جدول جو
جدول جو

معنی دهناء - جستجوی لغت در جدول جو

دهناء
(دَ)
میدان. (ناظم الاطباء) ، بیابان. (منتهی الارب) ، دشت و بیابان دور و دراز بی آب. (ناظم الاطباء) ، گیاهی است سرخ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهناء
(دَ)
دهنا. کویری است میان نجد و یمن و آن را ربعالخالی نیز نام دهند. (یادداشت مؤلف). زمین پهناوری است به بادیهالعرب در دیار بنی تمیم و گویند آن هفت کوه ریگ است. (از ابن خلکان). از دیار بنی تمیم است طولش از حرن سوعه تا رمل بیرین می رسد و با اینکه آب فراوانی ندارد جای پرنعمت و برکتی است. (از معجم البلدان). موضعی است به نجد مر تمیم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهناء
((دَ))
بیابان، فلات
تصویری از دهناء
تصویر دهناء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهناد
تصویر دهناد
نظم و ترتیب، نظام و نسق. از لغات دساتیر
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ مُ بَ)
دهی است از بخش کوهک شهرستان جهرم. دارای 393تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، پنبه، خرما و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
بطنی از قبیلۀ طی و آنان فرزندان هنأبن عمرو بن غوث بن طی هستند. (صبح الاعشی)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
قطران، خوشۀ خرما که باران خورده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گوژپشت گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَنْ نا)
مؤنث ادن ّ. به معنی زن گوژپشت و اسب کوتاه دستها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به ادن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دنی ٔ. (منتهی الارب). رجوع به دنی ٔ و دنی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَءْ)
آنچه بی دسترنج رسد. (منتهی الارب، مادۀ ه ن ء). مهنا
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
جمع واژۀ مهین. (دهار) (منتهی الارب). رجوع به مهین شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ نْ نَءْ)
نعت مفعولی از تهنئه. مبارکباد گفته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهنئه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَقْ قُءْ)
غلطیدن سنگ. (منتهی الارب) ، غلطانیدن سنگ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مؤنث ادهس. اکمه دهساء، پشتۀ سرخ رنگ. ج، دهس، (ناظم الاطباء). ارض دهساء، سرخ مایل به سیاهی. (منتهی الارب) ، عنز دهساء، بز سرخ مایل به سیاهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گوسفند سیاه که با سرخی زند. (مهذب الاسماء) ، امراءه دهساء، زن کلان سرین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَهَْ)
داهیه دهواء، بلای سخت، مبالغه است. (از منتهی الارب) (آنندراج). به طور مبالغه بلای سخت را گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ هََ)
جمع واژۀ دهی ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به دهی شود
لغت نامه دهخدا
(دَهَْ)
بلای سخت. (از آنندراج) ، داهیه دهیاء. سخت. عظیم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مؤنث ادهم. شتر مادۀ نیک خاکسترگون. (منتهی الارب) (آنندراج).
- حدیقهدهماء، مرغزار نیک سبز که از شدت سبزی و طراوت به سیاهی زند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
، یقال دهماءالناس، ای جماعتهم. (مهذب الاسماء) ، دیک دیرینه. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، گوسپند سرخ خالص، عدد بسیار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، هیأت مرد و گونۀ وی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گیاهی است پهنا که بدان دباغت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شب بیست و نهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ترتیب و نظام ونسق و سلک و نظم و انتظام. (ناظم الاطباء). به معنی نظام و نسق باشد. (از انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). برساختۀ دساتیر است. (از حاشیۀ معین بر برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دحنا. دجنی (د / د نا) زمینی است که خداوند آدم را از آن سرزمین آفریده است و آن از مخالیف طائف است. (معجم البلدان). رجوع به دحنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مؤنث دحن در لغت یمن، به معنی زن کلان شکم است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناقه دجناء، نعت است از دجنه. (منتهی الارب). ناقۀ تیره رنگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ فِ)
میانه: دفناء الامر، میان کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ فَ)
جمع واژۀ دفین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دفین شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تأنیث ادکن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دکن. (اقرب الموارد). رجوع به ادکن شود، ثریده دکناء، اشکنۀ بسیارتوابل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
طعام خوشگوار خورانیدن و دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 7هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیسی، مرکز دهستان. دارای 100 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ طیبی هستند. در این آبادی قلعه خرابه های زیاد یافت می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهماء
تصویر دهماء
بمعنی سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیاء
تصویر دهیاء
سخت بسیار شدید: داهیه دهیاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهنا
تصویر دهنا
میدان، بیابان، بیابان فلات، بیابان فلات
فرهنگ لغت هوشیار
زیرکی وجودت فکر، عقل، هوشیاری، هوشمندی، جودت رای، بزیرکی تصرف کردن، زیرکی هوشمندی، جودت رای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیاء
تصویر دهیاء
((دَ هْ))
سخت، شدید، بلای سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهاء
تصویر دهاء
((دَ))
زیرکی، هوشمندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهناد
تصویر دهناد
رتبه، نظم
فرهنگ واژه فارسی سره