جدول جو
جدول جو

معنی دهانج - جستجوی لغت در جدول جو

دهانج
(دُ نِ)
فراخ نرم، بزرگ خلقت از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتر دوکوهانه، فارسی معرب. (منتهی الارب) (از المعرب جوالیقی ص 154) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دوکوهانه. شتر دوکوهانه. و رجوع به دهامج شود، شتاب رو گام نزدیک گذارنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ دهنج. (یادداشت مؤلف). رجوع به دهنج شود
لغت نامه دهخدا
دهانج
پارسی تازی گشته دو کوهانه
تصویری از دهانج
تصویر دهانج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهانه
تصویر دهانه
محل ورود به هر چیز یا هرجا مثلاً دهانۀ مشک، دهانۀ غار، دهانۀ قنات، دهنه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ فَغْغُ)
کم شیر گردیدن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
دهنه. هر چیز منسوب و مربوط به دهان. (یادداشت مؤلف). هر چیز شبیه به دهان. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) ، فرورفتگی تیر که به زه پیوندد. دهان سوفار:
نشود دل چو تیر تا نشوی
بی زبان چون دهانۀ سوفار.
سنایی.
، هرچه را دهان نبود و خواهند که آن را دهانی گویند به حکم استعارت دهانه گویند چون دهانۀ راه و دهانۀ باد و آنچ بدین ماند. (لغت فرس اسدی). دهانۀ کوه و آب و خیک و مشک و امثال آن. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). مدخل مشک و جز آن. (ناظم الاطباء) :
دندان تو از دهانۀ زر
هم درصدف لب تو بهتر.
نظامی.
دهنی چون دهانۀ غاری
جز هلاکش نه در جهان کاری.
نظامی.
مخنه، دهانۀ راه. ترعه، دهانۀ حوض. تلعه، دهانۀ فراخ. مهبل، دهانۀ زهدان. فوهه، رشن، فرضه، فرض، فراض، دهانۀ جوی. فغره، دهانۀ وادی. (منتهی الارب).
- دهانۀ چاه، دهنۀ چاه. سر چاه که باز است. (یادداشت مؤلف).
- دهانۀ شیر، کنایه است از افق. (حاشیۀ وحید بر هفت پیکر ص 244) :
صبح چون زد دم از دهانۀ شیر
حالی از گردنش فکند به زیر.
نظامی.
- دهانۀ قرحه، سر قرحه که باز شده باشد. (یادداشت مؤلف).
، آن جایی که رود از میان کوه در جلگه داخل می شود. ابتدای دره و گشادگی آن. (از ناظم الاطباء).
- دهانۀ رود، آنجا که به دریا ریزد. مصب. (یادداشت مؤلف).
، لجام اسب. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از لغت محلی شوشتر) (انجمن آرا). لجام. لگام. دهنه. افسار. (یادداشت مؤلف). شکیم. شکیمه. (منتهی الارب) ، میلۀ آهنی متصل به سر افسار که در دهان اسب افتد:
چو دانش نداری تو در پارسایی
بسان لگامی بوی بی دهانه.
ناصرخسرو.
اسب جهان چون همی بخواهدت افکند
علم ترا بس بر اسب عقل دهانه.
ناصرخسرو.
ای کرده خرد اندرون جانت
از آهن حکمت یکی دهانه.
ناصرخسرو.
حشمت او بر دهان دهر دهانه ست
فضل نیارد لگام جز به دهانه.
عطاردی.
دست اقبال تو به خیر همی
در دهان قضا دهانه کند.
مسعودسعد.
، هر یک از چشمه های پل چند چشمه. (یادداشت مؤلف) ، مظهر قنات، مدخل کوره، افزاری مر جولاهگان را، هر چیز که بدان لبۀ کارد یا تبر را می پوشانند جهت محافظت آن، زنگار برنج، هر نوع زنگی. (ناظم الاطباء) ، زنگار معروفی باشد و آن از کان مس حاصل می شود و رنگ آن به سبزی و طعم آن شیرین به تلخی مایل بود و دهنۀ فرنگ همین است و آن را در دواها بکار برند خصوصاً جهت دفع سموم و داروی چشم و بهترین آن را از ملک فرنگ آورند. (از آنندراج) (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). یک نوع سنگ سبزقیمتی که به دهنۀ فرنگ اشتهار دارد. (ناظم الاطباء) :
ز تاب خشم تو گر پرتوی به روم رسد
شود زبانۀ آتش دهانه های فرنگ.
کمال اسماعیل (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
شتر دوکوهانه و شتابرو گام نزدیک گذارنده. (ناظم الاطباء) (از المعرب جوالیقی ص 154). دوکوهانه. در لغات عرب آن را معرب از فارسی می نویسند و نمی گوینداز چه کلمه مفرد است. (یادداشت مؤلف) ، کلان هیکل از هر چیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ)
چربی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ)
دهان خرد، (اصطلاح جانورشناسی) نام سوراخ بزرگی است در انتهای آزاد اسفنج که آب را به وسیلۀ سوراخهای بوینده می گیرد و از دهانک بیرون می ریزد. (از جانورشناسی عمومی دکتر فاطمی ص 233 و 335)
لغت نامه دهخدا
(دُ نِ)
ناوناوان و خرامان در رفتار. (منتهی الارب). درامج
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته دهنه از سنگ های گرانبها زنگار کانی آنچه که شبیه به دهان باشد: دهانه مشک دهانه خیک دهانه غار، لگام اسب لجام افسار، میله ای آهنین متصل به افسار که در دهان اسب اقتد، زنگار معدنی که از معدن مس حاصل شود و رنگ آن بسبزی و طعم آن شیرین مایل بتلخی است دهنج دهنه فرنگ زاج سبز سولفات دوفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهانه
تصویر دهانه
دهنه، هر چیز منسوب و مربوط بدهان، مانند دهانه مشک و غار و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهانه
تصویر دهانه
((دَ نِ))
لگام اسب، مدخل، ورودی
فرهنگ فارسی معین
مصب، سر، لب، زمام، لجام، لگام، فم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
شفويٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
Oral
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oral
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
口腔的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
মুখমণ্ডল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
оральный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oral
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
оральний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
زبانی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
kinywa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
ทางปาก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oral
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
구강의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
口頭の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
אוראלי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oralny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oral
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oraal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
oral
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
orale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دهانی
تصویر دهانی
मौखिक
دیکشنری فارسی به هندی