جدول جو
جدول جو

معنی دهانک - جستجوی لغت در جدول جو

دهانک
(دَ نَ)
دهان خرد، (اصطلاح جانورشناسی) نام سوراخ بزرگی است در انتهای آزاد اسفنج که آب را به وسیلۀ سوراخهای بوینده می گیرد و از دهانک بیرون می ریزد. (از جانورشناسی عمومی دکتر فاطمی ص 233 و 335)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهانه
تصویر دهانه
محل ورود به هر چیز یا هرجا مثلاً دهانۀ مشک، دهانۀ غار، دهانۀ قنات، دهنه
فرهنگ فارسی عمید
(دَ نِ)
جمع واژۀ درنوک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به درنوک شود، جمع واژۀ درنک. (اقرب الموارد). رجوع به درنک شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
دهنه. هر چیز منسوب و مربوط به دهان. (یادداشت مؤلف). هر چیز شبیه به دهان. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) ، فرورفتگی تیر که به زه پیوندد. دهان سوفار:
نشود دل چو تیر تا نشوی
بی زبان چون دهانۀ سوفار.
سنایی.
، هرچه را دهان نبود و خواهند که آن را دهانی گویند به حکم استعارت دهانه گویند چون دهانۀ راه و دهانۀ باد و آنچ بدین ماند. (لغت فرس اسدی). دهانۀ کوه و آب و خیک و مشک و امثال آن. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). مدخل مشک و جز آن. (ناظم الاطباء) :
دندان تو از دهانۀ زر
هم درصدف لب تو بهتر.
نظامی.
دهنی چون دهانۀ غاری
جز هلاکش نه در جهان کاری.
نظامی.
مخنه، دهانۀ راه. ترعه، دهانۀ حوض. تلعه، دهانۀ فراخ. مهبل، دهانۀ زهدان. فوهه، رشن، فرضه، فرض، فراض، دهانۀ جوی. فغره، دهانۀ وادی. (منتهی الارب).
- دهانۀ چاه، دهنۀ چاه. سر چاه که باز است. (یادداشت مؤلف).
- دهانۀ شیر، کنایه است از افق. (حاشیۀ وحید بر هفت پیکر ص 244) :
صبح چون زد دم از دهانۀ شیر
حالی از گردنش فکند به زیر.
نظامی.
- دهانۀ قرحه، سر قرحه که باز شده باشد. (یادداشت مؤلف).
، آن جایی که رود از میان کوه در جلگه داخل می شود. ابتدای دره و گشادگی آن. (از ناظم الاطباء).
- دهانۀ رود، آنجا که به دریا ریزد. مصب. (یادداشت مؤلف).
، لجام اسب. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از لغت محلی شوشتر) (انجمن آرا). لجام. لگام. دهنه. افسار. (یادداشت مؤلف). شکیم. شکیمه. (منتهی الارب) ، میلۀ آهنی متصل به سر افسار که در دهان اسب افتد:
چو دانش نداری تو در پارسایی
بسان لگامی بوی بی دهانه.
ناصرخسرو.
اسب جهان چون همی بخواهدت افکند
علم ترا بس بر اسب عقل دهانه.
ناصرخسرو.
ای کرده خرد اندرون جانت
از آهن حکمت یکی دهانه.
ناصرخسرو.
حشمت او بر دهان دهر دهانه ست
فضل نیارد لگام جز به دهانه.
عطاردی.
دست اقبال تو به خیر همی
در دهان قضا دهانه کند.
مسعودسعد.
، هر یک از چشمه های پل چند چشمه. (یادداشت مؤلف) ، مظهر قنات، مدخل کوره، افزاری مر جولاهگان را، هر چیز که بدان لبۀ کارد یا تبر را می پوشانند جهت محافظت آن، زنگار برنج، هر نوع زنگی. (ناظم الاطباء) ، زنگار معروفی باشد و آن از کان مس حاصل می شود و رنگ آن به سبزی و طعم آن شیرین به تلخی مایل بود و دهنۀ فرنگ همین است و آن را در دواها بکار برند خصوصاً جهت دفع سموم و داروی چشم و بهترین آن را از ملک فرنگ آورند. (از آنندراج) (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). یک نوع سنگ سبزقیمتی که به دهنۀ فرنگ اشتهار دارد. (ناظم الاطباء) :
ز تاب خشم تو گر پرتوی به روم رسد
شود زبانۀ آتش دهانه های فرنگ.
کمال اسماعیل (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(دَ لِ)
چند پشته اند سیاه در بلاد عرب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ)
چربی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ نِ)
فراخ نرم، بزرگ خلقت از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتر دوکوهانه، فارسی معرب. (منتهی الارب) (از المعرب جوالیقی ص 154) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دوکوهانه. شتر دوکوهانه. و رجوع به دهامج شود، شتاب رو گام نزدیک گذارنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ دهنج. (یادداشت مؤلف). رجوع به دهنج شود
لغت نامه دهخدا
(دُکْ کا / دُ نَ)
مصغر دکان. دکان کوچک. دکه. (یادداشت مرحوم دهخدا). دکانچه، دکان خرد که اطفال ببازیچه سازند. دکان که کودکان بازیچه را سازند. دکان مانندی که کودکان بتقلید دکانهای حقیقی برای بازی سازند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، سکوی خرد. صفۀ خرد. مصطبۀ خرد
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ)
دریایی است که آنرا به یونانی غالاغاطیتون خوانند و گویند مقام فرشتگان است. (برهان) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَغْغُ)
کم شیر گردیدن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهانج
تصویر دهانج
پارسی تازی گشته دو کوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهانه
تصویر دهانه
دهنه، هر چیز منسوب و مربوط بدهان، مانند دهانه مشک و غار و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهانه
تصویر دهانه
((دَ نِ))
لگام اسب، مدخل، ورودی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
شفويٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
Oral
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oral
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
口腔的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
মুখমণ্ডল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
оральный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oral
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
оральний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oralny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
زبانی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
kinywa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
ทางปาก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oral
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
구강의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
口頭の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
אוראלי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oral
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oraal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oral
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
orale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
मौखिक
دیکشنری فارسی به هندی