جدول جو
جدول جو

معنی دنق - جستجوی لغت در جدول جو

دنق(دَ)
سپستان. (منتهی الارب) (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به سپستان شود
لغت نامه دهخدا
دنق(دُ نُ)
جمع واژۀ دنوق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ دنوق، به معنی کسی که نفقه را بر عیال خود تنگ کند. (آنندراج). رجوع به دنوق شود، جمع واژۀ دنیق. (ناظم الاطباء). رجوع به دنیق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دنا
تصویر دنا
(دخترانه)
نام قله ای معروف از رشته کوهای زاگرس در استان فارس
فرهنگ نامهای ایرانی
(دُ قُ لَ)
نام یکی از شهرهای زنگ و آن مقر سلطان نوبه بوده است. (از تاج العروس). شهری به نوبه. (دمشقی). رجوع به التفهیم بیرونی ص 198 شود
لغت نامه دهخدا
شهری است بر مشرق رود نیل (به مصر) آبادان و بانعمت و از وی جامه های کتان خیزد مرتفع باقیمت. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جستجو کردن کارهای مشکل یا کارهای حقیر و رکیک را، و آن از راه رفتن ستور است وقتی که زشت و نازیبا راه رود. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ ری ی)
کوتاه زشت و حقیر (از اسب و آدم). (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تباهی افکندن میان قوم، پست نمودن سر از فروتنی و خواری، خوابیده چشم دیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
هر دو چشم فروخوابانیده دیدن، تباهی انداختن میان قوم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ نْ نَ)
عنکبوت. عنکبوت کلان. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دیوپا، عنکبوت نر. (از متن اللغه). رجوع به خدرنق شود
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ)
شوره. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شوره است و از آن باروت سازند، بعضی گویند این لغت عربی است و بعضی رومی گفته اند. (برهان). ابقر خوانند و به پارسی شوره گویند و طبیعت وی گرم است. (از اختیارات بدیعی). رجوع به شوره و ابقر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ)
دانه ای است ردی سیاه تلخ که در گندم روید، به هندی منمنا یا اکرا است. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ /قِ)
تلخ دانه که میان گندم زارها روید. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). شیلم است. (تحفۀ حکیم مؤمن). جسمی است دوایی، آنچه در میان گندم روید مسکر و مدر باشد و آن را شیلم و شلمک نیز گویند. (برهان). شیلم. زوان. جنبه. تلخه. (یادداشت مؤلف). زوان است، شیلم نیز گویند. (اختیارات بدیعی). دانه ای است سیاه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ قَ)
گندم دیوانه و آن نوعی دنقه است. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در شاهد ذیل ظاهراًتدنیق و بمعنی دقت نظر در معاملات و نفقات آمده است: با غلامان ترک و معارف لشکر در مواجب و جامگیات و اقطاعات طریق شطط و مناقشت و تدنق پیش گرفت لاجرم روزی بر دست دو سه غلام کشته شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 199). رجوع به تدنیق و مدنق شود
لغت نامه دهخدا
لاتینی تازی گشته سارآبی درغه (این واژه پارسی را طرقه می نویسد) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنس
تصویر دنس
نا کس و بی غیرت و بیقدر و حقیر و فرومایه پلیدی، ریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنی
تصویر دنی
ناکس، پست و دون و خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنیق
تصویر دنیق
گول آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوق
تصویر دوق
لاتینی تازی گشته دوک میرک والا گاه نادانی گولی
فرهنگ لغت هوشیار
کوته بالا عضوی از حیوان که در منتهای خلفی وی قرار دارد و آن از تعدد مهره های استخوان در دنبالچه بوجودآمده است. در جانوران چهار پا دم بشکل دسته ای مو در پشت پاها آویزان است و در پرندگان بشکل پرهایی که در پایان بدن آنها روییده. یا دم گاو دنب گاو، تازیانه بزرگ، نفیر گاودم. یا با دم خود گردو شکستن بسیار شاد وخندان بودن از پیشامدی نیک. یا دم بتله ندادن طوری با احتیاط زفتار کردن که دچار عواقب وخیم نشوند. یا دم گاوی بدست آوردن (داشتن) وسیله ای (برای امرار معاش) بدست آوردن (داشتن)، ساقه کوتاه و باریکی که میوه یا دانه آن بوسیله آن به شاخه درخت و گیاه متصل است. یا دم خروس دمب خروس دنب دیک، بهانه: (دم خروسی در دست دارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنج
تصویر دنج
جای امن و خالی از اغیار
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته نام روز ششم کانون الاخر است جشن ترسایان است که در آن روز یحیی عیسی را در رود اردن به آ یین شست روز دوازدهم پس از زایش عیسی است که در آن روز ستاره ای شگفت در آسمان دیده شد روز ششم ماه کانون الاخر روزه عید دنح مسیحیان است. گویند که یحیی بن زکریا درین روز مسیح را در آب معمودیه بنهر اردن غسل تعمید داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دند
تصویر دند
احمق، ابله، کودن، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقن
تصویر دقن
باز داشتن، بی بهره کردن، مشت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنع
تصویر دنع
ناکس بی سود، آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنف
تصویر دنف
هماره بیمار، آفتاب زردی بیماری همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفق
تصویر دفق
ریختن ریزانیدن ریختن ریزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته دله گربه بیابانی از جانوران گول جامه پشمینه سوفیان، لغزانیدن نوعی پشمینه که درویشان پوشند جامه مرقع صوفیان. گربه صحرایی دله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمق
تصویر دمق
پارسی تازی گشته دمه، دزدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسق
تصویر دسق
سپیدی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع درقه، سپرها گاو سپرها سخت سپری که از پوست گاو یا گاومیش یا کرگدن سازند گاو سپر جمع درق
فرهنگ لغت هوشیار
شلمک شیلم از گیاهان حبی است دوایی و آنچه از آن در میان گندم روید مسکر و مدر باشد و آنرا شیلم و شلمک نیز کویند
فرهنگ لغت هوشیار
صدا و ندا و زمزمه را گویند که از غایت خوشی و نشاط خاطر از آدمی سرزند، خوشحالی، شادی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بازی کودکان و نوجوانان، در این بازی به حکم قرعه چشم
فرهنگ گویش مازندرانی