طبیب ایرانی به عهد هرون الرشید خلیفه، رئیس بیمارستان جندی شاپور. برادرزادۀ او میخائیل نیز در بیمارستان جندی شاپور با عم خویش همکاری داشت. (تاریخ بیمارستانات دکتر احمد عیسی بیک ص 65)
طبیب ایرانی به عهد هرون الرشید خلیفه، رئیس بیمارستان جندی شاپور. برادرزادۀ او میخائیل نیز در بیمارستان جندی شاپور با عم خویش همکاری داشت. (تاریخ بیمارستانات دکتر احمد عیسی بیک ص 65)
گویند قریه ای است از قرای اصفهان ولی این قول صحیح نیست چه در اصفهان قریه ای بدین نام وجود ندارد. و برخی آنرا قریه ای در ری دانند. و نیز محله ای است در استراباد. (از معجم البلدان) (از مراصد الاطلاع). نام ولایتی است در فارس قریب به شهرک. (از آنندراج). قصبۀ ایرج است. (فارسنامۀ ناصری). قصبه ای از دهستان ایرج بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنۀ آن 2151 تن. آب آن از چشمۀ قدمگاه. محصول آنجا غلات و برنج. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
گویند قریه ای است از قرای اصفهان ولی این قول صحیح نیست چه در اصفهان قریه ای بدین نام وجود ندارد. و برخی آنرا قریه ای در ری دانند. و نیز محله ای است در استراباد. (از معجم البلدان) (از مراصد الاطلاع). نام ولایتی است در فارس قریب به شهرک. (از آنندراج). قصبۀ ایرج است. (فارسنامۀ ناصری). قصبه ای از دهستان ایرج بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنۀ آن 2151 تن. آب آن از چشمۀ قدمگاه. محصول آنجا غلات و برنج. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در 33هزارگزی شمال باختری مشهد. دارای 370 تن سکنه می باشد. آب آن از رودخانه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در 33هزارگزی شمال باختری مشهد. دارای 370 تن سکنه می باشد. آب آن از رودخانه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
یکرنگی و اتحاد و یگانگی و یک جهتی و مشابهت و اتفاق. (از ناظم الاطباء). یگانگی. (انجمن آرا). یگانگی و یک رنگی و یک جهتی. (آنندراج) (لغت محلی شوشتر) (برهان) ، بیگانگی. (لغت فرس اسدی) (از فرهنگ اوبهی)
یکرنگی و اتحاد و یگانگی و یک جهتی و مشابهت و اتفاق. (از ناظم الاطباء). یگانگی. (انجمن آرا). یگانگی و یک رنگی و یک جهتی. (آنندراج) (لغت محلی شوشتر) (برهان) ، بیگانگی. (لغت فرس اسدی) (از فرهنگ اوبهی)
حیرت و سراسیمگی. (ناظم الاطباء) (غیاث). حیرت و سراسیمگی با لفظ بردن و خوردن و کردن مستعمل. (آنندراج). خیرگی. تحیر. بشدن خرد از ترس و مانند آن. این صورت گویا در عربی نیامده است. در عربی این مصدر دهش است لیکن در فارسی متداول است. (یادداشت مؤلف). ضجر. (دهار) : آوازبوق و دهل بخاست و نعره برآمد گفتی قیامت است از آن دهشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). و با دهشتی هرچه تمامتر در این خدمت خوضی نموده شد. (کلیله و دمنه). دهشت و حیرت به خود راه ندهد (خادم) (کلیله و دمنه). دهشت و وحشت بر وی غالب شد. (سندبادنامه ص 215). گفت حرارت جگرش تافته ست وحشتی از دهشت من یافته ست. نظامی. چه شبها نشستم در این سیر گم که دهشت گرفت آستینم که قم. سعدی (کلیات چ فروغی ص 218). - دهشت آلوده، حیرت زده و سرگشته: بزرگان از آن دهشت آلوده اند که در بارگاه ملک بوده اند. سعدی (بوستان). - دهشت خوردن، حیران و سراسیمه و وحشت زده شدن: به جایی که دهشت خورند انبیا تو عذر گنه را چه داری بیا. سعدی. گفتند اسرار مردمان را فاش می کنی به من. دهشت خوردم و خاموش شدم. (انیس الطالبین ص 133). - دهشت زده، متحیر و سرگشته و سراسیمه. (یادداشت مؤلف). ، ترس و هراس و خوف. (ناظم الاطباء). خوف و بیم. (لغت محلی شوشتر) ، تعجب. (ناظم الاطباء)
حیرت و سراسیمگی. (ناظم الاطباء) (غیاث). حیرت و سراسیمگی با لفظ بردن و خوردن و کردن مستعمل. (آنندراج). خیرگی. تحیر. بشدن خرد از ترس و مانند آن. این صورت گویا در عربی نیامده است. در عربی این مصدر دَهَش است لیکن در فارسی متداول است. (یادداشت مؤلف). ضجر. (دهار) : آوازبوق و دهل بخاست و نعره برآمد گفتی قیامت است از آن دهشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). و با دهشتی هرچه تمامتر در این خدمت خوضی نموده شد. (کلیله و دمنه). دهشت و حیرت به خود راه ندهد (خادم) (کلیله و دمنه). دهشت و وحشت بر وی غالب شد. (سندبادنامه ص 215). گفت حرارت جگرش تافته ست وحشتی از دهشت من یافته ست. نظامی. چه شبها نشستم در این سیر گم که دهشت گرفت آستینم که قم. سعدی (کلیات چ فروغی ص 218). - دهشت آلوده، حیرت زده و سرگشته: بزرگان از آن دهشت آلوده اند که در بارگاه ملک بوده اند. سعدی (بوستان). - دهشت خوردن، حیران و سراسیمه و وحشت زده شدن: به جایی که دهشت خورند انبیا تو عذر گنه را چه داری بیا. سعدی. گفتند اسرار مردمان را فاش می کنی به من. دهشت خوردم و خاموش شدم. (انیس الطالبین ص 133). - دهشت زده، متحیر و سرگشته و سراسیمه. (یادداشت مؤلف). ، ترس و هراس و خوف. (ناظم الاطباء). خوف و بیم. (لغت محلی شوشتر) ، تعجب. (ناظم الاطباء)