جدول جو
جدول جو

معنی دمعان - جستجوی لغت در جدول جو

دمعان(دَ)
قدح دمعان، کاسۀ لبریز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دمعان
کاسه لبریز چام پر
تصویری از دمعان
تصویر دمعان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دمان
تصویر دمان
دمیدن، دمنده، کنایه از غرنده، خروشنده، خروشان، کنایه از مست و خشمناک، برای مثال به لطفی که دیده ست پیل دمان / نیارد همی حمله بر پیلبان (سعدی۱ - ۸۸)، در حال دمیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمعان
تصویر لمعان
درخشیدن، روشن شدن، درخشندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امعان
تصویر امعان
غور کردن در مطلبی یا در کاری، دقت و دوراندیشی در کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معان
تصویر معان
منزل، جایگاه
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
خاکستر، سرگین، پوسیدگی و سیاهی که به خرمابن رسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آفتی که خرمابن را رسد. ج، دمن. (مهذب الاسماء) ، نیرودهنده زمین رابه سرگین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جنبیدن از خشم. (تاج المصادر بیهقی). جنبیدن و لرزیدن سر بینی کسی از خشم یا چیز دیگر. (منتهی الارب). رمعان انف، جنبیدن بینی از خشم و تکبر. (از اقرب الموارد) ، اشاره کردن به دست. (منتهی الارب). اشارت کردن به دو دست. (از اقرب الموارد) ، افشاندن سر را. (از منتهی الارب). حرکت دادن سر را ازاضطراب. (از اقرب الموارد) ، زادن زن کودک را. (از منتهی الارب). رمعت المراءه بالصبی، زایید زن کودک را. (از اقرب الموارد) ، روان شدن اشک از چشم. (از منتهی الارب). اشک از چشمان کسی جاری شدن: رمعت عینه بالبکاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نمان. در گاثه های زرتشت به معنی خانه و یکی از چهار واحد جامعۀ دودمانی آمده است. (از ایران در زمان ساسانیان ص 29)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
فرودویدن اشک و آب و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). همع. (اقرب الموارد). رجوع به همع شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ خَ)
لمع. درخشیدن. (تاج المصادر). بروق. تلألؤ. تابش. درخشیدن. درفشیدن. تافیدن. تابیدن. لموع: و روزکور را از لمعان آفتاب تابستان چه تمتع تواند بود. (تاریخ بیهق ص 4). و لمعان انوار سروری در جبین او مبین گشته. (گلستان) ، اشارت کردن. لمع
لغت نامه دهخدا
(صَ)
لطیف از پرهای مرغ که بدان پر تیر سازند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ نُ)
مصدر به معنی دمل. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به دمل شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دمل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به دمل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کورۀ آهنگران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
همراز و محرم و متفق. معتمد. (ناظم الاطباء). و رجوع به دمساز شود
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
جمع واژۀ دمیع. (از اقرب الموارد). رجوع به دمیع و دمعه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤمنی بود از آل فرعون. (منتهی الارب). از خدام فرعون که موسی را اخبار نمود به قصد قصاص فرعون. (ازحبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 31). یک تن از سه تن آل فرعون که پنهانی به موسی ایمان آوردند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بنی طمعان، نام محلی به هفت فرسنگی موصل و هفت فرسنگی حدیثه، و حدیثه در سی وشش فرسنگی بغداد واقعست. (نزهه القلوب چ اروپا ص 173)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بفتح، دو گوشۀ خنور خرما. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَضْ ضی)
سبک و شتاب رفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سبکی و شتابی. (منتهی الارب) (آنندراج). سبکی و شتابیدن. (از شرح قاموس) ، دیر رفتن. (تاج المصادر بیهقی). آهسته و دیر رفتن (از اضداد است). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رفتن به آهستگی. (شرح قاموس) ، ثابت بودن بر کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فعل از ’فتح’. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خمیده رفتن مانند آنکه لنگ باشد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). خمع
لغت نامه دهخدا
(اِذْ ذِ)
دور اندیشیدن در کاری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). دور اندیشیدن. (آنندراج). گویند: امعن فی الامر، دور اندیشید در کار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تیز کردن نظر و دور رفتن در کاری یعنی در کاری غور کردن. (غیاث اللغات).
- امعان نظر، نگاه با زیرکی و فراست و غوررسی و عاقبت اندیشی. (ناظم الاطباء). نیکو نگریستن و دوراندیشی و تحقیق و دقت نظر در مطلبی:
زاین همی گوید نگارندۀ فکر
که بکن ای بنده امعان نظر.
مولوی.
امعان نظر در ترتیب کتاب و تهذیب ابواب ایجاز سخن را مصلحت دیدم. (گلستان، مقدمه) ، شراب امقه، شراب کبود آبی رنگ، دور و بعید. (ناظم الاطباء). دور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جای بی گیاه و بی درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جایی که در آن درخت نمی روید. (از شرح قاموس) (از اقرب الموارد). بیابان بی گیاه. (از اقرب الموارد) ، مردی که کنج چشم و پلکش از کمی مژه سرخ باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه بدون مقصد جهتی را گیرد و رود. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام یکی از محدثین و نقلۀ کتب از زبانهای دیگر به عربی او با ایوب زیج بطلمیوس و عده دیگر از کتب قدیمه را برای محمد بن خالد بن یحیی بن برمک ترجمه کرده اند. (ابن الندیم)
نام یکی از دوازده نفر حواریون حضرت عیسی (ع). (ناظم الاطباء).
- دیر سمعان، موضعی بحلب و موضعی بحمص که قبر عمر بن عبدالعزیز در آنجاست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جایباش جایگاه جایگاه جای باش منزل: قومی همه جا معان معنی دلشان همه جا معان معنی. (مقدمه لباب الالباب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمسان
تصویر دمسان
همراز و محرم و متفق و معتمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امعان
تصویر امعان
دور اندیشیدن در کاری، تیز کردن نظر و دور رفتن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
درخشیدن درخشش، تابیدن، نمار (اشاره) درخشیدن تابیدن، درخشش تابندگی: و روز کور را ازلمعان آفتاب تابستان چه تمتع تواند بود، اشارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خاکستر، سرگین، کود دادن با سرگین، پوسیدگی خرما بن، خرگوش رومی نفس زنان دم زننده، خروشنده غرنده بانگ و فریاد کننده از روی غضب، مهیب هولناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمان
تصویر دمان
((دَ))
خروشنده، غرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معان
تصویر معان
((مَ))
جایگاه، جای باش، منزل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امعان
تصویر امعان
((اِ))
دقت کردن، غور کردن، دوراندیشی، دقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لمعان
تصویر لمعان
((لَ مَ))
درخشیدن، تابیدن
فرهنگ فارسی معین
پرتو، تابش، درخشش، فروغ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بررسی، تدقیق، دقت، مداقه، معاینه، ملاحظه
فرهنگ واژه مترادف متضاد