جدول جو
جدول جو

معنی دهدهه - جستجوی لغت در جدول جو

دهدهه(دَ دَ هََ)
صد شتر و زیاده از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به دهدهان شود
لغت نامه دهخدا
دهدهه(تَ قِ ءَ)
غلطانیدن سنگ را، برگردانیدن بعض چیزی را بر بعض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از جای ورگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ دَ)
به معنی ده ده باشد که طلا و زر خالص و بی عیب تمام عیار است. (برهان) (از ناظم الاطباء). زر خالص و سره که از ده حصۀ آن ده حصه طلاست. زر بیست و چهار عیار. (از یادداشت مؤلف). زر خالص. (شرفنامۀ منیری) (از انجمن آرا). سره وخالص و کامل عیار. زر رایج و کامل عیاری که در آتش نهند مطلق از آن سوخته نشود و کم نگردد و در هندی پاره بانی گویند. (از غیاث) (از آنندراج) :
بر سر هر نرگسی ماهی تمام
شش ستاره بر کران هر مهی
یا چو سیم اندوده شش ماه بدیع
حلقه حلقه گرد زرّ دهدهی.
منوچهری.
دهدهی باشد زرّ سخنم گرچه مرا
چون نجیبان دگر جامه به زر معلم نیست.
خاقانی.
این می و جام بین به هم گویی دست شعبده
کرده ز سیم دهدهی صرۀ زرّ شش سری.
خاقانی.
با من است اینکه در سخن سنجی
دهدهی زر دهم نه ده پنجی.
نظامی.
همه راه او خود پر از گنج بود
زر دهدهی سیم ده پنج بود.
نظامی.
تا دهدهی و غرایبت هست
ده پنج زنی رها کن از دست.
نظامی.
خود زر دهدهی به چنگ آمد
در ز دریا گهر ز سنگ آمد.
نظامی.
پس ز ده یار مبشر آمدی
همچون زرّ دهدهی خالص شدی.
مولوی.
عرصه ای کش خاک زرّ دهدهی است
زر به هدیه بردن آنجا ابلهی است.
مولوی.
، (اصطلاح ریاضی) اعشاری. کسر اعشاری. که ده برابر بزرگتر و کوچکتر شود. رقمی که ده ده بزرگ یا کوچک گردد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شتران ریز. ج، دهاده. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر ریزه. (ناظم الاطباء). اشتران خرد. (مهذب الاسماء) ، کس، گویند ما ادری ای الدهداه هو، یعنی چه کسی است او. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کوتاه قد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زجر کردن بزغالۀ ماده را به کلمه دهداع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شکستن و بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). دهداق. (ناظم الاطباء) ، بریدن گوشت شکستن استخوان آن را، گرد گردیدن گوشت پاره از جوشش دیگ. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به دهداق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شکستن چیزی را، ویران ساختن و برانداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برگردانیدن بعض چیزی را بر بعضی. (منتهی الارب). برگردانیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهدوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به دهدوه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ و وَ)
گوی، دهدوه الجعل، گوی گوه گردان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دهدیه
لغت نامه دهخدا
(دُ یَ / دی یَ)
گوی سرگین گردانگ. سرگین که جعل گردانیده و مدور ساخته باشد، دهدیهالجعل، گوی گوه گردان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دهدوه
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ هََ)
دودهه تاج. دهی است از بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی لبن است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به لبن و شیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
غلطانیدن سنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، غلطیدن سنگ. (منتهی الارب) ، گردانیدن بعض چیزی بر بعض آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهداه
تصویر دهداه
شتر ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهدقه
تصویر دهدقه
جوش جوش آمدن دیگ، بریدن چون بریدن گوشت، جوشظمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهدمه
تصویر دهدمه
ویران ساختن از میان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهدهی
تصویر دهدهی
اعشاری
فرهنگ واژه فارسی سره