جدول جو
جدول جو

معنی دمیاط - جستجوی لغت در جدول جو

دمیاط(دِمْ)
نام شهری است به مصر سفلی نزدیک بحیرۀ تنیس به ساحل شعبه شرقی نیل دارای 31هزار تن سکنه. (یادداشت مؤلف) (از ناظم الاطباء). نام ولایتی است مابین مصر و عدن. (برهان). شهری است بر ساحل نیل ازمضافات مصر. (منتهی الارب). شهری است اندر مصر میان دریای تنیس بر جزیره ای و آن را کشت و برز نیست و از وی جامه های صوف و کتان خیزد با قیمت بسیار. (حدود العالم). شهر قدیمی است در میان تنیس و مصر در یک زاویۀ متشکل از بحرالروم و نیل. این شهر هوای پاکیزه دارد. از جانب شمال دمیاط آب نیل به بحرالملح می ریزد در محلی که آن را اشتوم نامند. پهنای نیل در این نقطه به صد ذراع می رسد. در دو طرف آن دو برج است و مابین آن دو زنجیر آهنین است که نگهبانان مخصوصی دارد و هیچ کشتی بدون اجازه حق ورود و خروج ندارد. در سمت قبله به سوی تنیس خلیجی تشکیل شده است. (از معجم البلدان). شهری با جمعیت تقریبی 72000 به مصر سفلی، بر شاخۀ شرقی نیل نزدیک مصب آن. پیش از فتوحات اسلامی شهرمهمی بود. به سبب اهمیت تجارتی و نظامی آن در دورۀاسلامی از دستبردهای دولت روم شرقی و سپس در جنگهای صلیبی آسیب دید. دمیاط کلید مصر بود، و در جنگهای بین مسیحیان و مسلمانان در اواخر دولت فاطمیان و در عهد ایوبیان نقش مهمی داشت. صلیبیون در لشکرکشی بزرگ (615- 618 هجری قمری). آنرا گرفتند ولی سرانجام که تسلیم الملک الکامل شدند رها کردند. لوئی نهم نیز آن راگرفت (1249 میلادی / 647 هجری قمری) ولی پس از تسلیم به مسلمانان بازگشت. ممالیک بحری مصر برای اینکه به اهمیت نظامی آن خاتمه دهند برج و بارویش را منهدم کردند (1250- 1251 میلادی / 648 هجری قمری) و دمیاط ویران شد، وصنعت نساجی معروفش از بین رفت، ولی طولی نکشید که شهر تازه ای بهمان نام در جای شهر قدیم دایر شد. دمیاطمنسوجات پنبه ای و ابریشمی دارد. شعبه ای از دانشگاه الازهر در آنجا دایر است. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دمیاطی
تصویر دمیاطی
نوعی پارچۀ گران بها و لطیف
فرهنگ فارسی عمید
(دِمْ)
شهاب الدین احمد بن محمد بن احمد بن عبدالغنی دمیاطی شافعی، مشهور به البنا. وی در دمیاط بدنیا آمدو در آنجا به تحصیل پرداخت و سپس به قاهره رفت و به تحصیل علوم مختلف اشتغال ورزید و بعد به حجاز رفت وسرانجام به دمیاط برگشت. او آخرین کسی است که به طریقۀ نقشبندیه قیام کرد. دمیاطی دوباره به حجاز رفت و در مدینۀ منوره درگذشت و در قبرستان بقیع بخاک سپرده شد. او راست: 1- اتحاف فضلاء البشر بالقراآت الاربعهعشر. 2- حاشیه ای بر شرح جلال الدین المحلی علی الورقات از امام الحرمین. (از معجم المطبوعات مصر ج 1 ص 885). احمد بن محمد معروف به بناء متوفی 1117 هجری قمری محدث مصری و از ارکان طریقۀ نقشبندیه. اثر معروفش اتحاف فضلاء البشر بالقراآت الاربعهعشر است. در سومین سفر حج در مدینه درگذشت. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(طاها)
ابن محمد الدمیاطی. وی در سابق مصحح چاپ خانه بولاق بوده و بسال 1325 هجری قمری وفات یافته است. او راست کتابی به نام ’کفایه المستکفی من الفن الصرفی’ و این کتاب منظوم است و بسال 1311 هجری قمری در بولاق به طبع رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1223)
لغت نامه دهخدا
(یَ یِ دِ طی ی)
زاویه ای است واقع در خارج مصر مؤسس آن یکی از امیران ملک ظاهر بیبرس بنام عزالدین ایبک دمیاطی صالحی نجمی است و قبر وی نیز در این زاویه است. (از خطط مقریزی ج 4 ص 297). رجوع به زاویه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ دَ)
منطلا. او راست: 1- اسئله فی دقائق من علوم مختلفه، که در سال 1193 هجری قمری از تألیف آن فراغت یافت. 2- نکت القواعد النحویه. (از معجم المؤلفین بنقل از فهرس دارالکتب المصریه ج 2 ص 172 و ج 6 ص 202)
لغت نامه دهخدا
دمیاطی (شیخ...). او راست: نخبه الرسائل و بلغه الوسائل
لغت نامه دهخدا
(حُ یِ دُ)
احمد بن ایبک بن عبدالله حسامی حافظ شهاب الدین ابوالحسین. محدث مصر که در 700 هجری قمری متولد شد و در رمضان 749 هجری قمری به طاعون درگذشت و در فنون ماهر بود. (حسن المحاضره فی تاریخ مصر) (القاهره ص 164 ج 1)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ دَمْ)
ابن حسن سعدی ملقب به زین الدین و مکنی به ابوعبدالله. او راست: ’درر المباحث’ و جز آن. (هدیه العارفین ج 1 ص 333)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رِ دَمْ)
رجوع به حجر دیماطی شود
لغت نامه دهخدا
(دِمْ)
شیخ محمد دمیاطی شافعی، معروف به خضری. از بزرگان علمای شافعی بود. به سال 1213 هجری قمری بدنیا آمد و به سال 1287 هجری قمری درگذشت. دمیاطی در مدرسه طبرسیۀ قاهره به تحصیل پرداخت و در علوم معقول و منقول تبحری شگرف پیدا کرد و بتدریس و افاده پرداخت. او راست: 1- اصول الفقه. 2- حاشیۀ خضری بر شرح ابن عقیل بر ابن مالک. 3- حاشیۀ خضری بر شرح ملوی بر السمرقندیه (در علم بیان). 4- رساله ای در مبادی علم تفسیر. (از معجم المطبوعات مصر ج 1 ص 886)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
مزاجره، (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، از هم دور شدن، وقعالقوم فی هیاط و میاط، ای فی دنو و تباعد، (ازناظم الاطباء)، در اضطراب و رفت و آمد، (از اقرب الموارد)، و رجوع به مزاجره شود، دور کردن، (منتهی الارب) (آنندراج)، دفع کردن و زجر نمودن کسی را، (از ناظم الاطباء)، دفع و زجر کردن، (یادداشت مؤلف)، زجر کردن، خمیدن، سپسایگی بازگشتن، (منتهی الارب) (آنندراج)، میل کردن از کسی و پشت کردن و سپسایگی بازگشتن، (از ناظم الاطباء)، سخت راندن در بازگشت از آبخور، (ناظم الاطباء)، سخت راندن وقت بازگردانیدن از آبخور، (منتهی الارب) (از آنندراج)، خلاف هیاط، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَیْ یا)
بسیار بازندۀ بیهوده کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازی گرای بیهوده کار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
به لغت زند و پازند خون را گویند، و به عربی دم خوانند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذِمْ)
لغتی است در دمیاط
لغت نامه دهخدا
(دِمْ)
خالد بن محمد بن عبید... دمیاطی، معروف به ابن عین الغزال. از فقهای مالکی بود و از عبیدالله بن ابی جعفر دمیاطی و جز وی روایت کرد. او از ثقات بود و به سال سیصدوسی واند درگذشت. (از لباب الانساب)
بکر بن سهل بن اسماعیل بن نافع دمیاطی، مکنی به ابومحمد (196- 289 هجری قمری). او راست: کتاب تفسیر قرآن. (از یادداشت مؤلف) (از اسماء المؤلفین)
محمد افندی حمدی، معروف به نشار. از شعرا بود. او راست: ثمرات الافکار، که دیوان اشعار اوست. (از معجم المطبوعات مصر ج 1 ص 886)
شیخ محمد قاضی. او راست: الدلیل التام علی مرشد الانام. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(دِمْ)
مصطفی افندی. استاد مدارس دولتی. او راست: 1- اجمال الکلام فی العرب و الاسلام. 2- التاریخ الاثری من القرآن الشریف. (از معجم المطبوعات مصر ج 1 ص 887). زرکلی مرگ وی را به سال 1359 هجری قمری ذکر کرده است
لغت نامه دهخدا