جدول جو
جدول جو

معنی دمعاء - جستجوی لغت در جدول جو

دمعاء
(دُ مَ)
جمع واژۀ دمیع. (از اقرب الموارد). رجوع به دمیع و دمعه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
مؤنث ادرع. رجوع به ادرع شود، گوسپند سپید گردن و سینه و سیاه ران. (از منتهی الارب). گوسپندی که سرش سیاه و سایر قسمتهای بدنش سفید باشد. (از اقرب الموارد). ج، درع، لیله درعاء، شبی که ماه آن قریب صبح طلوع کند. ج، درع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و برخی جمع آنرا درع دانند که در ’ثلاث درع و ثلاث ظلم’بمناسبت ظلم چنین آمده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
روده. معی . معی ̍. ج، امعیه. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معی . معی ̍. (منتهی الارب). و رجوع به معی شود.
- معاء اعور، رودۀ کور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود.
- معاء دقاق، رودۀ باریک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود.
- معاء صائم، رودۀ تهی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود.
- معاء غلاظ، رودۀ فراخ. رودۀ بزرگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود.
- معاء مستقیم، آخرین روده که چستا نیز گویند. (ناظم الاطباء). رودۀ راست. راست روده. و رجوع به روده شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دم. (ترجمان القرآن جرجانی ص 49) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). ج دم. به معنی خونها. (از غیاث). و رجوع به دم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خواهانی نمودن. (از منتهی الارب). رغبت کردن به کسی. (از اقرب الموارد) ، خواندن کسی را. (از منتهی الارب). ندا دادن و فراخواندن کسی را. (از اقرب الموارد). خواندن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) : لاتجعلوا دعاء الرسول بینکم کدعاء بعضکم بعضاً. (قرآن 63/24) ، قرار ندهید خواندن رسول را بین خود، چون خواندن برخی از شما برخی را. و مثل الذین کفروا کمثل الذی ینعق بما لایسمع اًلا دعاء و نداء صم بکم عمی فهم لایعقلون. (قرآن 171/2) ، و مثل کسانی که کفر ورزیدند چون مثل کسی است که بانگ زند بدانچه نمی شنود جز خواندنی و آوازی را، که آنان کرانند و گنگانند و کوران و تعقل نمی کنند. قال ربی اًنی دعوت قومی لیلاًو نهاراً فلم یزدهم دعائی اًلا فراراً. (قرآن 5/71 -6) ، گفت پروردگارا من قوم خود را شب و روز فراخواندم ولی خواندن من نیفزود ایشان را جز فرار. اًنک (فاًنک) لاتسمع الموتی و لاتسمع الصم الدعاء اًذا ولّوامدبرین. (قرآن 80/27 و 52/30) ، همانا تو مردگان را نمی شنوانی و به کران خواندن را نمی شنوانی هرگاه پشت کنند و روی برگردانند. قل اًنما انذرکم بالوحی و لایسمع الصم الدعاء اًذاما ینذرون. (قرآن 45/21) ، بگو شما را فقط به وحی بیم می کنم و کران خواندن را نمی شنوند چون بیم کرده شوند، بدعوت خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، (متعدی با ’ل’) دعای خیر کردن کسی را. (از منتهی الارب). دعای نیک کردن. (از دهار) خیر و نیکی خواستن برای کسی. (از اقرب الموارد) ، (متعدی با علی ̍) دعای بد کردن کسی را. (از منتهی الارب) (از دهار). شر و بدی خواستن برای کسی. (از اقرب الموارد) ، فرودآوردن خدا بر کسی سختی و ناپسند را. (از منتهی الارب). فرودآوردن خداوند کسی را در زشتی و مکروه، استعانت و کمک خواستن از کسی. (از اقرب الموارد) ، راندن کسی را. (از منتهی الارب). روانه کردن کسی را به کاری. (از اقرب الموارد) ، نامیدن کسی را به اسمی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باقی گذاشتن شیر را در پستان تا دیگر فرودآید. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَعْ عا)
شخص بسیار دعاکننده، و مؤنث آن دعاءه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دعا. واحد ادعیه. (از اقرب الموارد). خواهانی بسوی خدا. (ناظم الاطباء). خدای خوانی. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، أدعیه. (ناظم الاطباء)، در عرف علما کلمه ای است انشائی دلالت کننده بر طلب با اظهار خضوع، و آنرا سؤال نیز گویند. و اما اینکه گویند دعا طلب فعل است با اظهار پستی و خضوع، مراد از طلب در این مورد سخنی است که دال بر طلب باشد، و اطلاق طلب بر کلام نیز آمده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به دعا شود: و ما دعاء الکافرین اًلا فی ضلال. (قرآن 14/13 و 50/40) ، و دعای کافران نیست جز در گمراهی. عسی ألاأکون بدعاء ربی شقیاً. (قرآن 48/19) ، شاید به دعای پروردگارم، نگون بخت نباشم. ربنا و تقبل دعاء ربنا اغفر لی و لوالدی ّ و للمؤمنین یوم یقوم الحساب. (قرآن 40/14- 41) ، پروردگارا دعای مرا بپذیر ومرا و والدینم را و مؤمنان را در روز قائم شدن حساب بیامرز. و یدع الانسان بالشر دعأه بالخیر و کان الانسان عجولاً. (قرآن 11/17) ، انسان شر را درخواست می کند مثل درخواست کردنش خیر را، و انسان شتابزده است.
- دعاء عریض، دعای بسیار. (از منتهی الارب) : و اًذا أنعمنا علی الانسان أعرض و نآ بجانبه و اًذا مسه الشر فذودعاء عریض. (قرآن 51/41) ، و هرگاه بر انسان نعمت روا داریم روی بگرداند و جانبش را دورکشد، و چون بدی او را رسد پس صاحب دعایی پهن و بسیار شود.
- سمیع الدعاء، شنوندۀ دعا: قال رب هب لی من لدنک ذریه طیبه اًنک سمیع الدعاء. (قرآن 38/3) ، گفت (زکریا) ای پروردگار من فرزندی پاکیزه از نزدت مرا ببخش که تو شنوندۀ دعایی. الحمد ﷲ الذی وهب لی علی الکبر اسماعیل و اسحاق اًن ربی لسمیع الدعاء. (قرآن 39/14) ، سپاس خدای را که در بزرگسالی اسماعیل و اسحاق را به من ارزانی داشت که پروردگار من شنوندۀ دعا است
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
سوراخ کلاکموش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گوسپند کم شیر، ناگاه درآینده از زنان و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زنی که دنبالۀ ابروی او باریک باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زنی که بخشی از سر وی کم موی و ضعیف باشد. ج، دمص. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قدح دمعان، کاسۀ لبریز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طُ مَ)
جمع واژۀ طمع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقمع بمعنی اسب که یکی از دو زانوی آن ورم کرده باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مؤنث ازمع. زنی که انگشت زائد داشته باشد. ج، زمع. (از ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(زُ مَ)
جمع واژۀ زمیع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زمیع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ معی و معی و معاء. روده ها. (از اقرب الموارد). اعفاج. (بحر الجواهر). رودگانیها. در حدیث است: ان المؤمن یأکل فی معاً واحداً و الکافر یأکل فی سبعه امعاء، یعنی ان المؤمن یأکل من وجه واحد و هوالحلال و الکافر یأکل من وجوه و لایبالی ما اکل و من این اکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در طب قدیم روده ها را به شش قسم تقسیم کرده اند سه علیا و سه سفلی. روده های علیا دقاق و رودهای سفلی غلاظاند و شش روده بترتیب عبارتند از: اثنی عشر یا اثناعشری، صائم، دقیق (لفایفی) ، اعور، قولون، اثناعشری یا مستقیم. که سه رودۀ اول علیا (دقاق) و سه رودۀ دوم سفلی (غلاظ) اند. (از خلاصهالحکمه، چ سنگی ص 200 ببعد) :
چند از نعیم سبعۀ الوان چو کافران
کار جحیم سبعه ز امعا برآورم.
خاقانی.
گاوی پیش او بکشتند و از گوشت او کباب کردند او در تناول آن اسراف کرد. چند ساغر سنگی بر عقب آن باز خورد و امعاء او برهم پیچید و المی سخت آغاز نهاد و در آن الم جان سپرد. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به آنندراج و معی و روده شود.
- امعاء الارض، کالیهای هر آبراهه که از زمین پست بسوی آبراهۀ دیگر رود یا زمین نرم میان دو زمین درشت. (ناظم الاطباء).
-
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رسانیدن نخل رطب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دارای معو (خرمای رسیده) شدن نخله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضُءْبْ)
بانگ کردن گربه. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمعان
تصویر دمعان
کاسه لبریز چام پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماء
تصویر دماء
جمع دم، خون ها، جمع دم خونها: سفک دماء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمثاء
تصویر دمثاء
زمین هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمراء
تصویر دمراء
گوسپند کم شیر، زن پرخاشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماء
تصویر دماء
((دِ))
جمع دم، خون ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاء
تصویر معاء
((مِ))
روده، جمع امعیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امعاء
تصویر امعاء
جمع معی، روده ها
فرهنگ فارسی معین