جدول جو
جدول جو

معنی دنی - جستجوی لغت در جدول جو

دنی
ناکس، ضعیف، پست و حقیر
تصویری از دنی
تصویر دنی
فرهنگ فارسی عمید
دنی
(دِ)
سن دنی، حامی فرانسه در قرن سوم میلادی. گویند نخستین اسقف پاریس بود و در مونمارتر به شهادت رسید. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
دنی
(دُ نا)
جمع واژۀ دنیا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به دنیا شود:
اعز مکان فی الدنی سرج سابح
و خیر جلیس فی الزمان کتاب.
متنبی
لغت نامه دهخدا
دنی
(دَنْ نی)
منسوب به دن. شکلی از مروارید شبیه به خم. (یادداشت مؤلف). رجوع به دن شود
لغت نامه دهخدا
دنی
(دَ نی ی)
ناکس. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (شرفنامۀ منیری). پست و دون و خسیس. (ناظم الاطباء). ناکس و پست فطرت و سفله، مشتق از دنائت. (آنندراج) (از غیاث). به عربی مردم دون و خسیس را گویند. (برهان). فرومایه. (دهار). رذل. دون. (یادداشت مؤلف). مردم دون و طبقۀ پایین، در برابر سری ّ به معنی مردم شریف و طبقۀ بالا: و یلبس السری و الدنی منهم [من اهل کلاه بار] الفوطه الواحده. (اخبار الصین و الهند ص 8).
صاحب باغ آمد و گفت ای دنی
از خدا شرمیت کوچه می کنی ؟
مولوی.
نفس بی عهد است زآن رو کشتنی است
او دنی و قبله گاه او دنی است.
مولوی.
که اگر حق است کو آن روشنی
سر ز چه بردار و بنگر ای دنی.
مولوی.
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعل خود نهان دیو دنی.
مولوی.
- دنی پرور، پرورش دهنده بدی. (ناظم الاطباء).
- چرخ دنی پرور، زمانۀ پرورش دهنده مردمان شرور و فاجر. (ناظم الاطباء).
- دنیای (دنیی) دنی، جهان پست و بی ارزش:
غم دنیی دنی چند خوری باده بخور
که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش.
حافظ.
، نزدیک. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). نزدیک شونده، مشتق از دنو. (آنندراج) (از غیاث). همجوار. (ناظم الاطباء)، ضعیف، حقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، لقیته ادنی دنی [ا نا دن نا / ا نا دنی ی] ، ملاقات کردم با او اول هر چیز. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). در اقرب الموارد آمده ’لقیته ادنی دنی و ادنا دناً [ا د نن ] ، ای اول شی ٔ. و در متن اللغه آمده: ’لقیته ادنی ̍ دنی ّ و ادنی دناً،ای اول شی ٔ
لغت نامه دهخدا
دنی
ناکس، پست و دون و خسیس
تصویری از دنی
تصویر دنی
فرهنگ لغت هوشیار
دنی
((دَ یّ))
پست، ضعیف
تصویری از دنی
تصویر دنی
فرهنگ فارسی معین
دنی
پست، حقیر، خوار، دون، فرومایه، ناکس
متضاد: والا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادنی
تصویر ادنی
پایین تر، برای مثال ندارد خویشتن را در مضیقی / ز نااهلی اگر ادنی نشیند (ابن یمین - ۳۷۳) کمترین، پایین ترین، ضعیف تر، پست تر، زبون تر، افتاده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدنی
تصویر تدنی
اندک اندک نزدیک شدن، پایین آمدن، پست شدن
فرهنگ فارسی عمید
فرودش پستیدن، نزدیک شدن -1 نزدیک آمدن، پایین آمدن پست شدن، نزدیکی، پستی، جمع تدنیات. پست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
تنی
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک تر، زبون تر، پست تر فرومایه تر نزدیکتر اقرب قریب تر مقابل اقصی، زبون تر پست تر فرومایه تر ارذل خسیس تر کمتر کمترین فروتر پایین تر اسفل مقابل اعلی. مونث: دنیا، جمع ادانی. یا عذاب ادنی. عذاب این جهانی. یا علم ادنی. علم طبیعی. یا فلسفه ادنی. فلسفه طبیعی فلسفه اسفل مقابل مابعد الطبیعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادنی
تصویر ادنی
((اَ نا))
نزدیک تر، اقرب، زبون تر، پست تر، مفرد ادانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدنی
تصویر تدنی
((تَ دَ نّ))
نزدیک آمدن، پایین آمدن، پست شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
Bodily, Somatic, Somatically
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
corporel, somatique, somatiquement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
ทางกายภาพ , ทางร่างกาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
kimwili
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
bedensel, somatik, bedensel olarak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
신체적인 , 신체의 , 신체적으로
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
体の , 身体的 , 身体的に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
גופני
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
शारीरिक , शारीरिक रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
tubuh, somatik, secara somatik
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
körperlich, somatisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
lichamelijk, somatisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
corporal, somático, somáticamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
corporeo, somatico, somaticamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
corporal, somático, somaticamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
身体的 , 躯体地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
cielesny, somatyczny, somatycznie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
тілесний , соматичний , соматично
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
телесный , соматический , соматически
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
শারীরিক , শারীরিকভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی