- دنح
- سریانی تازی گشته نام روز ششم کانون الاخر است جشن ترسایان است که در آن روز یحیی عیسی را در رود اردن به آ یین شست روز دوازدهم پس از زایش عیسی است که در آن روز ستاره ای شگفت در آسمان دیده شد روز ششم ماه کانون الاخر روزه عید دنح مسیحیان است. گویند که یحیی بن زکریا درین روز مسیح را در آب معمودیه بنهر اردن غسل تعمید داد
معنی دنح - جستجوی لغت در جدول جو
- دنح
- یکی از اعیاد مسیحیان، عید خاج شویان
- دنح ((دِ))
- روز ششم ماه کانون الا´خر روزه عید دنح مسیحیان است. گویند که یحیی بن زکریا، در این روز مسیح را در آب معمودیه به نهر اردن غسل تعمید داد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گوشت بریدن
راندن پیر شدن
نیک رو نیک رونده اسپ، جمع دلوح، ابرهای زایا
هماره بیمار، آفتاب زردی بیماری همیشگی
ناکس بی سود، آزمند
نا کس و بی غیرت و بیقدر و حقیر و فرومایه پلیدی، ریم
احمق، ابله، کودن، فرومایه
جای امن و خالی از اغیار
کوته بالا عضوی از حیوان که در منتهای خلفی وی قرار دارد و آن از تعدد مهره های استخوان در دنبالچه بوجودآمده است. در جانوران چهار پا دم بشکل دسته ای مو در پشت پاها آویزان است و در پرندگان بشکل پرهایی که در پایان بدن آنها روییده. یا دم گاو دنب گاو، تازیانه بزرگ، نفیر گاودم. یا با دم خود گردو شکستن بسیار شاد وخندان بودن از پیشامدی نیک. یا دم بتله ندادن طوری با احتیاط زفتار کردن که دچار عواقب وخیم نشوند. یا دم گاوی بدست آوردن (داشتن) وسیله ای (برای امرار معاش) بدست آوردن (داشتن)، ساقه کوتاه و باریکی که میوه یا دانه آن بوسیله آن به شاخه درخت و گیاه متصل است. یا دم خروس دمب خروس دنب دیک، بهانه: (دم خروسی در دست دارد)
خیمه مویین: ویان
ناکس، پست و دون و خسیس
صدا و ندا و زمزمه را گویند که از غایت خوشی و نشاط خاطر از آدمی سرزند، خوشحالی، شادی
رام گشتن رامگشت
نزدیک شدن نزدیک بودن
خمیده پشت شدن
صدائی که از بر هم خوردن دو سنگ یا چوب برآید و آلت شالی کوبی
سرگیجه، دماغک دماغ کوچک بر سر برخی پرندگان جدا از بینی آنان، مغزچه
ستودن، راندن، تنگ گرفتن در داد و ستد
زی، بخش، دوش (کتف)، پاسی از شب بال زدن
نگار، دستبند
میانه راه سربسته گویی، رای کسی را زدن، بدی رساندن، در گناه انداختن، آشکارکردن رای
نزدیک شدن، نزدیک بودن
ناکس، ضعیف، پست و حقیر
پناه، حامی، پشتیبان، امان، زنهار
دم، عضو بدن حیوان که در انتهای تنه و بالای مقعد او قرار دارد و در حیوانات چهارپا در پشت پای آن ها آویزان است
زمزمه، آواز، بانگ شادی و طرب، شادی و نشاط، برای مثال حاش للّه گر کند پیوند با طبع تو غم / طبع غم را از نشاط تو پدید آید دنه (کمال الدین اسماعیل - ۴۷۴)
احمق، کودن، کم خرد، ابله، غتفره، غمر، گول، بدخرد، نابخرد، کاغه، کهسله، انوک، دبنگ، خرطبع، شیشه گردن، سبک رای، خل، ریش کاو، کانا، تپنکوز، لاده، چل، گردنگل، فغاک، دنگل، خام ریش، بی عقل، تاریک مغز، کم عقل، کردنگ برای مثال صد هزاران نام خوش را کرد ننگ / صد هزاران زیرکان را کرد دنگ (مولوی۱ - ۷۸۱) ، پریشان خاطر، با پریشان خاطری
صدایی که از بر هم خوردن دو چیز بلند می شود، جرنگ، دنگ دنگ
دستگاهی که با آن شلتوک را می کوبند تا برنج از پوست جدا شود، آلت شالی کوبی، چوب دنگ
دنگ و فنگ: کنایه از دم و دستگاه، بیابرو، جاه و جلال
صدایی که از بر هم خوردن دو چیز بلند می شود، جرنگ، دنگ دنگ
دستگاهی که با آن شلتوک را می کوبند تا برنج از پوست جدا شود، آلت شالی کوبی، چوب دنگ
دنگ و فنگ: کنایه از دم و دستگاه، بیابرو، جاه و جلال
ویژگی جای امن و امان و خالی از اغیار، جای خلوت
دنده
احمق، ابله، کودن،برای مثال اندر این شهر بسی ناکس برخاسته اند / همه خرطبع و همه احمق و بی دانش و دند (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۰) ، فرومایه
تخم میوۀ بیدانجیر ختایی که به اندازۀ پستۀ کوچک است و هر سه دانۀ آن در یک غلاف جا دارد و در ابتدا سبز رنگ است و پس از رسیدن زرد یا سیاه می شود، مغز آن در طب به کار می رود، برگ هایش شبیه برگ بادنجان و گل هایش زرد رنگ است و بلندیش تا سه متر می رسد، حب السلاطین
احمق، ابله، کودن،
تخم میوۀ بیدانجیر ختایی که به اندازۀ پستۀ کوچک است و هر سه دانۀ آن در یک غلاف جا دارد و در ابتدا سبز رنگ است و پس از رسیدن زرد یا سیاه می شود، مغز آن در طب به کار می رود، برگ هایش شبیه برگ بادنجان و گل هایش زرد رنگ است و بلندیش تا سه متر می رسد، حب السلاطین
کم نوشی: در ستور
بسیاری، فراخی، زمین فراخ