جدول جو
جدول جو

معنی دنبر - جستجوی لغت در جدول جو

دنبر
(دَمْ بَ)
نام شهری است به هندوستان. (از برهان) (از شرفنامۀ منیری) (از ناظم الاطباء). رشیدی گوید که این لفظ، ونبر است به کسر واو، و دال تصحیف است. (از آنندراج). ظاهراً صورتی از دنپر است و آن خود مخفف دنپور باشد. (یادداشت مؤلف). رجوع به دنپور شود:
سوی کشور هندوان کرد رای
سوی کابل و دنبر و مرغ و مای.
فردوسی.
کجا نام آن نامور مای بود
به دنبر نشسته بت آرای بود.
فردوسی.
همه کابل و دنبر و مای و هند
ز دریای چین تا به دریای سند.
فردوسی.
تویی پهلوان جهان کتخدای
به فرمان تو دنبر و مرغ و مای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
دنبر
(دَمْ بَ)
دمر یا وارونه. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رجوع به دمر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عنبر
تصویر عنبر
(دخترانه)
ماده ای چرب، خوشبو، و معطر که از معده یا روده نوعی ماهی گرفته می شود و امروزه در عطرسازی به کار می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلبر
تصویر دلبر
(دخترانه)
برنده دل، یار و معشوق، زیبا، جذاب، معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قنبر
تصویر قنبر
(پسرانه)
نام یکی از تابعان علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دنبک
تصویر دنبک
تنبک، از آلات موسیقی به شکل دهل که از فلز یا چوب می سازند و در یک طرف آن پوست نازکی می کشند و آن را هنگام نواختن زیر بغل می گیرند و با سر انگشتان به آن می زنند، ضرب، خمک، خنبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنبر
تصویر چنبر
محیط دایره، حلقه، هر چیز دایره مانند،
در علم زیست شناسی دو استخوان در دو طرف بالای سینه که به صورت افقی بین جناغ سینه و استخوان کتف قرار دارد، ترقوه،
در موسیقی حلقۀ چوبی دایره یا دف که روی آن پوست می کشند، در موسیقی بحر دوازدهم از اصول هفت گانۀ موسیقی
چنبر زدن: دور خود حلقه زدن مانند حلقه زدن ما
چنبر ساختن: مانند حلقه کرد
چنبر مینا: کنایه از آسما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دربر
تصویر دربر
در بغل، در کنار، در سینه
دربر داشتن: در بغل داشتن، شامل بودن
دربر کشیدن: در آغوش کشیدن
دربر گرفتن: شامل بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنبره
تصویر دنبره
تنبور، از آلات موسیقی که دارای دستۀ دراز و کاسۀ کوچک شبیه سه تار می باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دابر
تصویر دابر
تیری که از نشانه درگذرد، گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منبر
تصویر منبر
کرسی پله پله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلبر
تصویر دلبر
کسی که با زیبایی خود دیگری را فریفته و دل باختۀ خود کند، برندۀ دل، محبوب، معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنبر
تصویر عنبر
ماده ای خوش بو و خاکستری رنگ که در معده یا رودۀ عنبرماهی تولید و روی آب دریا جمع می شود. گاهی خود ماهی را صید می کنند و آن ماده را از شکمش بیرون می آورند
عنبر اشهب: نوعی عنبر خالص و تیره رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنبه
تصویر دنبه
عضوی از بدن گوسفند که در انتهای تنۀ او آویخته و به جای دم اوست و تمام آن چربی است و روغن آن بیشتر و بهتر از پیه و چربی بدن گوسفند است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنبر
تصویر لنبر
کفل، سرین، فربه، قوی هیکل، لمتر، لنبک، لبه
فرهنگ فارسی عمید
(دَمْ بَ)
در اصطلاح عامیانه به معنی دمری که دمرو و وارونه است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). و رجوع به دمری و دمرو و دنبر شود
لغت نامه دهخدا
(دُمْ بَ رَ / رِ)
دنب بره. طنبور و دنبه بره. (ناظم الاطباء). ساز مشهور مشابه دنبه بره، یک بای آن محذوف شده و دنبره مانده، و عرب با تبدیل دال به طاء به صورت طنبوره معرب ساخته است. (از برهان) (از آنندراج). طنبور، و آن سازی است که مطربان زنندش. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
سپس رو دنباله رو، پایان ، بیخ، لاد (بنا) برزمین نرم، تیر که به آماج نخورد، رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنبر
تصویر صنبر
باریک و سست، سختی سرما، باد سرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبر
تصویر سنبر
کاردان کارشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تنبک، دهلی، دم دراز از چوب و یا سفال که در زیر بغل گرفته می نوازند دهلی است که از چوب و سفال سازند و بازیگران در زیر بغل گرفته نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنبر
تصویر حنبر
ملازمت، سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبر
تصویر انبر
آلت فلزی دو شاخه که با آن آتش را بردارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنبر
تصویر چنبر
محیط دایره را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
شیر بیشه خرده ریزه، چابک، زود پاسخ (حاضر جواب) آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند. آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن بزند که آن باد با صدا از دهان او بجهد زنبغل
فرهنگ لغت هوشیار
دمل و بر آمدگی کوچکی در پوست که رنگش سرخ و شکلش مخروطی است، ورمی که در اعضا بهم رسد و بزبان عربی دمل گویند
فرهنگ لغت هوشیار
آن جز از گوسفند که بجای دم از خلف آن واقع شده و محتوی چربی می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلبر
تصویر دلبر
برنده دل، دلربا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربر
تصویر دربر
در کنار، در سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنبر
تصویر بنبر
هندی سپستان از گیاهان دارویی سپستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبر
تصویر طنبر
گاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنبره
تصویر دنبره
((دَ بَ رِ))
سازی است مانند سه تار دارای کاسه ای کوچک و دسته ای دراز، تنبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنبر
تصویر چنبر
حلقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دلبر
تصویر دلبر
معشوق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عنبر
تصویر عنبر
زغال اخته
فرهنگ واژه فارسی سره