جدول جو
جدول جو

معنی دنکو - جستجوی لغت در جدول جو

دنکو
(سِ گَ)
مخفف دنگ کوب، و آن کسی است که مزد گیردو به دنگ شلتوک را از پوست برآرد تا برنج را سفید کند. (لغت محلی شوشتر). رجوع به دنگی و دنگ کوب شود
لغت نامه دهخدا
دنکو
آرد گندم که خوب کوبیده نشده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دنو
تصویر دنو
نزدیک شدن، نزدیک بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکو
تصویر نکو
نیکو، خوب، زیبارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژنکو
تصویر ژنکو
درختی تناور و زینتی، بومی چین و ژاپن، با برگ های بادبزنی و میوه های زرد رنگ
فرهنگ فارسی عمید
دستگاه کوچکی در موتور اتومبیل برای توزیع برق جهت تولید انفجار در مخلوط هوا و بخار بنزین
فرهنگ فارسی عمید
حبوب. حبوبات چون نخود و لوبیاو ماش و عدس و باقلا. بنشن: و از وی (از موقان رودینه خیزد و دانکوهای خوردنی و جوال و پلاس بسیار خیزد. (حدود العالم). البقال، تره فروش و دانکوفروش. (مهذب الاسماء) ، آشی مرکب از نخودو عدس و امثال اینها و آنرا هفت دانه نیز گویند. آش هفت حبه. (انجمن آرا). آشی که از حبوب و گوشت پزند
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ نِ)
عیب خوددیدگی. توجه بعیب خود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَشْ شُ)
نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (غیاث). نزدیک آمدن. (تاج المصادر بیهقی). ادّناء. (المصادر زوزنی). رجوع به ادناء شود
لغت نامه دهخدا
(دُ نُوو)
قرب. نزدیکی. (آنندراج) (غیاث) ، خویشی و قرابت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آب زندگی و ماءالحیات. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(دِ کُ)
دستگاه قطع و وصل جریان برق است در موتور اتومبیل که از دو قسمت ساخته شده: قسمتی مربوط به قطع و وصل جریان برق باطری و قسمت دیگر مربوط به تقسیم جریان برق قوی به سیم سر شمعهاست، که اولی بوسیلۀ پلاتین و دومی توسط چکش برق انجام می گیرد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ / کِ)
کلاهی که بر سر خانمهای سلسلۀ قاجاریه می گذاشتنداسمش دنکه بود و نام این گلین ها (عروس ها) دنکه گلین (عروس تاجدار) . (از تاریخ عضدی). ظاهراً کلمه صورت دیگر دنگه ترکی باشد به معنی برجسته و بلند
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قریه ای است سه فرسنگی کمتر مغرب شنبه. (فارسنامۀ ناصری). این ده اکنون در دو قسمت شمالی و جنوبی قرار دارد:
1- درکوی شمالی، و آن دهی است از دهستان شنبۀ بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع در 48 هزارگزی جنوب خاوری خورموج و 3 هزارگزی جنوب رودمند، با 250 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
2- درکوی جنوبی، و آن دهی است از دهستان شنبۀ بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع در 48 هزارگزی جنوب خاوری خورموج و 3500 گزی جنوب رودمند، با 260 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
ناکس وبی غیرت و بی قدر و حقیر و فرومایه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اسم کوهی است و اهالی تنکابن در فصل ییلاق به آن کوه میروند، (التدوین فی احوال جبال شروین)، رجوع به داکوه شود
لغت نامه دهخدا
مخفف آنکه او، آن کس که او:
یکی آنکه گفتی شمار سپاه
فزونتر بد از تابش هور و ماه
ستوران و پیلان چو تخم گیا
شد اندر دم پرّۀ آسیا
بر آنکو چنین بود برگشت روز
نمانی تو هم شاد و گیتی فروز،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ گُ کَ دَ / دِ)
آنکه عیب خود بیند. آنکه خود متوجه عیب خود باشد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پنبه دانه. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از نکو
تصویر نکو
خوب، نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنکو
تصویر بنکو
اسپغول
فرهنگ لغت هوشیار
مطلق دانه (از گندم جو ماش عدس وجز اینها)، آشی که بهنگام دندان بر آوردن کودک با گندم و ماش و عدس و جز آنها و کله و پاچه گوسفند پزند و بخانه های خویشان و دوستان فرستند دانکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنکو
تصویر آنکو
مخفف (آنکه او) آنکس که او
فرهنگ لغت هوشیار
دستگاه قطع و برق جریان برق در موتور اتومبیل که از دو قسمت ساخته شده، قسمتی مربوط به قطع و وصل جریان برق باتری و قسمت دیگر مربوط به تقسیم جریان برق قوی به سیم سر شمعهاست که اولی بوسیله پلاتین و دومی و توسط چکش برق انجام می گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنو
تصویر دنو
نزدیک شدن نزدیک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی بادزندار از درختان درختی از رده بازدانگان که از دسته پیدازادان است و خود تیره ای جداگانه بنام تیره ژنکوها را به وجود آورده. این درخت بومی خاور دور است و بخصوص در چین درختان عظیمی از آن (تا ارتفاع 30 متر) دیده میشود. برگهایش شبیه به بادبزن اند. ژنکو جزو درختان زینتی است درخت معبد درخت چهل سکه شجره المعبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکو
تصویر نکو
((نِ))
نیکو
فرهنگ فارسی معین
((دِ کُ))
دستگاه قطع و وصل جریان برق است در موتور اتومبیل که از دو قسمت ساخته شده، قسمتی مربوط به قطع و وصل جریان برق باتری و قسمت دیگر مربوط به تقسیم جریان برق قوی به سیم سرشمع هاست. که اولی به وسیله پلاتین و دومی توسط چکش برق انجام می گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنو
تصویر دنو
((دُ نُ))
نزدیک شدن، نزدیک بودن
فرهنگ فارسی معین
خوب، مساعد، مناسب، نیک، نیکو
متضاد: بد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرد گندم خوب کوبیده نشده، هرچیزی که در هاون کوبیده شده
فرهنگ گویش مازندرانی
کوزه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
سهم، دانگ، یک ششم از هر چیزی، آدم نامطمئن، آدم دهن لق، نوک پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب خرمن کوبی دستی، تکان جنبش
فرهنگ گویش مازندرانی
از طوایف و تیره های ساکن در کتول
فرهنگ گویش مازندرانی