جدول جو
جدول جو

معنی دندانخانه - جستجوی لغت در جدول جو

دندانخانه
(دَ خا نَ / نِ)
لحی. دو استخوان زیر و زبر دهان که دندانها برآن روید. آرواره. (یادداشت مؤلف) : و تن او (قسمی مار) کوچکتر است لکن دندانخانه بزرگ است و دندانخانه را به تازی اللحی گویند و او را بدین سبب لحیانی گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شکستگی دندانخانه که به تازی اللحی گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوانخانه
تصویر نوانخانه
جایی که مستمندان و بینوایان را نگه داری می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(دی نِ)
دهی است از دهستان گچلرات بخش پلدشت شهرستان ماکو با 231 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دی نَ / نِ)
مرکّب از: دیوان + خانه، بارگاه سلطنت، عدالتخانه. (ناظم الاطباء)، محکمه. دارالقضاء. (یادداشت مؤلف) : و بر مقتضاء این ادرارنامه از دیوان خانه ’لولاک لما خلقت الافلاک’ منشیان قل لاأسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی در حق اولاد مصطفی و احفاد مرتضی محرر و مقرر گردانیده اند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 120) ، دارالحکومه. (ناظم الاطباء)، ادارۀ حاکمی. محل نشستن امراء و ارباب دفاتر. (آنندراج) ، مقابل اندرون خانه. بیرونی
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / رِ)
خلال. مسواک. (یادداشت مؤلف). رجوع به مسواک و دندان آپریز شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دا نَ)
شهری است به نواحی مرو. (منتهی الارب). شهرکیست (به خراسان) اندر حصاری، مقدار پانصد گام درازی اوست اندر میان بیابان و بیرون از وی منزلگاه کاروان است. (حدود العالم). شهرکیست در نواحی مرو شاهجان میان سرخس و مرو و فعلاً خراب است و جز یک رباط و یک مناره از آن باقی نمانده است. (از معجم البلدان). شهری به ناحیۀ مرو شاهجان بوده است به فاصله ده فرسنگی جنوب غربی آن بر جادۀ بین مرو و سرخس کوچک ولی مستحکم، و آنجا بین سلطان مسعودغزنوی با سلاجقه جنگی روی داد و مسعود مغلوب و منهزم شد (8 رمضان 431 هجری قمری). بیهقی که خود این واقعه را به چشم دیده شرح آنرا در تاریخ مسعودی آورده است.طوایف غز آن را در 553 هجری قمری تاراج کردند، یاقوت (قرن 7 هجری قمری). ویرانه های آن را دیده است. (از دایرهالمعارف فارسی) : چون به دندانقان هزیمت افتاد و ما را این حال پیش آمد خبر یافتم که حال این محمدآباد چنان شد که جفت واری زمین به یک من گندم می فروختند و کس نمی خرید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 622)
لغت نامه دهخدا
(نَ وا خا نَ / نِ)
مرکّب از: نوان، ناتوان و لاغر و ضعیف + خانه، جایی است که از طرف شهرداری ناتوانان را در آن نگاهداری می کنند. دارالعجزه. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ خا نَ / نِ)
گنجینه و مخزنی که در میان دو دیوار یا گوشه ای از خانه سازند. (از برهان) (از انجمن آرا). جای نهان داشتن سیم و زر و مانند آن که در میان دیوار یا گوشۀ خانه سازند. (از آنندراج). نهندره. (انجمن آرا) (آنندراج). نهان دره. (جهانگیری). مخزن. زبیل دان. (ناظم الاطباء) :
شب که نهان خانه گنجینه هاست
در دل او گنج بسی سینه هاست.
نظامی.
، خانه را نیز گویند که در زیر زمین سازند بجهت نشستن در هواهای گرم و به عربی حفره خوانند. (از برهان). سردابه. (آنندراج) (از کنزاللغات). جائی که در زیر زمین می سازند جهت نشستن در هوای گرم تابستان و یا در آن غله ذخیره می کنند. (ناظم الاطباء). ته خانه. (غیاث اللغات) :
نهانخانه ای داشت در زیر خاک
نشاندش در آن خانه اندوهناک.
نظامی.
، مخباء. (زمخشری) کنیف. مطموره. (منتهی الارب). خلوتخانه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای خلوت. (ناظم الاطباء). خلاجای. خلوتسرای. (یادداشت مؤلف). پستو. حرمسرا. اندرونی:
دیده ای هفت نهان خانه چرخ
که در آن خانه چه ماده چه نر است.
خاقانی.
در نهان خانه عشرت صنمی خوش دارم
که ز سودای رخش نعل در آتش دارم.
حافظ.
اشک حرم نشین نهان خانه مرا
ز آن سوی هفت پرده ببازار میکشی.
حافظ.
تا نهان خانه عرفان خداوند رسل
رفته در راه طریقت همه بر پای مجاز.
واله (از آنندراج).
ساقی بده آن آینۀ راز نهان را
از غیر بپرداز نهان خانه جان را.
فطرت (آنندراج).
، ادب خانه. (یادداشت مؤلف) ، جائی که در آن خاشاک و خاکروبه میریزند، مقبره. گور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیوانخانه
تصویر دیوانخانه
بارگاه سلطنت، محکمه، دارلقضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوانخانه
تصویر نوانخانه
جایی که فقیران ومستمندان را در آن نگهداری کننددارالعجزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهانخانه
تصویر نهانخانه
گنجینه و مخزنی که در میان دو دیوار یا گوشه ای از خانه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوانخانه
تصویر نوانخانه
((نَ نِ))
فقیرخانه
فرهنگ فارسی معین