جدول جو
جدول جو

معنی دهس - جستجوی لغت در جدول جو

دهس
(دَهْ)
سرخی مایل به سیاهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهس
(دَ)
گیاه نورسته که هنوز سبزی بر آن غالب نشده باشد، جای نرم که نه ریگ باشدو نه خاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهس
(تَ فَکْ کُ)
نرم شدن ریگ و آنچه بدان ماند. (المصادر زوزنی). نرم ریگ شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به مادۀ (د ه س) در منتهی الارب و دهساء و ادهس شود
لغت نامه دهخدا
دهس
(دُ)
جمع واژۀ ادهس. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ج دهساء. (ناظم الاطباء). رجوع به ادهس و دهساء شود
لغت نامه دهخدا
دهس
نو رسته
تصویری از دهس
تصویر دهس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهستان
تصویر دهستان
چند ده نزدیک به هم که جزء یک بخش باشد، قسمتی از بخش، بخش نیز قسمت کوچکی از شهر و شامل چند دهستان است
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
مؤنث ادهس. اکمه دهساء، پشتۀ سرخ رنگ. ج، دهس، (ناظم الاطباء). ارض دهساء، سرخ مایل به سیاهی. (منتهی الارب) ، عنز دهساء، بز سرخ مایل به سیاهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گوسفند سیاه که با سرخی زند. (مهذب الاسماء) ، امراءه دهساء، زن کلان سرین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان سنندج. این دهستان در شمال شهر سنندج واقع و محدود است از طرف شمال به بخش دیواندره از شمال خاور به دهستان نجف آباد از خاور دهستان خسروآباد از جنوب خاور دهستان ییلاق از جنوب دهستان حسن آباد از باختر به دهستان های کلاترزان و ساران. وضع طبیعی: منطقه ای است کوهستانی. هواسردسیر و در تابستان معتدل میباشد. رود خانه قشلاق که از چهارهزارگزی خاور شهر سنندج میگذرد، در قسمت علیای دهستان از دره های امروله، کژی کران، باقل آباد، خرگه، گزان سرچشمه می گیرد، در تنگه کوهستانی به طرف جنوب جاری است راه شوسۀ فعلی سنندج به دیواندره در کنار این رودخانه احداث شده و راه جدید که فعلاً در دست ساختمان است از 6 الی 10هزارگزی خاور راه فعلی کشیده شده است. آبادیهای دهستان در طول دره های متعدد و کوهستانی واقع گردیده است. آب آنها از چشمه و رودخانه ها تأمین میشود. محصولات آنجا گندم، جو و لبنیات میباشد. و از نظر سازمان بخشداری، 35 آبادی دهستان (شهر سنندج تا حسن آباد) جزو بخش حومه، 39 آبادی دیگری جزو بخش دیواندره محسوب میگردد. این دهستان از 74 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده جمعیت آن در حدود 15 هزار تن است. مرکز دهستان آبادی حسین آباد در 49هزارگزی شمال خاور سنندج سر راه شوسۀ سنندج به سقز و قراء مهم آن بشرح زیر است: باینچوب، باباریز، امروله، خلیچیان، ماچگه سراب تامیش. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نام دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار است که از 10 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده مجموع نفوس آن 5201 تن. ساکنین از طوایف توپکانلو میباشند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان تربت حیدریه است که در خاور شهرستان واقع است. طول آن از 6 هزارگزی شهر تربت حیدریه از آبادی اسماعیل آباد که اول جلگۀ زاوه است تا قریۀ جعفرآباد در حدود 60هزار گز میشود و حدود آن بشرح زیر است: از شمال قسمتی بخش فریمان و کوه خشت پخته و قلوسیاه، کله قوج و کوه سرهنگ از خاور به دهستان شهر نو از شهرستان مشهد. از جنوب، کوه ساق دهنه در زیر و بندبیشه و کوه سیاه دره و کوه صبی تا دهنۀ جعفر مشهدی جلگه زاوه را از جلگۀ سنگان و رشخوار جدا میکند. جلگۀ زاوه دارای قنوات زیاد و پرآبی است و علاوه بر آن، دو رشته رودخانه بنام سالار و صبی در جنوب باختری آن جاری است، آبادیهائی را که در مسیر آنها واقعند مشروب مینمایند بطوری که مطلعین محل اظهار می نمودند زاوه مرکز جلگۀ زاوه سابق موسوم به شهر زو بوده وشهریت داشته است لیکن در استیلای مغول بکلی خراب، فعلاً دهی است که سیصد و پنجاه خانوار و 2354 نفر جمعیت دارد. و بواسطۀ کثرت قنوات از حیث محصول در منطقۀتربت در درجۀ دوم حائز اهمیت است. این دهستان از 75 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته که جمعیت آن در حدود 33754 نفر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ گَ)
دهستان مرکزی شهرستان دره گز شامل 17 آبادی. نفوس آن 3781 تن است. بزرگترین آبادی آن گل خندان دارای 536 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه شهرستان بیجار. این دهستان در جنوب شهرستان واقع و محدود است از طرف شمال و شمال خاوری به دهستان پیرتاج و بشهر بیجار و از طرف شمال باختر و باختر بدهستان نجف آباد، از طرف جنوب بدهستان اسفندآباد بخش قروه و از طرف خاور به دهستان پیرتاج. هوای دهستان سردسیر و زمستان طولانی و تابستان معتدل دارد. آب آن قراء از چشمه و زه آب رودخانه و قنوات تأمین میشود. در انتهای جنوب باختری دهستان کوههای کم ارتفاعی وجود دارد که مقسم المیاه آن حد طبیعی این دهستان با دهستان اسفندآباد محسوب میشود. تقریباً در وسط دهستان کوه کوچک سنگ پا و در جنوب باختر آبادی قرخلر کوه چهل تن بنظر می آید ارتفاع سنگ پا از سطح دریا 1691 متر و چهل تن 2207 متر است سه رودخانه بشرح زیر از این دهستان سرچشمه می گیرد و برود خانه تلوار می ریزد:
1- رود خانه خسروآباد که از حدود آبادی جودلا سرچشمه می گیرد و در اراضی کمال آباد برود خانه تلوار می ریزد. آبادیهای بودلا، امین آباد، خسروآباد، حاجی آباد دوسر و حسین آباد کنار آن واقع شده و از زه آبۀ آن استفاده می نمایند.
2- رود خانه شهرک که از حدود سراب شهرک سرچشمه می گیرد و در اراضی گوجه کند به رود خانه تلوار می ریزد. آبادیهای چشمه قلی، صادق آباد، خرزدین، قدیم خان، اشرف آباد و جوروندی در کنار آن واقع شده و از آب آن استفاده می نماید.
3- رود خانه اوزن دره که از ارتفاعات آبادیهای شیرکش ها و پشت تنگ سرچشمه می گیرد و نزدیک آبادی سلامت آباد برود خانه تلوار می ریزد.
آبادیهای قشلاق نوروز و خرم آباد و حسین آباد و شریف آباد و دولت آباد و گل بلاغ و باقرآباد و دارغیاث کنار آن واقع و از آب رود مذکور استفاده می نمایند. محصول عمده دهستان خسروآبادغلات و لبنیات است و شغل اهالی دهستان زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم و جاجیم بافی است و قالیچه های بافت بابارشانی در این دهستان بخوبی معروف است. راه شوسه بیجار به همدان تقریباً از انتهای خاوری این دهستان می گذرد و آبادیهای رحمت آباد و دولت آباد و قزل اقاج و دره غیاث و بابارشانی و سلامت آباد کنار راه واقع شده اند. در فصل خشکی بواسطه مسطح بودن اراضی به اکثر قراء مهم این دهستان اتومبیل می توان برد. این دهستان از 49 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده سکنۀ آن در حدود 16 هزار نفر است مرکز این دهستان قصبۀ خسروآباد و قراء مهم آن عبارت از: اله کبود، دارغیاث، سرلان، طهمورث، چشمه قلی، چشمه خلیل، بودلا و حاجی آباد است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو)
نام یکی از دهستانهای بخش قصبه معمره شهرستان آبادان است. این دهستان در جنوب خاوری آبادان واقع و قراء آن در کنار شطالعرب قرار دارند، هوای آن گرمسیر و مرطوب است، آب آن ازشطالعرب و آب لوله خسروآباد تأمین می گردد. محصول عمده قراء آن خرما و مختصری یونجه است. شغل عمده مردان ماهی گیری و تربیت نخل و کارگری در شرکت نفت می باشد. این دهستان از شش قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده وقراء مهم آن عبارت از شهله معاویه و شهله توامر و شهله حاجی حسین است. ساکنین آن از طایفۀ دریس آل بومعروف و نجاح هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
دهی است از دهستان دراگاه بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس. واقع در 69هزارگزی شمال باختری حاجی آباد. سکنۀ آن 696 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پَهَْ)
یکی از دهستانهای سه گانه بخش اردکان شهرستان یزد و محدود است از شمال و باختر به دهستان حومه و از جنوب به بخش خضرآباد و از خاور به بخش اشکذر. آب آن بیشتر از قنوات تأمین می شود. و محصول عمده آن غلات و حبوب و پنبه است. میبد از 19 آبادی با 23213 تن سکنه تشکیل شده و دیه های مهم آن میبد (مرکز دهستان) و مهرجرد فیروز آباد و شورک است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10). میبد شهری کوچک از اقلیم سیم است. دور قلعه اش چهار هزار قدم است. حقوق دیوانی اش دو تومان و دویست دیناراست. (نزهه القلوب ج 3 ص 74). از بلوکات یزد، حد شمالی و شرقی رستاق. جنوبی ندوشن وکذابات و غربی عقدا. مرکز آن میبد. عده قراء آن 18 و مساحت آن 10 فرسخ و جمعیت آن 14850 تن است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(بُ یَ)
مرکز دهستان، از پنج آبادی تشکیل شده و 418 تن جمعیت دارد. آب از قنات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
نام یکی از قصبات تابع بادغیس. (نزهه القلوب چ دبیرسیاقی ص 188)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ هََ)
نام یکی از دهستانهای نه گانه بخش طبس شهرستان فردوس که واقع است در جنوب دهستان کریت و شمال دهستان دوهک، خاور و باختر شوسۀ عمومی بشرویه. موقع آن جلگه و دامنه، و هوای دهستان گرمسیر و آب آن ازقنوات و چاه است. این دهستان دارای 11 آبادی است که مجموع نفوس آنها 930 تن است. محصول عمده دهستان غله و کمی تریاک و خرما و ذرت و ارزن و صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. راه شوسۀ فردوس به طبس از این آبادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، تغییر یافتن گوشت. (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). متغیر شدن و بگردیدن طعم و رائحۀ گوشت. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
مجموع چندین ده و قریه و جایی که دارای دهات چند باشد. (ناظم الاطباء). دهستان در مقابل شهرستان. (از غیاث). خره. کوره. بلوک. جزیی از بخش که مرکب از چند ده باشد. (یادداشت مؤلف). در تقسیمات کشوری هر بخش به چندین دهستان تقسیم می شود. (لغات فرهنگستان) :
فراوان دگر مرز همچون بهشت
دهستان بسیار پر باغ و کشت.
فردوسی.
متاعی هر که دارد رو به این بازار می آرد
محبت شهر و بر اطراف او عالم دهستان است.
سلیم (از آنندراج).
عدالت کنان بر دهستان و دشت
به هنجار بازارگان می گذشت.
عبداﷲ هاتفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
شهری در طبرستان. (ناظم الاطباء). نام شهری است که اکنون استرآباد گویند از حدود گرگان تا خوارزم. (انجمن آرا) (آنندراج). ناحیتی است (به دیلمان) و مر او را رباطی است با منبر و جایی با کشت و برز بسیار است و سوادی بسیار و ثغر است بر روی غور و گور علی بن سگزی آنجاست. (حدود العالم چ ستوده ص 144). در پنجاه فرسخی شمال آبسکون و چهار منزلی گرگان شهر و محلی بوده در ولایتی به همین نام حمداله مستوفی در نزههالقلوب آرد: دهستان از اقلیم چهارم است... ناحیه ای است که متصل به جرجان و در کنار دریای خزر بوده. یاقوت آن را به کسر دال ضبط کرده، شرقشناسان آن را مشتق ازنام طایفۀ داها می دانندو بنابراین باید به فتح دال باشد. (از حاشیۀ فیاض بر تاریخ بیهقی ص 135). مهمترین آبادی دهستان آخور نام داشته. مقدسی آن را شهرستانی مشتمل بر 24 دهکده شمرده است و گوید بزرگترین آبادیهای گرگان است. (از سرزمینهای خلافت شرقی ص 405). سابقاً یکی از دو ناحیۀ استرآباد در شمال بوده شامل ساحل جنوب شرقی بحر خزر وقسمتی از ناحیۀ فعلی شمال اترک، مسکن طوایفی موسوم به ده و مرکز آن شهر آخور بوده. در این ناحیه خرابه های شهر قدیمی موسوم به مشهد مصریان دیده می شود که در شمال رود اترک در خاک روس واقع شده و فعلا بایر است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 305- 304) :
اباشاه شهر دهستان تخوار
که در چشم او بد بداندیش خوار.
فردوسی.
دهستان و گرگان و آن بوم و بر
بگیرد برآرد به خورشید سر.
فردوسی.
سپهبد به نزدیک ایران کشید
سپه را به نزد دهستان کشید.
فردوسی.
همیدون از خراسان و دهستان
ز شیراز و سپاهان و کهستان.
(ویس و رامین).
استادم منشورها نسخت کرد و تحریر آن من کردم دهستان به نام داود و... امیر آن را توقیع کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 500). لشکر قوی به دهستان فرستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379). و رجوع به فهرست تاریخ بیهقی چ فیاض شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کوکب سیاره. (ناظم الاطباء). به معنی کواکب سیاره است که زحل و عطارد و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و قمر باشد. (برهان) (آنندراج) ، بزرگترین موجه از موجه های دریا. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ نِ اُو)
نام یکی از دهستانهای بخش جغتای شهرستان سبزوار است که در شمال باختری بخش واقع است. به واسطۀ کوهستانی بودن دهستان، راهها عموماً صعب العبور است. این دهستان از 9 آبادی تشکیل یافته است و مجموعاً 2171 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
یکی از دهستانهای بخش سرخس شهرستان مشهد است ودر مغرب رود خانه هری رود و جنوب سرخس در جلگۀ گرمسیری واقع است و مشتمل بر 9 قطعه آبادی بزرگ و کوچک وجمعاً در حدود 7740 تن سکنه است. آب دهات این دهستان از هری رود تأمین می شود. دهات عمده آن عبارتند ازسنگر و آصف آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَجَ)
یکی از دهستانهای هفتگانه شهرستان بیجار که در مغرب بیجار واقع، و محدود است از طرف شمال به دهستان قراتورۀ بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، از طرف شمال شرقی به دهستان سیلتان، از مشرق به دهستان پیرتاج و خسروآباد، از جنوب غربی به دهستان حسین آباد. هوای این دهستان سردسیر است، آبش از چشمه ها، محصولش غلات دیمی و لبنیات است. در قسمت جنوب غربی دهستان ارتفاعات زیرآباد قرار دارد، شیب اراضی دهستان از جنوب به شمال و به طرف رود خانه قزل اوزان است. زمین آن شن رسی و برای زراعت دیم بسیار مناسب است. رود خانه قزل اوزان در شمال دهستان از مغرب به طرف مشرق جریان دارد اما چون درگودی واقع است مورد استفاده نیست. رودخانه های کوچک و متعددی از ارتفاعات جنوبی به طرف قزل اوزان جاری است که تمام ایام سال دارای آب نیستند، اکثر قراء دهستان در طول دره های این رودخانه ها واقع شده و از چشمه هاو زه آب آنها مشروب میشود. شغل عمده اهالی زراعت و گله داری و صنعت دستی زنان بافتن قالیچه و جاجیم است. این دهستان از 55 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و درحدود 9000 تن سکنه دارد. مرکز آن آبادی نجف آباد است که بر کنار راه بیجار به سنندج واقع است. قراء مهم آن عبارتند از قره طور، حلوائی، شیرکش، الوندقلی، عباس آباد و حصارسفید. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
آنچه برنگ سیاه سرخ باشد: رمل ادهس، ریگ سرخ رنگ. مؤنث: دهساء. ج، دهس
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ سَ)
سرخی مایل به سیاهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ سَ)
دهی است از دهستان لفمجان بخش مرکزی شهرستان لاهیجان. واقع در 7هزارگزی باختر لاهیجان. دارای 177 تن سکنه است. آب از نهر کیاجو از سفیدرود تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
درآینده در جای نرم. (آنندراج) : ادهس القوم، ساروا فی الدهس. (متن اللغه). نعت فاعلی است از ادهاس. رجوع به دهس و ادهاس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَکْ کُ)
پنهان کردن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
منسوب به دهستان، کسی که از اهل ده باشد. دهاتی. مقابل شهری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
رجوع به شمسی دهستانی در لباب الالباب چ نفیسی ص 495 و حمیدالدین تاج الشعراء در لباب الالباب چ نفیسی ص 475 شود
لغت نامه دهخدا
(یِ گِجَ)
نام یکی از دهستانهای ششگانه شهرستان سراب، واقع در شمال باختری سراب. کوهستانی و ییلاقی و سالم. آب آن از چشمه ها و رودخانه های محلی و آبادی آن 19 قطعه و سکنۀ آن 8392 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهستان
تصویر دهستان
چند ده نزدیک هم که جزو یک بخش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادهس
تصویر ادهس
سرخرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهستان
تصویر دهستان
((دِ هِ))
مجموعه چند ده نزدیک به هم
فرهنگ فارسی معین