جدول جو
جدول جو

معنی دهماء - جستجوی لغت در جدول جو

دهماء
(دَ)
مؤنث ادهم. شتر مادۀ نیک خاکسترگون. (منتهی الارب) (آنندراج).
- حدیقهدهماء، مرغزار نیک سبز که از شدت سبزی و طراوت به سیاهی زند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
، یقال دهماءالناس، ای جماعتهم. (مهذب الاسماء) ، دیک دیرینه. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، گوسپند سرخ خالص، عدد بسیار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، هیأت مرد و گونۀ وی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گیاهی است پهنا که بدان دباغت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شب بیست و نهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
دهماء
بمعنی سیاه
تصویری از دهماء
تصویر دهماء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهما
تصویر دهما
(دخترانه)
پارسا
فرهنگ نامهای ایرانی
(دَ)
گردش مرغ بر گرد چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دام ما)
داما. داماء. دأماء. (از منتهی الارب). دریا. بحر. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، یکی از سوراخهای کلاکموش. (منتهی الارب). سوراخ موش دشتی. (مهذب الاسماء). ج، دوام ّ. (مهذب الاسماء) ، خاک که کلاکموش آنرا از سوراخ برآورده بیرون جمع کند و در سوراخ را بدان برابر و هموار سازد. ج، دوام ّ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
میدان. (ناظم الاطباء) ، بیابان. (منتهی الارب) ، دشت و بیابان دور و دراز بی آب. (ناظم الاطباء) ، گیاهی است سرخ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نعت مؤنث است از دسمه که به معنی تیره گون گردیدن باشد. (از منتهی الارب). مؤنث أدسم به معنی تیره گون. (از آنندراج). دارای دسمه. (اقرب الموارد). ج، دسم (د / د س ) . (از اقرب الموارد). و رجوع به دسمه و أدسم شود.
- عمامه دسماء، عمامۀ سیاهرنگ. روایت است که پیامبر اسلام ’خطب و علیه عمامه دسماء’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
سوراخ کلاکموش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ هََ)
جمع واژۀ فهیم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مؤنث أدغم. ماده اسب دیزه. (از منتهی الارب) ، شاه دغماء، گوسپندکه هر دو گوش وی و زیر کام وی سیاه باشد. (منتهی الارب). ج، دغم. (ناظم الاطباء). و رجوع به ادغم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ هم ء، به معنی جامۀ کهنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جامه دریدن و کهنه گردانیدن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
صنعه دهماص، صنعت استوار و محکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دریا، (نصاب)، دریا و اصل آن دوما به فتحتین یا به سکون واو است، (منتهی الارب)، دأماء، دأمّاء، یم، بحر، رجوع به دأماء و رجوع به دامّاء شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ثنی دهمان، نماز عشاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ هََ)
بلاء. تصغیر الدهماء. (منتهی الارب) (آنندراج). داهیه و بلا و سختی. (از ناظم الاطباء) ، آزمایش. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَهَْ)
بلای سخت. (از آنندراج) ، داهیه دهیاء. سخت. عظیم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ هََ)
جمع واژۀ دهی ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به دهی شود
لغت نامه دهخدا
(دَهَْ)
داهیه دهواء، بلای سخت، مبالغه است. (از منتهی الارب) (آنندراج). به طور مبالغه بلای سخت را گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مؤنث ادهس. اکمه دهساء، پشتۀ سرخ رنگ. ج، دهس، (ناظم الاطباء). ارض دهساء، سرخ مایل به سیاهی. (منتهی الارب) ، عنز دهساء، بز سرخ مایل به سیاهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گوسفند سیاه که با سرخی زند. (مهذب الاسماء) ، امراءه دهساء، زن کلان سرین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَقْ قُءْ)
غلطیدن سنگ. (منتهی الارب) ، غلطانیدن سنگ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
زن بی عقل و بی فهم و دانش. ج، یهم. (ناظم الاطباء). تأنیث ایهم. (یادداشت مؤلف) ، دشت بی پایان بی راه و بی نشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بیابان که در آن آب نبود. (مهذب الاسماء) ، سال نیک سخت تلخ کننده زیست مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج). سال نیک سخت تلخ کننده بر مردم زیست و معیشت را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهنا. کویری است میان نجد و یمن و آن را ربعالخالی نیز نام دهند. (یادداشت مؤلف). زمین پهناوری است به بادیهالعرب در دیار بنی تمیم و گویند آن هفت کوه ریگ است. (از ابن خلکان). از دیار بنی تمیم است طولش از حرن سوعه تا رمل بیرین می رسد و با اینکه آب فراوانی ندارد جای پرنعمت و برکتی است. (از معجم البلدان). موضعی است به نجد مر تمیم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دماء
تصویر دماء
جمع دم، خون ها، جمع دم خونها: سفک دماء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهماء
تصویر فهماء
جمع فهیم، دریافتگان، نلکایان، با فهم، دانایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهماء
تصویر اهماء
جامه دری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیاء
تصویر دهیاء
سخت بسیار شدید: داهیه دهیاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیماء
تصویر دهیماء
سختی، آستانک (بلا) پتیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغماء
تصویر دغماء
مادیان دیزه، تو دماغی: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلماء
تصویر دلماء
مونث ادلم: سخت سیاه، واپسین شب ماه مهی (قمری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درماء
تصویر درماء
بی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
زیرکی وجودت فکر، عقل، هوشیاری، هوشمندی، جودت رای، بزیرکی تصرف کردن، زیرکی هوشمندی، جودت رای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهماء
تصویر فهماء
((فُ))
جمع فهیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهناء
تصویر دهناء
((دَ))
بیابان، فلات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهیاء
تصویر دهیاء
((دَ هْ))
سخت، شدید، بلای سخت
فرهنگ فارسی معین