جدول جو
جدول جو

معنی دمیرچی - جستجوی لغت در جدول جو

دمیرچی
(دَ)
دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل با 327 تن سکنه. از دو محل به نام دمیرچی بالا و پایین تشکیل شده است وسکنۀ دمیرچی پایین 283 تن باشد. آب آن از قنات. راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلیری
تصویر دلیری
دلاوری، جرات، شجاعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمیاطی
تصویر دمیاطی
نوعی پارچۀ گران بها و لطیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دبیری
تصویر دبیری
شغل و عمل دبیر، نویسندگی، منشی گری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمیدگی
تصویر دمیدگی
روییدگی، طلوع
فرهنگ فارسی عمید
(دِمْ)
خالد بن محمد بن عبید... دمیاطی، معروف به ابن عین الغزال. از فقهای مالکی بود و از عبیدالله بن ابی جعفر دمیاطی و جز وی روایت کرد. او از ثقات بود و به سال سیصدوسی واند درگذشت. (از لباب الانساب)
بکر بن سهل بن اسماعیل بن نافع دمیاطی، مکنی به ابومحمد (196- 289 هجری قمری). او راست: کتاب تفسیر قرآن. (از یادداشت مؤلف) (از اسماء المؤلفین)
محمد افندی حمدی، معروف به نشار. از شعرا بود. او راست: ثمرات الافکار، که دیوان اشعار اوست. (از معجم المطبوعات مصر ج 1 ص 886)
شیخ محمد قاضی. او راست: الدلیل التام علی مرشد الانام. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(حِ یَ)
منسوب به حمیر. رجوع به حمیر و حمیریان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یکی از دهستانهای بخش لاریجان شهرستان آمل. این دهستان در قسمت شمال خاوری بخش واقع شده و منطقه ایست کوهستانی و دارای هوای سردسیر. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، لبنیات، انگور، گردو و عسل. این دهستان دارای ده آبادی و 2000 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان شیراز با 105 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ ری ی)
منسوب است به دمیره که دهی است در مصر. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آنکه نفیر را بنوازد. (آنندراج). نفیرزن. آنکه بوق و نفیر می نوازد. (ناظم الاطباء) :
ماه نفیرچی مکن این جور میر من
تا نگذرد ز جور تو از مه نفیر من.
سیفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ مَ تی ی)
نحوی اصفهانی، ابومحمدقاسم بن محمد اصفهانی از قریۀ دیمرت است و از اوست: کتاب تقدیم الالسنه و کتاب العارض فی الکامل و تهذیب الطبع. (از ابن الندیم). رجوع به قاسم بن محمد الدیمرتی ابومحمد الاصفهانی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِیْ مَ)
منسوب است به دیمرت. رجوع به دیمرت شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ مَ)
نسبتی است به جد، یعنی محمد بن عبدالرحیم بن مصری الثمیری. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دمتریوس (1582- 1591 میلادی). پسر ایوان چهارم (ایوان مخوف، تزار روسیه). در سال 1584 برادرش فیودور اول به جانشینی ایوان نشست، ولی عملاً فرمانروایی روسیه در دست ب. گادونوف بود. دمیتری در 1591 (احتمالاً به امر گادونوف) بقتل رسید. پس از آن چند تن خود را دمیتری قلمداد کردند و مدعی سلطنت روسیه شدند، اولی حدود 1600 در لهستان ظاهر شد، و مدعی شد که دمیتری همو است و یاری اشراف لیتوانی و لهستان و عاقبت مساعدت سیگیسموند سوم لهستان را جلب کرد. در 1604 به روسیه لشکر کشید، گادونوف در 1605 م درگذشت و دمیتری کاذب به عنوان تزار تاجگذاری کرد، اما توجه وی به لهستان و ازدواجش با یکی از نجبای لهستانی به نام مارینا سرانجام منجر به شورشی گردید و دمیتری بقتل رسید و واسیلی چهارم تزار شد. در 1607 دمیتری دیگری پیدا شد. پس از اینکه مارینا تصدیق کرد که شوهرش هموست، لهستانیها او را یاری کردند و وی به مسکو لشکر کشید و تا حدی توفیق یافت ولی در 1610 کشته شد. پس از آن دو نفر دیگر مدعی فرزندی دمیتری شدند، ولی اولی در 1612 و دومی در 1613 اعدام شدند. در سال 1613 میخائیل رومانوف، سرسلسلۀ خاندان رومانوف، تاجگذاری کرد، و دوران آشفته ای که در تاریخ روسیه به ’دوران آشوب’ معروفست پایان یافت. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَدَ / دِ)
حالت دمیدن. نفخه. (یادداشت مؤلف)، هر نوع جوش که بر تن برآید چون بثره و آبله و جز آن. آماس. آماه. برآمدگی. (یادداشت مؤلف). بروز بثور در پوست بدن. (ناظم الاطباء) : دمیدگی دهان را به تازی قلاع گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و از بهر دمیدگی دهان و ریش بن دندان آن. (خبازی) را بخایند سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). توت ترشی... دمیدگی دهان را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نشانه های بسیاری خون از هفت نوع باشد: یکی سرخی رنگ روی و دیگری دمیدگی و پری رگها... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). داروهای دمیدگی دهان: گلنار، گل سرخ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حبنه، دمل و دمیدگی بدن که آماس کند و ریمناک گردد. حفر، دمیدگی بن دندان. حبن، هر دمیدگی در بدن که آماس کند و ریمناک گردد. خراج، دمیدگی بر روی پوست. ذمیم، دمیدگی پوست که بر روی از گرما یا گر پیدا آید. (منتهی الارب)، بثره و آبله، انتشار بوها. فوقه، دمیدگی بوی خوش، بروز و ظهور، طلوع صبح. (ناظم الاطباء). و رجوع به دم و دمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
قابل دمیدن. لایق دمیدن، آلات موسیقی که به دمیدن دم در آن آواز دهد، چون نای و شیپور و قره نی و غیره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
ابوالقاسم طیب بن هارون بن عبدالرحمن التدمیری الکتانی. بسال 328 هجری قمری در اندلس درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
منسوبست به تدمیر که از بلاد اندلس می باشد. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ ری ی)
کمال الدین ابوالبقاء محمد بن موسی بن عیسی شافعی. متولد 742 و متوفی به سال 808 هجری قمریدر دمیرۀ مصر بدنیا آمد و پس از تحصیل به گفتن شعرو تدریس حدیث پرداخت. از آثار اوست: 1- حیوهالحیوان، که در دو نسخۀ کوچک و بزرگ آن را ترتیب داد، بارها تجدید چاپ شده و بخش بزرگی از آن به زبان انگلیسی ترجمه گردیده است. 2- الجوهر الفرید فی علم التوحید. 3- النجم الوهاج فی شرح المنهاج در 4 جلد. (از معجم المطبوعات مصر) (از یادداشت مؤلف). کمال الدین محمد بن موسی (حدود 742- 808 هجری قمری) ، فقیه شافعی و عالم تفسیر و حدیث و ادب، متوفای قاهره. در آغاز از راه خیاطی امرار معاش می کرد، و سپس به تحصیل علم پرداخت و به جایی رسید که اجازۀ تدریس و فتوی یافت. درجامع ازهر تدریس کرد. سالها عبادت ورزید و اغلب روزه داشت، بین سال های 762 و 799 هجری قمری شش بار به سفرحج رفت. شهرت دمیری به سبب کتاب حیات الحیوان اوست. اثر دیگرش الدیباجه در شرح سنن ابن ماجه است. رجوع به ریحانهالادب و مآخذ آن و دایرهالمعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمیدگی
تصویر دمیدگی
نفخه، حالت دمیدن، آماس، بر آمدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیدنی
تصویر دمیدنی
لایق دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیری
تصویر مدیری
در تازی نیامده سالاری مدیر بودن مدیریت: مدیری مدرسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمیچی
تصویر کمیچی
منسوب به کمیچه کمانچه زن کمانچه نواز
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نفیر نوازد: محمود نفیرچی از جمله بندگان شاهزاده جوان بخت امیر زاده شاهرخ بر آن قلعه نفیر کشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبیری
تصویر دبیری
نویسندگی منشی گری محرری، شغل دبیر معلمی مدارس متوسطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیری
تصویر حمیری
منسوب به حمیر. ساخته حمیر، از مردم حمیر اهل حمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیری
تصویر دلیری
دلاوری شجاعت، جرات جسارت
فرهنگ لغت هوشیار
ریشه های گوشت توضیح: در دکانهای کبابی و چلو کبابی گوشتی را که برای تهیه کباب آماده کرده اند بدوا همه رگ و ریشه های آنرا با کارد جدا کنند. این رگ وریشه ها را دمار گویند. و آنها را بنام دماری بفقیران فروشند و آنان آنها را پخته و سوپ رقیقی تهیه کرده و خورند. یا دمار از کسی (روزگار کسی یا نهاد کسی) بر آوردن (در آوردن) او را بسیار عذاب دادن ویرا سخت شکنجه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیری
تصویر امیری
امیر بودن، امارت، حکمرانی، سرداری، سالاری، سروری، بزرگی، منسوب به امیر، آهنگی که بدان دوبیتی های امیر پازاواری مازندرانی را خوانند، نوعی ترمه که به دستور میرزا تقی خان امیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلیری
تصویر دلیری
دلاوری، شجاعت، جرأت، جسارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیرچی
تصویر شیرچی
صاحب شیره خانه، صاحب میخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلیری
تصویر دلیری
شجاعت
فرهنگ واژه فارسی سره
آتش را خاموش کن، بکش
فرهنگ گویش مازندرانی
خاموش شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خاموش کن
فرهنگ گویش مازندرانی