- دموی
- خونی، اسهال دموی
معنی دموی - جستجوی لغت در جدول جو
- دموی ((دَمَ))
- منسوب به دم، خونی
- دموی
- پرخون
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ادعا
تند تیزرو، آسیاب تند
بسیار اشک پر گریه، گل وشل (تک دمع) اشک ها
تباه شدن، هلاک شدن
ترکی پاردم
ادعا، نزاع، دادخواهی
دیو بودن، همچون دیو رفتار کردن روش دیوان
در مرحله دوم دومین
خاندان بنی امیه
منسوب به اسم شیئی
ادعای علمی یا هنری، ادعا کردن، ادعا، خواستن، در فقه و حقوق دادخواهی، نزاع، جمع دعاوی، خواهانی، کسی را خواندن
دمع ها، اشکها، سرشکها، اشکهای چشم، جمع واژۀ دمع
مربوط به بنی امیه
پرخون
کسیکه که موهای سر و صورتش سیاه و سفید باشد
دو بودن، دو تا بودن بد باطن، احمق صدای رعد
((دَ))
فرهنگ فارسی معین
مریض، ناخوش، آن که ملازم مکانش باشد، آن چه باطنش فاسد باشد. مکان، ناموافق برای صحت بدن، مکار، حیله گر
دم پخت، نوعی خوراک مانند پلو که برنج را می پزند اما در صافی نمی ریزند و آبکش نمی کنند و پس از برچیده شدن آب آن دمکش رویش می گذارند و گاهی ماش یا عدس یا لوبیا نیز در آن می ریزند
گردش خون