جدول جو
جدول جو

معنی دنیا - جستجوی لغت در جدول جو

دنیا
(دخترانه)
عالم و گیتی، جهان
تصویری از دنیا
تصویر دنیا
فرهنگ نامهای ایرانی
دنیا
مقابل آخرت، زندگانی حاضر، جهانی که در آن هستیم، در علم نجوم کرۀ زمین، جهان، گیتی، کهن بوم، کهن دز
دنیا خوردن: کنایه از بهره بردن از مال و ثروت و نعمت های دنیا، عیش و نوش کردن مثلاً دنیا دیدن به از دنیا خوردن
تصویری از دنیا
تصویر دنیا
فرهنگ فارسی عمید
دنیا
(دِ)
دانیه. شهر و دریابندری در ایالت آلیکانته واقع در جنوب شرقی اسپانیا، کنار مدیترانه با 12323 تن سکنه. آثاری از دورۀ رومیان دارد. ابوعمرو دانی منسوب به اینجا است. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
دنیا
(دُنْ)
تأنیث ادنی، به معنی نزدیکتر. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب). نزدیکتر. (ترجمان القرآن جرجانی ص 49). مقابل قصوی ̍. (یادداشت مؤلف). السماء الدنیا، این آسمان به سبب نزدیکی آن از ساکنان زمین، و همچنین است سماء الدنیا به اضافه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، زن بسیار نزدیک شونده. مشتق از دنو که به معنی قریب باشد چرا که دنیا اقرب است به سوی آدمی به نسبت عقبی، زن سخت خسیس و ناکس، مشتق از دنائت که به معنی ناکسی و زبونی است. (از غیاث) (از آنندراج)،
{{اسم}} کنایه از معاشرت و مجامعت. (لغت محلی شوشتر)، این جهان نزدیک. ج، دنّی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جهان. گیتی. این گیتی. جهانی که در آن هستیم. عالم مادی. عالم حاضر. مقابل آخرت. مقابل عقبی. ام حباب. (یادداشت مؤلف). این جهان. (مهذب الاسماء). نقیض آخرت. (از لغت محلی شوشتر). عبارت است از آنچه شب و روز را در بر دارد و آنچه را که آسمان بر آن سایه افکنده و زمین آن را متحمل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). عاجله. خیتعور. غرور. دفار. ام دون. ام دفار. ام الدفر. ام شمله. عجوز. خنّور. خنّور. (منتهی الارب). ابوسلمه. ابوشمله.ام جثل. ام حاجب. ام خنور. ام درزه. ام درره. ام زفرام زافره. ام سلمه. ام شمله. ام العجب. ام غول. ام الفنا. ام قشعم. ام وافر. ام وافره. ام حباب. (المرصع) :
اسماء زمانی اندیشید پس گفت ای فرزند این خروج تو که بر بنی امیه کردی دین را بود یا دنیا را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187). بنده یک روز خدمت و دیدار خداوند را به همه نعمت ولایت دنیا برابر ننهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 361). اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم محروم گرداند مرا (خدا) از عافیت در دنیا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). توان دانست که در دنیا و عقبی نصیب خود رااز سعادت تمام یافته باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333).
ترا فردا ندارد سود آب روی دنیایی
اگر بر رویت ای نادان برانی آب رود زم.
ناصرخسرو.
ز دنیا زیانت به دین سود گردد
اگر خار گیری به تن سوزیان را.
ناصرخسرو.
پرهیز کن از کسی که نشناسد
دنیا و نعیم بی قوامش را.
ناصرخسرو.
بنگر که بهین کار چیست آن کن
تا شهره بباشی به دین و دنیا.
ناصرخسرو.
ابوالمظفر شاه زمانه ابراهیم
که پادشاه زمین است و خسرو دنیا.
مسعودسعد.
و خاک بارگاه همایون را بارگاه شاهان دنیا کناد. (کلیله و دمنه). از ایذاء مردمان و دوستی دنیا... پرهیزواجب دیدم. (کلیله و دمنه). هرکه همت او از دنیا قاصر باشد حسرت او به وقت مفارقت اندک بود. (کلیله و دمنه). حاصل آن (راحتی اندک) اگر میسر گردد خسران دنیا و آخرت باشد. (کلیله و دمنه).
از همه گنج و مملکت برخاست
دین ودنیا بهم نیاید راست.
نظامی.
اگر دنیا نباشد دردمندیم
وگر باشد به مهرش پای بندیم.
سعدی (گلستان).
احمد جامی ترا پندی دهد
آخرت را باش دنیا بیش نیست.
جامی.
دنیا چو محیط است و کف خواجه نقط
پیوسته به گرد نقطه می گردد خط.
بدرالدین جاجرمی.
دنیا که در او زنده دلی را مرگیست
نشو گل عیش من ز اندک برگیست.
بدیع ترکو.
- امثال:
اگر دنیا را آب برد او را خواب برده است. (امثال و حکم دهخدا).
دین و دنیا دو ضد یکدگرند.
سنایی (ازامثال و حکم دهخدا).
در دنیا را نبسته اند. (امثال و حکم دهخدا).
دنیا آکل و مأکول است. (امثال و حکم دهخدا).
دنیا خالی نیست. (امثال و حکم دهخدا).
مگر سر دنیا را با جگن پوشانده اند. (امثال و حکم دهخدا).
- از دنیا بیرون رفتن (شدن) ، مردن. (یادداشت مؤلف) : و نوشروان به مداین از دنیا بیرون رفت. (مجمل التواریخ و القصص). و اول ماه شب آدینه از دنیا بیرون شد. (مجمل التواریخ و القصص).
- از دنیا رفتن، مردن. درگذشتن. وفات یافتن. (یادداشت مؤلف) : و چون از دنیا برفت هوشنگ به جای او نشست. (نوروزنامه).
- به دنیا آمدن، زادن. متولد شدن. تولد یافتن. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
آدم دو دفعه به دنیا نمی آید. (امثال و حکم دهخدا).
- دنیاباز، بازنده و ازدست دهنده دنیا.که دنیا را ببازد:
عاشقان دین و دنیا باز را خاصیتی است
کآن نباشد زاهدان مال وجاه اندوز را.
سعدی.
- دنیابرانداز، که پشت پا به دنیا بزند. بی اعتنا به تعلقات دنیوی. که دنیا را مقهور خود سازد:
مجرد رو و خانه پرداز باش
جوانمرد دنیابرانداز باش.
سعدی (بوستان).
- دنیاخدا، دنیادار. (آنندراج). دنیادوست. دنیاپرست:
ز دنیا و دنیاخدایان نفورم
چه فرق است از زانیه تا به زانی.
واله هروی (از آنندراج).
رجوع به دنیاپرست شود.
- دنیاخر، که در فکر به دست آوردن دنیا باشد. خریدار و طالب دنیا:
که ای زرق سجادۀ دلق پوش
سیه کار دنیاخر دین فروش.
سعدی (بوستان).
رجوع به دنیاپرست شود.
- دنیاخوردن، از نعمتهای دنیوی استفاده کردن. جهان خوردن. تمتع از لذایذ و نعمتهای دنیا: علم ازبهر دین پروردن است نه ازبهر دنیا خوردن. (گلستان).
- امثال:
دنیا دیدن به از دنیا خوردن است. (یادداشت مؤلف).
- دنیاطلب، دنیاجوی. دنیاپرست:
با تو دنیاطلب دین گذار
بانگ برآورده رقیبان بار.
نظامی.
رجوع به دنیاپرست شود.
- دنیا و مافیها، دنیا و آنچه در آن است. جهان و آنچه در اوست. (یادداشت مؤلف).
- دنیای دون،جهان پست و بی ارزش:
سپنجی سراییست دنیای دون
بسی چون تو زو رفت غمگین برون.
فردوسی.
- دنیای مقبل، جهان زیبا و مطلوب: کانه الدنیا المقبله، سخت جمیل و زیبا بود.
، توسعاً، جهان به معنی مطلق آن اعم از این جهان یا آخرت: این دنیا و آن دنیا، یعنی جهان مادی و آخرت. (از یادداشت مؤلف)، کرۀ زمین. (فرهنگ فارسی معین).
- یک دنیا، یک جهان. دنیایی. بسی. بسیار. بسیارزیاد: یک دنیا سپاسگزارم. (یادداشت مؤلف).
، (اصطلاح تصوف) چیزی است که انسان را از خدا بازدارد. اهل سلوک گفته اند آن چه ترا از یاد خدا بازدارد آن دنیا باشد. حضرت رسول (ص) فرمود دنیا خانه اشخاص بی خانمان است و مال و خواستۀ کسی است که او را مال نیست. و در صحایف گفته: دنیا عبارتست از حظوظ نفس نه از دینار و درهم یعنی به هرچه نفس تو متلذذ گرددآن دنیای تو باشد و هرچه بعد از مرگ است آن را آخرت گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) :
چیست دنیا از خدا غافل شدن
نی قماش و نقره و فرزند و زن.
مولوی
لغت نامه دهخدا
دنیا
زندگانی، حاضر، گیتی
تصویری از دنیا
تصویر دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
دنیا
((دُ))
جهانی که در آن هستیم، کره زمین
دنیا را آب ببرد او را خواب می برد: کنایه از به خواب سنگین فرو رفته است، از همه چیز و همه کس غافل است
تصویری از دنیا
تصویر دنیا
فرهنگ فارسی معین
دنیا
گیتی، جهان
تصویری از دنیا
تصویر دنیا
فرهنگ واژه فارسی سره
دنیا
آفاق، جهان، دهر، زمانه، عالم، کاینات، گیتی
متضاد: آخرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دنیا
دنیا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دنیس
تصویر دنیس
(دخترانه و پسرانه)
نام یکی از پادشاهان یونآنکه افلاطون مدتی در دربار او بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنیا
تصویر بنیا
(دخترانه)
تو فرزند منی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آنیا
تصویر آنیا
(دخترانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژنیا
تصویر ژنیا
(دخترانه)
ژنیک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دینا
تصویر دینا
(دخترانه)
دینه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلنیا
تصویر دلنیا
(دخترانه)
مطمئن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دنیز
تصویر دنیز
(دخترانه)
دریا، دریا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دریا
تصویر دریا
(دخترانه)
دریا، نام فرزند علاالدین عماد شاه، توده بسیار بزرگی از آب شور که بخش وسیعی از زمین را در بر گرفته و کوچکتر از اقیانوس است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تنیا
تصویر تنیا
نوعی کرم انگلی دراز و نواری شکل که از طریق گوشت آلوده وارد بدن انسان می شود، کرم کدو، کدودانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریا
تصویر دریا
حجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته قابل کشتیرانی بوده و به اقیانوس راه داشته باشد، ژو، زو، بحر، قلزم، یم، داما، راموز، مثلاً دریای عمان، دریای مدیترانه
دریای اخضر: کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
(دِنْ / دُنْ یَنْ)
لاصق النسب. گویند: هو ابن عمی دنیاً، یعنی او پسرعم من است لاصق النسب. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَنْ)
دهی است از دهستان کردیان بخش کردیان شهرستان جهرم با 275 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنیا
تصویر تنیا
فرانسوی کرم کدو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریا
تصویر دریا
آب بسیار که محوطه وسیعی را فرا گیرد و به اقیانوس راه دارد، بحر
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی چوبین یا فلزی بشکل مثل قائم الزاویه دارای یک زاویه 90 درجه و دو زاویه 45 درجه (معمولا) در دو گوشه مجاور و آن برای ترسیم زاویه و خط عمودی بکار رود. برای ترسیم خطوط متوازی از دو گونیا استفاده میشود. بنایان و نجاران نیز از گونیا های بخصوص استفاده میکنند: کو نوح که ساز هاش بخشم یا مسطر و گونیاش بخشم. (تحفه العراقین)، ریسمانی که استاد بنا بوسیله آن رنگ عمارت را میریزد، قطعه آهن صاف بشکل یا که برای محکم کردن بند و بست چوب بکار رود، آلتی برای اندازه گرفتن قطر اشیا استوانه یی، شاغول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیا
تصویر دهیا
سخت بسیار شدید: داهیه دهیاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنیی
تصویر دنیی
این سرا، این جهان، گیتی، شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنیه
تصویر دنیه
فرومایه پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنیق
تصویر دنیق
گول آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنیع
تصویر دنیع
نا کس بی خیر و بی عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنیا
تصویر خنیا
سرود نغمه آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریا
تصویر دریا
((دَ))
آب زیادی که محوطه وسیعی را فرا گرفته باشد و به اقیانوس راه دارد، بحر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنیا
تصویر خنیا
((خُ))
سرود، نغمه، آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنیی
تصویر دنیی
((دُ))
منسوب به دنیا، دنیوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریا
تصویر دریا
بحر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خنیا
تصویر خنیا
موسیقی
فرهنگ واژه فارسی سره