جدول جو
جدول جو

معنی دهرم - جستجوی لغت در جدول جو

دهرم
(دِ رَ)
دهی است از دهستان اربعه پایین (سفلی) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 62هزارگزی جنوب باختری فیروزآباد. آب آن از چاه و رودخانه شور تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). مرکز بلوک محال اربعه از ولایت قشقایی فارس و یکی از نواحی بلوک مزبور است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
دهرم
(دَهْ مَ)
یا دهرمه. ناحیتی است به هند. (از اخبارالصین والهند ص 13 و 14). و رجوع به ماللهند ص 20 و 64 و 121 و 145 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کهرم
تصویر کهرم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از درهم
تصویر درهم
پول نقد، سکه، سکۀ نقره، واحد پول کشور امارات متحدۀ عربی، واحد پول از اوایل اسلام تا دورۀ مغول،
واحد اندازه گیری وزن با مقدارهای متفاوت،
درهم شرعی: مسکوک نقره با وزنی قریب چهار نخود
درهم بغلی: مسکوک نقره با وزنی قریب چهار نخود، درهم شرعی
فرهنگ فارسی عمید
میله ای با مقطع معمولاً تخت که محور آن خمیدگی دارد و از آن برای بارهای سنگین در فواصل کوتاه استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهری
تصویر دهری
کسی که منکر وجود خداست و معتقد است دنیا ازلی و ابدی است، صانعی ندارد و پس از زندگی در این دنیا، حشر و معاد نخواهد بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهرم
تصویر بهرم
بهرمان، گلرنگ، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی شکل و گل های نارنجی که گاه به جای زعفران به کار می رود، کاجیره، کاژیره، احریض، کابیشه، عصفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درهم
تصویر درهم
مخلوط، آمیخته، آشفته، شوریده
درهم برهم: درهم و برهم، درهم ریخته، آشفته، شوریده، مشوش، نامنظم
درهم شدن: مخلوط شدن، آمیخته شدن، آشفته شدن، کنایه از افسرده شدن
درهم کردن: مخلوط کردن، آمیخته کردن
درهم کشیدن: به هم کشیدن، ترنجیده ساختن
روی درهم کشیدن: چین بر چهره و ابرو افکندن، رو ترش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهره
تصویر دهره
نوعی حربۀ دسته دار شبیه ساطور، برای مثال دهر قصاب ناجوانمرد است / دهره اش بهرۀ رقاب و صدور (حسین وفایی- مجمع الفرس - دهره)، داس، شمشیر، شمشیر دودم، برای مثال پیکر هر طلسم از آهن و سنگ / هر یکی دهره ای گرفته به چنگ (نظامی۴ - ۶۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
ناحیه ایست از دشتستان در شرق بندر بوشهر. مؤلف فارسنامه آرد: شرقی بندر بوشهرست، درازی آن از کش خاویز تا محمودآباد نزدیک بشش فرسنگ و پهنای آن بفرسنگی نرسد. محدود است از مشرق بنواحی دشتی و از شمال به محال برازجان و از غرب به تنگستان و از جنوب به خورموج. محصول آن گندم و جو دیمی و فاریابی و پنبه و کنجد و نخلستانش نیز فاریابی است. آب آن از چشمه و قنات است وقصبۀ این ناحیه را اهرم گویند. نزدیک بچهل و دو فرسنگ از شیراز و هشت فرسنگ از بوشهر دور افتاده و قریب صد درب خانه دارد و دارای پنج ده آباد است. (از فارسنامه). و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 شود، دندان شیر افکندن گوسپند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مخفف اهریمن. شیطان. (غیاث اللغات) (ازآنندراج). اهریمن. اهرامن. (جهانگیری) :
زیباتر از پری است ببزم اندرون ولیک
در رزمگاه باز ندانی ز اهرمش.
سوزنی (از جهانگیری).
نای را حق بیهده خوش دم نکرد
بهر انس آمد پی اهرم نکرد.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
میلۀ آهنی محکمی است چون محوری بنام محور اتکاء. با یک نقطۀ اتکاء و بوسیلۀ اهرم با قوه کمتری میتوان اجسام سنگینی را بحرکت در آورد
لغت نامه دهخدا
(رِ)
درختی صحرایی مانند درخت کنار. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ رُ)
تلفظی از جهرم است:
ز چهرم بیامد به شهر ستخر
که آزادگان را بدان بود فخر.
فردوسی.
رجوع به جهرم شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
عصفر. (از ذیل اقرب الموارد). بهرمان. عصفر. احریض. (ابن البیطار). عصفر است که گل کاجیره باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). گل کاجیره. (ناظم الاطباء). اسم فارسی گل عصفر است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). گل کاجیره. بهرمان. (الجماهر بیرونی ص 35). کافشه. گل رنگ. کاغاله. (یادداشت بخط مؤلف) ، بافایدگی. بهره داری، سودبرندگی، کامیابی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
چوبی باشد که هریسه را بدان کوبند. (برهان) (هفت قلزم). چوبی باشد که هریسه را بدان کوبند و دیگ هریسه را بآن بر هم زنند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (رشیدی) (انجمن آرا) :
ای یار هریسه پز نداری غم خود
اندیشه نمیکنی ز بیش و کم خود
خواهم که تو شب خواب کنی من تا روز
بر دیگ هریسه ات زنم اهرم خود.
لسانی.
لغت نامه دهخدا
(دِ رِ)
زشت روی کوتاه بالای هیچکاره، شتری که آب پس خوردۀ شتران را خورد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دعفس. و رجوع به دعفس شود، قعود دعرم، چارپای رام و ذلول. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ)
آنچه فزون آید از طعام
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
پیرتر. کهن سال تر:اهرم من قشعم. اهرم من لبد. (مجمعالامثال میدانی) ، جملۀآب چاه برگرفتن دلو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
مرغزار با درخت و بوستان با دیوار. (منتهی الارب). حدیقه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سنسکریت اردو داس تیغ کج نوعی حربه دسته دار که دسته اش آهنین و سرش مانند داس است، داس، شمشیر کوچک دودمه که سر آن مانند سر سنان باریک و تیز باشد، یا دهره دهر هلال ماه. یا دهره صبح روشنی صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درهم
تصویر درهم
سکه قدیمی معادل یک قران، سکه نقره، پول قدیمی پریشان، بهم آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرم
تصویر بهرم
پارسی تازی شده گل کاجیره بهرم کاجیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیم
تصویر دهیم
سختی، بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهوم
تصویر دهوم
جمع دهم، شماره های بسیار انبوهی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهری
تصویر دهری
کسیکه منکر وجود خدا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهرم
تصویر کهرم
کهرمان زرده مند شاهبوی زرد (مند شاهبوی عنبر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهثم
تصویر دهثم
نرمخوی، نرم زمین نرم
فرهنگ لغت هوشیار
میله آهنی محکمی است چون محوری بنام محور اتکا با یک نقطه اتکا و بوسیله اهرم با قوه کمتری میتوان اجسام سنگینی را بحرکت درآورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهرس
تصویر دهرس
سختی و بلا و سبکی
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ رُ))
میله آهنی محکمی که می توان به وسیله آن با انرژی کمتری اجسام سنگین را به حرکت درآورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهره
تصویر دهره
((دَ رَ یا رِ))
نوعی حربه دسته دار که دسته اش آهنین و سرش مانند داس است، داس، شمشیر کوچک دو دمه که سر آن مانند سر سنان باریک و تیز می باشد
فرهنگ فارسی معین
((دَ))
کسی که زمان را ازلی و ابدی می داند و همه حوادث را ناشی از زمان می داند، ملحد، طبیعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درهم
تصویر درهم
((دِ هَ))
مسکوک نقره، جمع دراهم، واحد وزن، برابر با 48 جو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درهم
تصویر درهم
مختلف، متفرقه، مختلط، مخلوط، بی ترتیب
فرهنگ واژه فارسی سره