- دنده
- هر یک از استخوانهای پهلو
معنی دنده - جستجوی لغت در جدول جو
- دنده
- دند، در علم زیست شناسی هر یک از دوازده استخوان قوسی شکل که از ستون مهره ها به طرف جلو و به سمت جناغ سینه کشیده شده و قفس سینه را تشکیل می دهند، هر یک از دندانه های چرخ یا میلۀ دندانه دار ماشین
- دنده ((دَ دِ))
- هر یک از استخوان های خمیده قفسه سینه که از پشت به مهره ها وصل می شود، وسیله ای برای حرکت یا تغییر دادن سرعت در اتومبیل
از دنده چپ بلند شدن: کنایه از سر حال نبودن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اعطا
برده، زر خرید، غلام
پاره کننده
آنچه ته نشین شود از روغن و شراب درد
فوت کننده، دم زننده، آنکه نفس کشد، ماری باشد دمنده بی زهر، فریاد کننده
فرانسوی پازینه آنچه که از مد افتاده و باب روز نیست از مد افتاده توضیح: پرهیز کردن از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
مردمک چشم
پارسی تازی گشته دندش سخن به آهستگی که دیگران در نیابند دندیدن لندیدن (گویش شیرازی) با خود سخن نرم گفتن، صدای مگس و زنبور، سخن آهسته و زیر لبی که فهمیده نشود
گیاه خشک گیاه سیاه شده، درخت خشک
گیاه سیاه شده
گل میمون
آن جز از گوسفند که بجای دم از خلف آن واقع شده و محتوی چربی می باشد
دنائه زفتی، پستی، زبونی
آنکه بدود کسی که بشتاب بدود
جسم نرم و سیاهرنگ و چرب که از دود نفت میگیرند، از سوزاندن بعضی مواد صمغی و سقزی هم بدست میاید، و بمعنی دودمان
فرومایه پست
روان با شوکت و خشمت
شلمک شیلم از گیاهان حبی است دوایی و آنچه از آن در میان گندم روید مسکر و مدر باشد و آنرا شیلم و شلمک نیز کویند
افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را با ان هموار می کنند
زندگی و حیات، امرار معاش کردن، گذران زندگی
زن بدکاره، تباهکار، فاحشه
گلابه کاهگل، در ترکیب بجای (انداینده) استعمال شود: بام اندا. اندوه، جمع انده ها اندهان
باز شدن لبها از شادی و خوشحالی
مبذول، بخشیده، عطا کرده
سرازیر، سراشیب غنچه
سندان آهنگران
ازمدافتاده، برافتاده
سبو، کوزه، کوزۀ شکسته
کسی که چیزی به دیگری بدهد
غرغر، سخن گفتن زیر لب، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن