به معنی ده ده باشد که طلا و زر خالص و بی عیب تمام عیار است. (برهان) (از ناظم الاطباء). زر خالص و سره که از ده حصۀ آن ده حصه طلاست. زر بیست و چهار عیار. (از یادداشت مؤلف). زر خالص. (شرفنامۀ منیری) (از انجمن آرا). سره وخالص و کامل عیار. زر رایج و کامل عیاری که در آتش نهند مطلق از آن سوخته نشود و کم نگردد و در هندی پاره بانی گویند. (از غیاث) (از آنندراج) : بر سر هر نرگسی ماهی تمام شش ستاره بر کران هر مهی یا چو سیم اندوده شش ماه بدیع حلقه حلقه گرد زرّ دهدهی. منوچهری. دهدهی باشد زرّ سخنم گرچه مرا چون نجیبان دگر جامه به زر معلم نیست. خاقانی. این می و جام بین به هم گویی دست شعبده کرده ز سیم دهدهی صرۀ زرّ شش سری. خاقانی. با من است اینکه در سخن سنجی دهدهی زر دهم نه ده پنجی. نظامی. همه راه او خود پر از گنج بود زر دهدهی سیم ده پنج بود. نظامی. تا دهدهی و غرایبت هست ده پنج زنی رها کن از دست. نظامی. خود زر دهدهی به چنگ آمد در ز دریا گهر ز سنگ آمد. نظامی. پس ز ده یار مبشر آمدی همچون زرّ دهدهی خالص شدی. مولوی. عرصه ای کش خاک زرّ دهدهی است زر به هدیه بردن آنجا ابلهی است. مولوی. ، (اصطلاح ریاضی) اعشاری. کسر اعشاری. که ده برابر بزرگتر و کوچکتر شود. رقمی که ده ده بزرگ یا کوچک گردد. (یادداشت مؤلف)