باشد که، بود که، شاید که، برای مثال گر بوستان ز باد خزان زرد شد رواست / اندی که سرخ ماند روی خدایگان (عنصری - ۳۴۴)، زیرا که، برای مثال گر خوار شدم سوی بت خویش روا باد / اندی که بر مهتر خود خوار نیم خوار (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۷)
باشد که، بُوَد که، شاید که، برای مِثال گر بوستان ز باد خزان زرد شد رواست / اندی که سرخ ماند روی خدایگان (عنصری - ۳۴۴)، زیرا که، برای مِثال گر خوار شدم سوی بت خویش روا باد / اندی که بر مهتر خود خوار نیَم خوار (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۷)
لفظی است از کلمات تمنی که در عربی لیت و لعل و عسی گویند یعنی ’باشد که’ و ’بود که’ و ’باید که’. (برهان قاطع) (از هفت قلزم). لفظی است از کلمات تمنی که در عربی لیت و لعل وعسی گویند و در پارسی ’بوکه’ و ’مگر’ یعنی ’بود و باشد که چنین یا چنان شود’ و در ادات الفضلاء به معنی ’باید که’ آورده. (از انجمن آرا) (آنندراج). امید است. (غیاث اللغات). بوک. (فرهنگ سروری) (فرهنگ رشیدی). بوکه. بودکه. باشد که. (شرفنامۀ منیری). کلمه غیرموصول به معنی ’بوک’ و ’مگر’ و ’بود که’ و ’باشد که’ و ’باید که’. (از ناظم الاطباء). شاید که. الحمدللّه. شکر خدای را. شکر خدا. شکر. حمداﷲ. بحمداﷲ. شکرللّه. (از یادداشت مؤلف). امید. امید که: گر یار نداند خطر و قدر تو شاید اندیک فلک داند قدر و خطر تو. قطران. ما را دل ارچه خستۀ تیر ملامت است اندیک مر ترا همه خیر و سلامت است نامستقیم داری کارمرا همی شکر خدا که کارهای تو بر استقامت است. رشیدی سمرقندی. با آنکه من از عشق تو رسوای جهانم هم راضیم اندیک تو زیبای جهانی. اثیر اخسیکتی خاقانی دلفکارم آری اندیک نه شوخ دیده باشم. خاقانی. چون آهوان گیاچرم ازصحنه های دشت اندیک نگذرم بدر ده کیای نان. خاقانی. اندیک دو دوست فرقدان وار در یک در آشیان ببینم. خاقانی. گر حلۀ حیات مطرز نگرددت اندیک در نماندت این کسوت از بها. خاقانی.
لفظی است از کلمات تمنی که در عربی لیت و لعل و عسی گویند یعنی ’باشد که’ و ’بود که’ و ’باید که’. (برهان قاطع) (از هفت قلزم). لفظی است از کلمات تمنی که در عربی لیت و لعل وعسی گویند و در پارسی ’بوکه’ و ’مگر’ یعنی ’بود و باشد که چنین یا چنان شود’ و در ادات الفضلاء به معنی ’باید که’ آورده. (از انجمن آرا) (آنندراج). امید است. (غیاث اللغات). بوک. (فرهنگ سروری) (فرهنگ رشیدی). بوکه. بودکه. باشد که. (شرفنامۀ منیری). کلمه غیرموصول به معنی ’بوک’ و ’مگر’ و ’بود که’ و ’باشد که’ و ’باید که’. (از ناظم الاطباء). شاید که. الحمدللّه. شکر خدای را. شکر خدا. شکر. حمداﷲ. بحمداﷲ. شکرللّه. (از یادداشت مؤلف). امید. امید که: گر یار نداند خطر و قدر تو شاید اندیک فلک داند قدر و خطر تو. قطران. ما را دل ارچه خستۀ تیر ملامت است اندیک مر ترا همه خیر و سلامت است نامستقیم داری کارمرا همی شکر خدا که کارهای تو بر استقامت است. رشیدی سمرقندی. با آنکه من از عشق تو رسوای جهانم هم راضیم اندیک تو زیبای جهانی. اثیر اخسیکتی خاقانی دلفکارم آری اندیک نه شوخ دیده باشم. خاقانی. چون آهوان گیاچرم ازصحنه های دشت اندیک نگذرم بدر ده کیای نان. خاقانی. اندیک دو دوست فرقدان وار در یک در آشیان ببینم. خاقانی. گر حلۀ حیات مطرز نگرددت اندیک در نماندت این کسوت از بها. خاقانی.
شخصی را گویند که به اوامر و نواهی کتاب زند و پازند عمل نماید و معرب آن زندیق است. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). و عرب این قوم را مجوس نام نهاده اند... (انجمن آرا) (از آنندراج). در پهلوی ’زندیک’ (مانوی)... این کلمه محتملاً بار اول در قرن سوم میلادی در کتیبۀ ’کارتیر’ موبدان موبد شاهان ساسانی هرمزد اول و بهرام اول و بهرام دوم در کعبۀ زرتشت، در نقش رستم نزدیک تخت جمشید آمده و صریحاً بمعنی ’مانوی، فاسدالعقیده’ استعمال شده... ظاهراً این لغت از ’زنده’ اوستای مشتق می باشد که دوبار (یسنا 61 بند 3، وندیداد 18 بند 53- 55) در اوستا آمده، هرچند ریشه آن معلوم نیست، اما در دو موضع مذکور در ردیف گناهکارانی، چون راهزن، دزد، جادوگر، پیمان شکن و دروغزن آورده شده. بنابراین ’زند’ بزهگر و فریفتاری است دشمن دین مزدیسنا و زندیک منسوب به ’زند’ است با ایک علامت نسبت. مانی که به عقیدۀ زردشتیان به جادویی و دروغ و فریب خود را پیغمبر خوانده و مدعی مزدیسنا گردید، زندیک (زنده) خوانده شد و بعدها نزد عرب زبانان کلمه زندیق (معرب زندیک) به پیرو مانی و به کسی که مرتد و ملحد و دهری و بیدین ومخالف اسلام می پنداشتند، اطلاق گردید. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به زندیق و دایره المعارف اسلام شود
شخصی را گویند که به اوامر و نواهی کتاب زند و پازند عمل نماید و معرب آن زندیق است. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). و عرب این قوم را مجوس نام نهاده اند... (انجمن آرا) (از آنندراج). در پهلوی ’زندیک’ (مانوی)... این کلمه محتملاً بار اول در قرن سوم میلادی در کتیبۀ ’کارتیر’ موبدان موبد شاهان ساسانی هرمزد اول و بهرام اول و بهرام دوم در کعبۀ زرتشت، در نقش رستم نزدیک تخت جمشید آمده و صریحاً بمعنی ’مانوی، فاسدالعقیده’ استعمال شده... ظاهراً این لغت از ’زنده’ اوستای مشتق می باشد که دوبار (یسنا 61 بند 3، وندیداد 18 بند 53- 55) در اوستا آمده، هرچند ریشه آن معلوم نیست، اما در دو موضع مذکور در ردیف گناهکارانی، چون راهزن، دزد، جادوگر، پیمان شکن و دروغزن آورده شده. بنابراین ’زند’ بزهگر و فریفتاری است دشمن دین مزدیسنا و زندیک منسوب به ’زند’ است با ایک علامت نسبت. مانی که به عقیدۀ زردشتیان به جادویی و دروغ و فریب خود را پیغمبر خوانده و مدعی مزدیسنا گردید، زندیک (زنده) خوانده شد و بعدها نزد عرب زبانان کلمه زندیق (معرب زندیک) به پیرو مانی و به کسی که مرتد و ملحد و دهری و بیدین ومخالف اسلام می پنداشتند، اطلاق گردید. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به زندیق و دایره المعارف اسلام شود
دهی است از دهستان جوزم و دهج بخش شهربابک شهرستان یزد، در 20هزارگزی شمال شهربابک، در ناحیۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 479 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و قالی بافی و کرباس بافی است. معدن مسی در این ده وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان جوزم و دهج بخش شهربابک شهرستان یزد، در 20هزارگزی شمال شهربابک، در ناحیۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 479 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و قالی بافی و کرباس بافی است. معدن مسی در این ده وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
صفت و حالت دند. دند بودن: بعون اللّه بتی مشهور و معروف چو عوّانان به قلاشی و دندی. سوزنی (از جهانگیری). رجوع به دند شود، گسی. عفوصت. عفصی. قبض. (یادداشت مؤلف)
صفت و حالت دند. دند بودن: بعون اللَّه بتی مشهور و معروف چو عوّانان به قلاشی و دندی. سوزنی (از جهانگیری). رجوع به دند شود، گسی. عفوصت. عفصی. قبض. (یادداشت مؤلف)