غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، گاباره، مغار، مغاره برای مثال یکایک پراکنده بر دشت و غار / قدی چون درخت و دهان چون دهار (اسدی - ۱۶۲)
غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، گابارِه، مَغار، مَغارِه برای مِثال یکایک پراکنده بر دشت و غار / قدی چون درخت و دهان چون دهار (اسدی - ۱۶۲)
قاضی بدر محمدخان دهار صاحب اداهالفضلا و دستورالاخوان. (یادداشت مؤلف). نام مؤلف (دستورالاخوان) چنانکه خود در مقدمۀ کتاب بدان اشاره می کند ’قاضی خان بدر محمد دهار’ است اما در فهرست ریو لقب وی دهار وال یا دهار یوال ضبط شده است. دهار وال به معنی رئیس منطقه دهار می باشد و دهار از مضافات دهلی هنداست و حاجی خلیفه در کشف الظنون او را از اجداد علامه قطب الدین مؤلف البرق الیمانی دانسته است. وی کتاب دیگری در لغت پارسی دارد به نام ’اداهالفضلاء’ که آن را به سال 812 یا 822 ه.ق. و دستورالاخوان را به سال 827 ه.ق. استنساخ کرده است. به ظن قوی وی در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری می زیسته است. (از مقدمۀ نجفی اسداللهی بر دستورالاخوان ص پنج و شش)
قاضی بدر محمدخان دهار صاحب اداهالفضلا و دستورالاخوان. (یادداشت مؤلف). نام مؤلف (دستورالاخوان) چنانکه خود در مقدمۀ کتاب بدان اشاره می کند ’قاضی خان بدر محمد دهار’ است اما در فهرست ریو لقب وی دهار وال یا دهار یوال ضبط شده است. دهار وال به معنی رئیس منطقه دهار می باشد و دهار از مضافات دهلی هنداست و حاجی خلیفه در کشف الظنون او را از اجداد علامه قطب الدین مؤلف البرق الیمانی دانسته است. وی کتاب دیگری در لغت پارسی دارد به نام ’اداهالفضلاء’ که آن را به سال 812 یا 822 هَ.ق. و دستورالاخوان را به سال 827 هَ.ق. استنساخ کرده است. به ظن قوی وی در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری می زیسته است. (از مقدمۀ نجفی اسداللهی بر دستورالاخوان ص پنج و شش)
غار. (صحاح الفرس) (فرهنگ جهانگیری) (لغت فرس اسدی). غار و شکاف کوه. (از برهان) (از آنندراج) : یکایک پراکنده بر دشت و غار زبان چون درخت و دهان چون دهار. اسدی. کهی پردهار و شکسته دره دهارش پر از کان زر یکسره. اسدی. و آوردند در کنار کوه که شهر ایشان بر آن کوه بنیاد نهاده بود تا او را از سر آن دهار بیندازند. (ترجمه دیاتسارون ص 194). شست سیمین چو سوی تیر آرند اژدها از دهار بگذارند. سنایی. (از جهانگیری). دهاز. رجوع به دهاز شود، دره. (صحاح الفرس) (از برهان) ، فضل و دانش. (از برهان)
غار. (صحاح الفرس) (فرهنگ جهانگیری) (لغت فرس اسدی). غار و شکاف کوه. (از برهان) (از آنندراج) : یکایک پراکنده بر دشت و غار زبان چون درخت و دهان چون دهار. اسدی. کهی پردهار و شکسته دره دهارش پر از کان زر یکسره. اسدی. و آوردند در کنار کوه که شهر ایشان بر آن کوه بنیاد نهاده بود تا او را از سر آن دهار بیندازند. (ترجمه دیاتسارون ص 194). شست سیمین چو سوی تیر آرند اژدها از دهار بگذارند. سنایی. (از جهانگیری). دهاز. رجوع به دهاز شود، دره. (صحاح الفرس) (از برهان) ، فضل و دانش. (از برهان)
شکوفه، گل، سه ماه اول سال شمسی، نام اولین فصل سال، پس از زمستان و پیش از تابستان، شکوفه درختان خانواده مرکبات، کنایه از لطافت وزیبایی، نام شهری در کردستان، مرکز کردستان در دوره سلجوقی، لقب شاعر و نویسنده و محقق کرد (نگارش کردی: بههار)
شکوفه، گل، سه ماه اول سال شمسی، نام اولین فصل سال، پس از زمستان و پیش از تابستان، شکوفه درختان خانواده مرکبات، کنایه از لطافت وزیبایی، نام شهری در کردستان، مرکز کردستان در دوره سلجوقی، لقب شاعر و نویسنده و محقق کرد (نگارش کردی: بههار)
جمع دهر، زمانه ها روزگار زمانه، عهد عصر زمان دوره، (تصوف) اسما الحسنی، زمان نامتناهی است از لا و ابدا، مقدار هستی و مدت و امتداد پایندگی ذوات بی ملاحظه امور متغیره حادثه چنانکه در زمان ملحوظ است جمع دهور. یا دهر اسفل وعا و طباع کلیه را از حیث انتساب آنها بمبادی عالیه دهر اسفل گویند (دررالفوائد 148)، یا دهر ایسر وعا مثل معلقه (ایضا) یا دهر ایمن. وعا عقول طولیه مترتبه و عرضیه متکائفه (ایضا)، یا دهر کاسه گردان روزگار جهان پایین عالم سفلی
جمع دهر، زمانه ها روزگار زمانه، عهد عصر زمان دوره، (تصوف) اسما الحسنی، زمان نامتناهی است از لا و ابدا، مقدار هستی و مدت و امتداد پایندگی ذوات بی ملاحظه امور متغیره حادثه چنانکه در زمان ملحوظ است جمع دهور. یا دهر اسفل وعا و طباع کلیه را از حیث انتساب آنها بمبادی عالیه دهر اسفل گویند (دررالفوائد 148)، یا دهر ایسر وعا مثل معلقه (ایضا) یا دهر ایمن. وعا عقول طولیه مترتبه و عرضیه متکائفه (ایضا)، یا دهر کاسه گردان روزگار جهان پایین عالم سفلی