ناکس. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (شرفنامۀ منیری). پست و دون و خسیس. (ناظم الاطباء). ناکس و پست فطرت و سفله، مشتق از دنائت. (آنندراج) (از غیاث). به عربی مردم دون و خسیس را گویند. (برهان). فرومایه. (دهار). رذل. دون. (یادداشت مؤلف). مردم دون و طبقۀ پایین، در برابر سری ّ به معنی مردم شریف و طبقۀ بالا: و یلبس السری و الدنی منهم [من اهل کلاه بار] الفوطه الواحده. (اخبار الصین و الهند ص 8). صاحب باغ آمد و گفت ای دنی از خدا شرمیت کوچه می کنی ؟ مولوی. نفس بی عهد است زآن رو کشتنی است او دنی و قبله گاه او دنی است. مولوی. که اگر حق است کو آن روشنی سر ز چه بردار و بنگر ای دنی. مولوی. گفت شیطان که بما اغویتنی کرد فعل خود نهان دیو دنی. مولوی. - دنی پرور، پرورش دهنده بدی. (ناظم الاطباء). - چرخ دنی پرور، زمانۀ پرورش دهنده مردمان شرور و فاجر. (ناظم الاطباء). - دنیای (دنیی) دنی، جهان پست و بی ارزش: غم دنیی دنی چند خوری باده بخور که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش. حافظ. ، نزدیک. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). نزدیک شونده، مشتق از دنو. (آنندراج) (از غیاث). همجوار. (ناظم الاطباء)، ضعیف، حقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، لقیته ادنی دنی [ا نا دن نا / ا نا دنی ی] ، ملاقات کردم با او اول هر چیز. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). در اقرب الموارد آمده ’لقیته ادنی دنی و ادنا دناً [ا د نن ] ، ای اول شی ٔ. و در متن اللغه آمده: ’لقیته ادنی ̍ دنی ّ و ادنی دناً،ای اول شی ٔ
ناکس. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (شرفنامۀ منیری). پست و دون و خسیس. (ناظم الاطباء). ناکس و پست فطرت و سفله، مشتق از دنائت. (آنندراج) (از غیاث). به عربی مردم دون و خسیس را گویند. (برهان). فرومایه. (دهار). رذل. دون. (یادداشت مؤلف). مردم دون و طبقۀ پایین، در برابر سَری ّ به معنی مردم شریف و طبقۀ بالا: و یلبس السری و الدنی منهم [من اهل کلاه بار] الفوطه الواحده. (اخبار الصین و الهند ص 8). صاحب باغ آمد و گفت ای دنی از خدا شرمیت کوچه می کنی ؟ مولوی. نفس بی عهد است زآن رو کشتنی است او دنی و قبله گاه او دنی است. مولوی. که اگر حق است کو آن روشنی سر ز چَه بردار و بنگر ای دنی. مولوی. گفت شیطان که بما اغویتنی کرد فعل خود نهان دیو دنی. مولوی. - دنی پرور، پرورش دهنده بدی. (ناظم الاطباء). - چرخ دنی پرور، زمانۀ پرورش دهنده مردمان شرور و فاجر. (ناظم الاطباء). - دنیای (دنیی) دنی، جهان پست و بی ارزش: غم دنیی دنی چند خوری باده بخور که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش. حافظ. ، نزدیک. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). نزدیک شونده، مشتق از دنو. (آنندراج) (از غیاث). همجوار. (ناظم الاطباء)، ضعیف، حقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، لقیته ادنی دنی [اَ نا دَن ْ نا / اَ نا دَنی ی] ، ملاقات کردم با او اول هر چیز. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). در اقرب الموارد آمده ’لقیته ادنی دَنْی و ادنا دناً [اَ دَ نَن ْ] ، ای اول شی ٔ. و در متن اللغه آمده: ’لقیته ادنی ̍ دنی ّ و ادنی دناً،ای اول شی ٔ
نزدیک تر، زبون تر، پست تر فرومایه تر نزدیکتر اقرب قریب تر مقابل اقصی، زبون تر پست تر فرومایه تر ارذل خسیس تر کمتر کمترین فروتر پایین تر اسفل مقابل اعلی. مونث: دنیا، جمع ادانی. یا عذاب ادنی. عذاب این جهانی. یا علم ادنی. علم طبیعی. یا فلسفه ادنی. فلسفه طبیعی فلسفه اسفل مقابل مابعد الطبیعه
نزدیک تر، زبون تر، پست تر فرومایه تر نزدیکتر اقرب قریب تر مقابل اقصی، زبون تر پست تر فرومایه تر ارذل خسیس تر کمتر کمترین فروتر پایین تر اسفل مقابل اعلی. مونث: دنیا، جمع ادانی. یا عذاب ادنی. عذاب این جهانی. یا علم ادنی. علم طبیعی. یا فلسفه ادنی. فلسفه طبیعی فلسفه اسفل مقابل مابعد الطبیعه