- دمغ
- سر شکستن، سر درد سر خورده بور: چون دید حرفش درست در نیامد دمغ شد
معنی دمغ - جستجوی لغت در جدول جو
- دمغ
- سرشکسته، خجل، شرمسار، بور
دمغ شدن: شرمسار شدن، بور شدن
- دمغ ((دَ مَ))
- سرشکسته، شرمسار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ناراحت، رنجیده، خودخواه، متکبر، ساده لوح، احمق، برای مثال ای مدمّغ عقلت این دانش نداد / که خدا هر درد را درمان نهاد (مولوی - ۳۰۷)
گول نادان فارسی گویان گمان کرده اند که دماغ یا دماک تازی است و مدمغ پیوندی دارد با آن شگفت آن که در برهان قاطع نیز برابر واژه گرانسرآمده است: (به معنی متکبر و مدمغ باشد) مولانا در مثنوی این واژه را به درستی و برابر با گول یا نادان به کار برده است: رغم انفم گیردم او هر دو گوش - کای مدمغ چونش می پوشی به پوش نرم کننده اشکنه: به چرب غذای چرب کرده شده، کسی که دماغ (تکبر) و نخوت دارد پر نخوت متکبر: گران سر... بمعنی متکبر و مدمغ باشد: رغم انفم گیردم او هر دو گوش کای مدمغ، چونش می پوشی بپوش. (مثنوی) توضیح این کلمه بمعنی اخیر در عربی مستعمل نیست و فارسی زبانان از دماغ عربی ساخته اند. در عربی مدموغ بمعنی نزدیک بدان استعمال میشود
بیخ دم و سرین
بیخ دم، استخوان میان دم جانوران دنبالچه
خجل و شرمسار گشتن
دنبالچه، یک یا چند استخوان انتهای ستون فقرات، دنب غزه، دمبلیچه، دنبلیچه
شرمسار شدن، بور شدن
Demagnetization
демагнитизация
Demagnetisierung
демагнітизація
demagnetyzacja
desmagnetização
demagnetizzazione
desmagnetización
démagnétisation
demagnetisatie
de-magnetisasi
إزالة المغنطيس
चुम्बकीय अनियमन
דמגנטיזציה
manyetik alanın ortadan kaldırılması
kuondoa sumaku
การลดพลังแม่เหล็ก
مقناطیس کو ہٹانا
চুম্বকীয় নিষ্ক্রিয়তা