناظم الاطباء). شکستن چیزی را و بریدن. (ناظم الاطباء) ، نرم گردانیدن زه را، نیک پختن و تنک و نرم گردانیدن طعام را با پختن. (منتهی الارب). و رجوع به دهمقه شود
بگوارانیدن. (تاج المصادر بیهقی). مبارکباددادن خلاف تعزیه. (منتهی الارب). مبارکباد گفتن خلاف تعزیت و با لفظ گفتن و دادن و کردن مستعمل. (آنندراج). رجوع به تهنی ٔ و تهنیت شود، لیهنک الامر گفتن کسی را. (منتهی الارب). رجوع به تهنی ٔ شود
بگوارانیدن. (تاج المصادر بیهقی). مبارکباددادن خلاف تعزیه. (منتهی الارب). مبارکباد گفتن خلاف تعزیت و با لفظ گفتن و دادن و کردن مستعمل. (آنندراج). رجوع به تهنی ٔ و تهنیت شود، لیهنک الامر گفتن کسی را. (منتهی الارب). رجوع به تهنی ٔ شود
امرای دانیه، نام سلسله ای که از سال 408 هجری قمری تا سال 468 و بقولی تا حدود سال 480 در دانیۀ اسپانیا حکمرانی داشته اند. این سلسله به دست امرای هودی منقرض شدند. از جمله امیران آنان این افراد را می توان نام برد: ابوالجیش (ابوالحسن) الموفق مجاهد بن یوسف بن علی العامری 408 تا 432 هجری قمری ابوالاحوص معن 436 اقبال الدوله علی بن مجاهد 468 المقتدرالسرقسطی 474 الحاجب عمادالدوله المنذر بن المقتدر 480 سلیمان سیدالدوله بن المنذر حدود 485 (طبقات سلاطین اسلام ص 23) (معجم الانساب زامباور ج 1 ص 91)
امرای دانیه، نام سلسله ای که از سال 408 هجری قمری تا سال 468 و بقولی تا حدود سال 480 در دانیۀ اسپانیا حکمرانی داشته اند. این سلسله به دست امرای هودی منقرض شدند. از جمله امیران آنان این افراد را می توان نام برد: ابوالجیش (ابوالحسن) الموفق مجاهد بن یوسف بن علی العامری 408 تا 432 هجری قمری ابوالاحوص معن 436 اقبال الدوله علی بن مجاهد 468 المقتدرالسرقسطی 474 الحاجب عمادالدوله المنذر بن المقتدر 480 سلیمان سیدالدوله بن المنذر حدود 485 (طبقات سلاطین اسلام ص 23) (معجم الانساب زامباور ج 1 ص 91)
شهری است به اندلس (اسپانیا) از اعمال بلنسیه در 25میلی شاطبه در جانب مشرق و بر کنار دریا واقع است و لنگرگاهی عجیب دارد بنام سمان و بستانهای پر انگور و موز و انجیر. (معجم البلدان). ابوعمرو مقری از آنجاست. (منتهی الارب). نسبت به دانیه را دانی آرند. ابن جبیر گوید: آنجا را قاعون نیز نامند. (رحلۀ ابن جبیر). و ظاهراً این نام به مناسبت جبل قاعون که از مجاورت آن شهر گذرد بدانجا داده شده است. صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: قصبه ای است از اعمال بلنسیۀ اسپانیا و در دوران حکومت اسلامی شهری آباد بوده است و در عهد حکومت ملوک طوایف از طرف ابوالحسن (ابوالجیش) مجاهد عامری پایتخت سلسلۀ امیران دانیه قرار داده شد و بسبب رعایت احوال و حسن رفتار، علماء قرائت روی بدانجا نهادند و آنجا مسقط رأس بسیاری از فضلاء گشت. امروزه دهی بنام دنیه بر جای آن شهر باقیست. این ناحیه در قدیم بسبب هیکلی عظیم متعلق به دیانا الهۀ ماه، به دیانیوم شهرت گرفته بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی). شهر دانیه بر دریا تکیه دارد و ربضی آبادان و سوری محکم. و سور آن در ناحیۀ مشرق داخل دریاست و بمهارت و استادی ساخته آمده و کشتیها بدانجا درآیند و تاکستانها و انجیرستانها دارد و کارگاههای کشتی سازی بدانجا باشد و کشتیهای بخاری و جنگی از آنجا بیرون آید و در جانب جنوب آن کوهساری عظیم و مستدیر است بنام جبل قاعون. (از الحلل السندسیه ج 1 ص 110) شهری به اندلس از اعمال بلنسیه بر ساحل شرقی بحر. (معجم البلدان)
شهری است به اندلس (اسپانیا) از اعمال بلنسیه در 25میلی شاطبه در جانب مشرق و بر کنار دریا واقع است و لنگرگاهی عجیب دارد بنام سُمان و بستانهای پر انگور و موز و انجیر. (معجم البلدان). ابوعمرو مقری از آنجاست. (منتهی الارب). نسبت به دانیه را دانی آرند. ابن جبیر گوید: آنجا را قاعون نیز نامند. (رحلۀ ابن جبیر). و ظاهراً این نام به مناسبت جبل قاعون که از مجاورت آن شهر گذرد بدانجا داده شده است. صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: قصبه ای است از اعمال بلنسیۀ اسپانیا و در دوران حکومت اسلامی شهری آباد بوده است و در عهد حکومت ملوک طوایف از طرف ابوالحسن (ابوالجیش) مجاهد عامری پایتخت سلسلۀ امیران دانیه قرار داده شد و بسبب رعایت احوال و حسن رفتار، علماء قرائت روی بدانجا نهادند و آنجا مسقط رأس بسیاری از فضلاء گشت. امروزه دهی بنام دنیه بر جای آن شهر باقیست. این ناحیه در قدیم بسبب هیکلی عظیم متعلق به دیانا الهۀ ماه، به دیانیوم شهرت گرفته بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی). شهر دانیه بر دریا تکیه دارد و ربضی آبادان و سوری محکم. و سور آن در ناحیۀ مشرق داخل دریاست و بمهارت و استادی ساخته آمده و کشتیها بدانجا درآیند و تاکستانها و انجیرستانها دارد و کارگاههای کشتی سازی بدانجا باشد و کشتیهای بخاری و جنگی از آنجا بیرون آید و در جانب جنوب آن کوهساری عظیم و مستدیر است بنام جبل قاعون. (از الحلل السندسیه ج 1 ص 110) شهری به اندلس از اعمال بلنسیه بر ساحل شرقی بحر. (معجم البلدان)
تأنیث دانی، فرومایه، نزدیک شونده مأخوذ از دنوّ. (غیاث). نزدیک: و هو الذی انزل من السماء ماءً... ومن النخل من طلعها قنوان دانیه... (قرآن 99/6) ، و اوست که فروفرستاد از آسمان آب را... و از درخت خرما و از شکوفه اش خوشه های نزدیک بهم. فی جنه عالیه قطوفها دانیه. (قرآن 22/69- 23) ، در بهشت عالی که میوه اش نزدیک است (در دسترس است). و دانیه علیهم ظلالها و ذللت قطوفها تذلیلا. (قرآن 14/76) ، و نزدیک است بر ایشان سایه های آن و رام کرده شده خوشۀ آن رام کردنی. - فاکهه دانیه، میوۀ قریب که دست بدان تواند رسید. (منتهی الارب).
تأنیث دانی، فرومایه، نزدیک شونده مأخوذ از دُنُوّ. (غیاث). نزدیک: و هو الذی انزل من السماء ماءً... ومن النخل من طلعها قنوان دانیه... (قرآن 99/6) ، و اوست که فروفرستاد از آسمان آب را... و از درخت خرما و از شکوفه اش خوشه های نزدیک بهم. فی جنه عالیه قطوفها دانیه. (قرآن 22/69- 23) ، در بهشت عالی که میوه اش نزدیک است (در دسترس است). و دانیه علیهم ظلالها و ذللت قطوفها تذلیلا. (قرآن 14/76) ، و نزدیک است بر ایشان سایه های آن و رام کرده شده خوشۀ آن رام کردنی. - فاکهه دانیه، میوۀ قریب که دست بدان تواند رسید. (منتهی الارب).
تأنیث ذهنی. قضیۀ ذهنیه. رجوع به قضیه شود. بیاء النسبه و تاء التانیث. عند المنطقییین قضیه یکون الحکم فیها علی الافراد الذهنیه فقط و قد سبق ذکرها فی لفظ الحقیقیه و هی اقسام منها مایکون افرادها موجوده فی الذهن متصفاً بمحمولاتها فی الذهن اتصافاً مطابقاً للواقع کجمیع المسائل المنطقیه. فان محمولاتها عوارض تعرض للمعقولات الاولی فی الذهن و یکون لموضوعاتهاوجودان ذهنیان احدهما مناط الحکم و هو الوجود الظلی الذی به یتغایر الموضوع و المحمول و ثانیهما الوجودالاصلی الذی به اتحاد المحمول بالموضوع و هو مناط الصدق و الکذب الفارق بین الموجبه و السالبه و منها مایکون محمولا تهامنا فیه للوجود نحو شریک الباری ممتنعاجتماع النقیضین محال و المجهول المطلق یمتنع علیه الحکم و المعدوم المطلق مقابل للموجود المطلق فالمفهوم من کلام البعض ان فی هذا القسم ایضا للموضوع وجودان احدهما مناط الحکم والاّخر مناط الصدق و التحقیق ان مناط الحکم هو تصورها بعنوان الموضوع و مناط الصدق هو الوجود الفرضی الذی باعتباره فردیتها للموضوع کانه قال ما یتصور بعنوان شریک الباری و یفرض صدقه علیه ممتنع فی نفس الامر و قس علی ذلک. و قال المحقق التفتازانی ان هذه الذهنیات و ان کانت موجبه لاتقتضی الا تصور الموضوع حال الحکم کما فی السوالب من غیر فرق، وفیه انه یهدم المقدمه البدیهیه التی یبتنی علیها کثیرمن المسائل من ان ثبوت شی ٔ لشی فرع لثبوت المتبت له اذا التخصیص لایجری فی القواعد العقلیه. و قال العلامه فی شرح الشمسیه انها سوالب و فیه ان الحکم فیها انما هو بوقوع النسبه و الارجاع الی السلب تعسف. و منها مایکون محمولاتها متقدمه علی الوجود او نفس الوجود نحو زید ممکن او واجب بالغیر او موجود. فلموضوعاتها وجود فی الذهن حال الحکم کسائر القضایا. او لکون الاتصاف بها ذهنیاً انتزاعیاً لابدان یکون لموضوعاتها وجود آخر فی الذهن یکون عبداً لانتزاع هذه الامور و مناط صدق القضیه و اتحاد المحولات معها. ثم اذا توجه العقل الیها و لاحظها من حیث انها موجوده بهذا الصدق النتزع عنها وجوداً او امکاناً و وجوباً آخر. و باعتبار الاتصاف بهذا الوجود تستدعی تقدم وجود یکون مصداقاً لهذه الاحکام. و لیست هذه الملاحظه لازمه للذهن دائماً فینقطع بحسب انقطاع الملاحظه. کذا حقق المولوی عبدالحکیم فی حاشیه شرح الشمسیه. فی بحث العدول و التحصیل
تأنیث ذهنی. قضیۀ ذهنیه. رجوع به قضیه شود. بیاء النسبه و تاء التانیث. عند المنطقییین قضیه یکون الحکم فیها علی الافراد الذهنیه فقط و قد سبق ذکرها فی لفظ الحقیقیه و هی اقسام منها مایکون افرادها موجوده فی الذهن متصفاً بمحمولاتها فی الذهن اتصافاً مطابقاً للواقع کجمیع المسائل المنطقیه. فان محمولاتها عوارض تعرض للمعقولات الاولی فی الذهن و یکون لموضوعاتهاوجودان ذهنیان احدهما مناط الحکم و هو الوجود الظلی الذی به یتغایر الموضوع و المحمول و ثانیهما الوجودالاصلی الذی به اتحاد المحمول بالموضوع و هو مناط الصدق و الکذب الفارق بین الموجبه و السالبه و منها مایکون محمولا تهامنا فیه للوجود نحو شریک الباری ممتنعاجتماع النقیضین محال و المجهول المطلق یمتنع علیه الحکم و المعدوم المطلق مقابل للموجود المطلق فالمفهوم من کلام البعض ان فی هذا القسم ایضا للموضوع وجودان احدهما مناط الحکم والاَّخر مناط الصدق و التحقیق ان مناط الحکم هو تصورها بعنوان الموضوع و مناط الصدق هو الوجود الفرضی الذی باعتباره فردیتها للموضوع کانه قال ما یتصور بعنوان شریک الباری و یفرض صدقه علیه ممتنع فی نفس الامر و قس علی ذلک. و قال المحقق التفتازانی ان هذه الذهنیات و ان کانت موجبه لاتقتضی الا تصور الموضوع حال الحکم کما فی السوالب من غیر فرق، وفیه انه یهدم المقدمه البدیهیه التی یبتنی علیها کثیرمن المسائل من ان ثبوت شی ٔ لشی فرع لثبوت المتبت له اذا التخصیص لایجری فی القواعد العقلیه. و قال العلامه فی شرح الشمسیه انها سوالب و فیه ان الحکم فیها انما هو بوقوع النسبه و الارجاع الی السلب تعسف. و منها مایکون محمولاتها متقدمه علی الوجود او نفس الوجود نحو زید ممکن او واجب بالغیر او موجود. فلموضوعاتها وجود فی الذهن حال الحکم کسائر القضایا. او لکون الاتصاف بها ذهنیاً انتزاعیاً لابدان یکون لموضوعاتها وجود آخر فی الذهن یکون عبداً لانتزاع هذه الامور و مناط صدق القضیه و اتحاد المحولات معها. ثم اذا توجه العقل الیها و لاحظها من حیث انها موجوده بهذا الصدق النتزع عنها وجوداً او امکاناً و وجوباً آخر. و باعتبار الاتصاف بهذا الوجود تستدعی تقدم وجود یکون مصداقاً لهذه الاحکام. و لیست هذه الملاحظه لازمه للذهن دائماً فینقطع بحسب انقطاع الملاحظه. کذا حقق المولوی عبدالحکیم فی حاشیه شرح الشمسیه. فی بحث العدول و التحصیل
مونث ذهنی: محاسبات ذهنیه. یا قضیه ذهنیه قضیه ایست که مصادیق و محکوم علیه و موضوع آن در ذهن باشد مانند قضیه دو نقیض با هم جمع نگردند. موضوع - که نقیضان است - در ذهن است (کشاف 517)، مونث ذهنی: هوشی هوش پذیر
مونث ذهنی: محاسبات ذهنیه. یا قضیه ذهنیه قضیه ایست که مصادیق و محکوم علیه و موضوع آن در ذهن باشد مانند قضیه دو نقیض با هم جمع نگردند. موضوع - که نقیضان است - در ذهن است (کشاف 517)، مونث ذهنی: هوشی هوش پذیر
منسوب به دهن مربوط به دهان: ساز دهنی، آلتی تعبیه شده در تلفون که گوینده دهن خدد را نزدیک بدان نگاهداشته سخن گوید مقابل گوشی، قیف مانندیست لاستیکی در هواپیماهای بدون دستگاه بی سیم که وسیله سخن گفتن خلبانان است. در هواپیماهای دارای بی سیم از کائوچو ساخته میشود و مانند تلفن کار میکند
منسوب به دهن مربوط به دهان: ساز دهنی، آلتی تعبیه شده در تلفون که گوینده دهن خدد را نزدیک بدان نگاهداشته سخن گوید مقابل گوشی، قیف مانندیست لاستیکی در هواپیماهای بدون دستگاه بی سیم که وسیله سخن گفتن خلبانان است. در هواپیماهای دارای بی سیم از کائوچو ساخته میشود و مانند تلفن کار میکند