جدول جو
جدول جو

معنی دملوق - جستجوی لغت در جدول جو

دملوق(دُ)
سنگ تابان گرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دملق. (اقرب الموارد). رجوع به کلمه مزبور شود، نباتی است کوچکتر از عرجون که در ریگستان و مرغزارها روید. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حُ)
باطن پلک چشم. گرداگرد چشم از اندرون که بسرمه سیاه گردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، حمالیق. (اقرب الموارد) ، سپیدی بیغولۀ چشم که پنهان است درون پلکها، سرخی درونی پلک که وقت سرمه کشیدن برآید، جای سرمه از اندرون که ملاصق چشم است. (منتهی الارب). رجوع به حملاق شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
و آن غلاف تخمهای تره هاست در او می باشد تخم آن تره. ج، زمالیق. (شرح قاموس ص 753). غلافی که تخم گیاه در آن است: تسویط، زملوق از شاخ گندنا برآوردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تسویط، سیاط و منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بزرگ خلقت قلب و حلقوم است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کلان شکم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
سنگ تابان گرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگ سیاه گرد. (از اقرب الموارد). و رجوع به دملوق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرس مملوق الذکر، اسبی که به تازگی گشنی کرده باشد. (ناظم الاطباء). اسبی تازه عهد بجستن بر ماده. (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تباه بی خیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بناگاه درآمدن بی دستوری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). در جایی شدن بی دستوری. (تاج المصادر بیهقی). دمور. و رجوع به دمور شود، شکستن دندان کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درآمدن صیاد در کازه، بسیار نوشیدن شراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، درآوردن چیزی را در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ لِ)
سنگ تابان گرد. ج، دمالق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگ و حافر دملق و دمالق، املس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اسب استوارخلقت سخت دونده که به یکباره و بناگاه برسد. ج، دلق. (منتهی الارب). واحد دلق، و آن اسبانی هستند که پی درپی وپشت سرهم خارج شوند. (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ دندان ریخته از پیری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دلق. (اقرب الموارد) ، سیف دلوق، شمشیر که به آسانی از نیام برآید. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دالق. رجوع به دالق شود، حملۀ شدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شمشیر از نیام بیرون آمدن. (المصادر زوزنی). خارج شدن شمشیر از نیام به خودی خود، بدون آنکه آنرا بیرون کشند. (از اقرب الموارد). دلق. رجوع به دلق شود، شمشیر از نیام بیرون کشیدن. (المصادر زوزنی) ، خارج شدن اسبان در پی هم، و دراین صورت آنها را دلق گویند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلوق
تصویر دلوق
سخت تاراج سخت، دندانریخته اشتر پیر
فرهنگ لغت هوشیار