جدول جو
جدول جو

معنی دهنج - جستجوی لغت در جدول جو

دهنج
سولفات دوفر، ترکیب اکسید دوفر و جوهر گوگرد، زاج سبز، زنگار معدنی، دهنه، دهنه فرنگ
تصویری از دهنج
تصویر دهنج
فرهنگ فارسی عمید
دهنج
(دَ نَ / دَ هََ نَ / دُ هََ نِ)
معرب دهنۀ فارسی که سنگی است شبیه به زمرد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). گوهری است چون زمرد. (مهذب الاسماء) (از دهار). جوهری است مانند زمرد و به فارسی دهنۀ فرنگ. (منتهی الارب). دهنۀ فرنگ. (منتخب اللغات). سنگی است سبز که از آن نگین ها و مهرها کنند چنانکه از فیروزه، لیکن سبزی فیروزه از دهنج کمتر باشد. (از مفاتیح) : از معدن مس متولد شود. ابخرۀ مس و کبریت و زیبق چون از معدن متصاعد شود قوت برودت هوا آن را منعقد گرداند دهنج شود رنگش مانند پرطاوس سبز است و به چند رنگ دیگر بود بهترینش فرنگی است... به قیمت فزونتر از فیروزه است. (نزههالقلوب). و اندر او (جزیره قبرس) معدن سیم است و معدن مس و معدن دهنج. (حدود العالم). و رجوع به دهانه و دهانج و تحفۀ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی و صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود، چیزی را گویند که شبیه به دهانه بود مانند دهانۀ کوه و دهانه مشک و دهانۀ آب. (آنندراج). و رجوع به دهانه و دهانج شود
لغت نامه دهخدا
دهنج
پارسی تازی گشته دهنه از سنگ های گرانبها زنگار کانی آنچه که شبیه به دهان باشد: دهانه مشک دهانه خیک دهانه غار، لگام اسب لجام افسار، میله ای آهنین متصل به افسار که در دهان اسب اقتد، زنگار معدنی که از معدن مس حاصل شود و رنگ آن بسبزی و طعم آن شیرین مایل بتلخی است دهنج دهنه فرنگ زاج سبز سولفات دوفر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لهنج
تصویر لهنج
سنگی که گازر در روی آن جامه می شوید، فسان، سنگ ساو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهنج
تصویر نهنج
طبقی در گل های مرکب که گل های کوچک بر روی آن قرار می گیرد
جوال بافته شده از مو یا پشم برای نگهداری آرد، گندم و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهنه
تصویر دهنه
دهانه، میلۀ آهنی وصل به افسار که در دهان اسب می افتد، لگام
واحد شمارش مغازه
سولفات دوفر، ترکیب اکسید دوفر و جوهر گوگرد، زاج سبز، زنگار معدنی، دهنه فرنگ، دهنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهنج
تصویر آهنج
آهنجیدن، پسوند متصل به واژه به معنای آهنجنده مثلاً تیغ آهنج، جان آهنج، دم آهنج، شمشیرآهنج
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
جنبش نمودن شتربچه و جان یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
معرّب دانه است در آخر بعضی کلمات چون: شهدانج
لغت نامه دهخدا
(نِ)
تراب دانج، خاکی که بدان باد نشان خانه ای را بپوشد و برانگیزد و ببرد آنرا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چرب کردن سر را به روغن و ترنمودن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس ج 9 ص 305). دهن. (ناظم الاطباء). رجوع به دهن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان دشت آب بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 33هزارگزی جنوب بافت. آب آن از رودخانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دُ نی ی)
نزد اطبا دارویی باشد که در جوهر آن روغن بکار برده شود، یا طبیعهً در آن جوهر دهنیت احساس گردد مانند لبوب. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ)
منسوب به دهن.
- سازدهنی، نوعی ساز خرد که با دمیدن هوا از دهن آوا برآرد و بیشتر مخصوص خردسالان است
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند در 36 هزارگزی شمال باختری قاین و 12 هزارگزی جنوب باختری شوسۀ عمومی قاین به گناباد با 191 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ نِ)
دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس. واقع در 7هزارگزی شمال کلاله با 600 تن سکنه. آب آن از رود خانه گرگان و چاه. راه آن اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ نی ی)
منسوب است به دهناء که موضعی است نزدیک ینبع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ)
یکی از دهن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ نَ)
پاره ای از روغن. ج، ادهان و دهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به دهن شود.
- هو طیب الدهنه، او بوی خوش دارد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ نِ)
فراخ نرم، بزرگ خلقت از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتر دوکوهانه، فارسی معرب. (منتهی الارب) (از المعرب جوالیقی ص 154) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دوکوهانه. شتر دوکوهانه. و رجوع به دهامج شود، شتاب رو گام نزدیک گذارنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ دهنج. (یادداشت مؤلف). رجوع به دهنج شود
لغت نامه دهخدا
(لَ هََ)
صاحب برهان گوید: سنگ گازری باشد، یعنی سنگی که گازران جامه بر آن زنند وشویند و به معنی سنگ کارد هم گفته اند که فسان باشد وبه معنی ساز گازر و ساز گاری هم به نظر آمده است و جای دیگر ساز گازر و ساز گازری نوشته بودند و این به معنی اول مناسبتی دارد و ظاهراً که میان این دو کس خلط شده باشد چه یکی ساز گاری و دیگر ساز گازری نوشته است. و الله اعلم - انتهی. صاحب انجمن آرا گوید: سنگ کارد که فسان گویند و در این لغت تصحیف خوانی کرده اند و اختلاف شد چنانکه سنگ گازر و غیره. صاحب جهانگیری گوید: دو معنی دارد اول سنگ کارد باشد و آن را فسان نیز گویند و دوم به معنی سازگاری آمده است - انتهی
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
اسب خنگ را گویند یعنی اسبی که موی او سفیدباشد. (برهان). ظاهراً برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. (حاشیۀ برهان چ معین). هدنگ. رجوع به هدنگ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَلْ لُ)
زیاده کردن در خبر. (منتهی الارب) ، بندی وار رفتن پیر. (منتهی الارب) ، مترددانه رفتن یا گام نزدیک گذاشته به شتاب رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ نَ)
هرچیز همانند و شبیه به دهان، ثقبه و سوراخ، چاک و شکاف، سوفار. (ناظم الاطباء)، کنارۀ دریا و سرحد. (غیاث)، مدخل چنانکه در غار و چاه. (یادداشت مؤلف). دهانۀ آب و خیک و امثال آن. (از آنندراج). مدخل هرچیز و دهانۀ آن: تیمورشاه با سرداران قزلباشیه دهنۀ دربند را گرفته... (مجمل التواریخ گلستانه).
- امثال:
دهنۀ جیبش را تار عنکبوت گرفته، یعنی دیری است که نقدی در جیب ندارد. (امثال و حکم دهخدا).
، فک، لگام اسب. (ناظم الاطباء). افساری که آهن در آن هست که در دهان اسب جای گیرد و آن آهن را نیز دهنه گویند. لجام. دهانه. (یادداشت مؤلف) (از برهان). آبخوری. آبخوره.
- دهنه سر خود، بی بند و بار. افسار گسسته. فسارآهخته. (یادداشت مؤلف).
، آهن پارۀ سر لگام که در دهن اسب جای گیرد و مانع از نیک آشامیدن او شود. (یادداشت مؤلف). آهن لگام که اسبان را بر دهن کنند. (آنندراج)، کارتنک.تار عنبکوت. (یادداشت مؤلف)، یشف. (ناظم الاطباء)، نوعی سنگ شبیه به زمرد که دهنج نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (از برهان) (از غیاث) : (ماه دلالت دارد بر) ... هر سنگی سپید و دهنه و سنگ قمر. (التفهیم).
- دهنۀ فرنگ، دهن فرنگ. (یادداشت مؤلف). اسم فارسی دهنج ذهبی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به ترکیب دهان فرنگی در ذیل دهن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هدنج
تصویر هدنج
اسبی که موی آن سفیدباشد، اسب خنگ
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه ای که از موی و پشم و جز آن بافند و غلات در آن ریزند: جوال، محلی که گلچه های یک گل دارای آرایش کلاپرک بر روی آن قرار میگیرند. معمولا در انتهای دم گل یک گل کلاپرک قسمت مسطح یا محدی بنام طبق گل موجود است (مانند گل بابونه یا آفتاب گردان)، در روی این قمست مسطح یا محدب که بنام نهنج موسوم است گلچه های میرویند: طبق گل (گل آذین کلاپرک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهنج
تصویر تهنج
جنبش نمودن شتر بچه و جان یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانج
تصویر دانج
پارسی تازی گشته دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهانج
تصویر دهانج
پارسی تازی گشته دو کوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهنا
تصویر دهنا
میدان، بیابان، بیابان فلات، بیابان فلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهنه
تصویر دهنه
چاک و شکاف، مدخل هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به دهن مربوط به دهان: ساز دهنی، آلتی تعبیه شده در تلفون که گوینده دهن خدد را نزدیک بدان نگاهداشته سخن گوید مقابل گوشی، قیف مانندیست لاستیکی در هواپیماهای بدون دستگاه بی سیم که وسیله سخن گفتن خلبانان است. در هواپیماهای دارای بی سیم از کائوچو ساخته میشود و مانند تلفن کار میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهنج
تصویر نهنج
((نِ هَ))
جوال، جوالی که از مو یا پشم بافته شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهنج
تصویر آهنج
((هَ))
در ترکیب با کلمات معنای «بیرون آورنده» «برکشنده» می دهد مانند، میخ آهنج، جان آهنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهنج
تصویر لهنج
((لَ هَ))
سنگی که گازران جامه بر آن زنند و شویند، فسان
فرهنگ فارسی معین