جدول جو
جدول جو

معنی دمسنجک - جستجوی لغت در جدول جو

دمسنجک
(دُ سَ جَ)
دمسنجه. (ناظم الاطباء). رجوع به دمسنجه و دم جنبانک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درفنجک
تصویر درفنجک
بختک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، فرهانج، سکاچه، برخفج، خفتو، برغفج، کرنجو، خفج، فدرنجک، خفتک، فرنجک، برفنجک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجک
تصویر منجک
زنبور کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجک
تصویر منجک
شعبده، از کارهای شعبده بازان که چیزی را به شعبده از جای خود بجهانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دماسنج
تصویر دماسنج
آلتی که درجۀ حرارت را معین کند، میزان الحراره، ترمومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم سنج
تصویر دم سنج
آلت برای اندازه گیری قوۀ تنفس ریه یا اندازه گرفتن گنجایش شش ها، دستگاهی که با آن حجم هوای شش ها اندازه گیری می شود، اسپیرومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم سنجه
تصویر دم سنجه
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد
دم بشکنک، دمتک، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، کراک، آبدارک، گازرک
فرهنگ فارسی عمید
(دَ فَ جَ)
کابوس بود که شب در خواب بر مردم نشیند. (لغت فرس اسدی). گرانی که در خواب بر مردم افتد و آنرا به عربی کابوس خوانند. (برهان) (آنندراج). حکما گویند مادۀ سودائی است که در خواب بسبب آن ماده چنان نماید که شخصی مهیبی یا جانوری قصد او کرده و او را نه قدرت بر دفع آن است و نه قوت فرار از پیش آن، و عوام گویند که دیوی است که در خواب مردم را فروگیرد و به تازی آنرا کابوس و عبدالجنه وبه سریانی خرخجیون خوانند. (جهانگیری). برخفج. بختک. ضاغوط. خانق. نیدلان. جاثوم. سکاچه. مندد. عبدالجنه. کرنجو. باروک. برک. نیدل. جثا. فرنجک:
تاختند از هوای نفس و فساد
بر سر خفته همچو درفنجک.
؟ (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ)
مصغر منج است که زنبور عسل باشد. (برهان). زنبور خرد. (ناظم الاطباء). منج خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به معنی قرنفل هم آمده است. (برهان). میخک و قرنفل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نَ)
خطدار: برد مسنج. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ نَ)
دهی است جزء دهستان اشکور بالا از بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع در 56 هزارگزی جنوب رودسر و 20 هزارگزی جنوب خاوری سی پل با 160 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
میزان الحراره. اسبابی برای اندازه گیری دما. هر یک از خواص فیزیکی یک ماده را که تابع دمای آن باشد می توان برای اندازه گیری دما بکار برد، از آن جمله است حجم یک مایع یا گاز در تحت فشار ثابت فشار یک گاز در صورت ثابت بودن حجم آن، مقاومت برقی یک جسم هادی، خواص گرمای برقی و غیره. دماسنج معمولی جیوه ای مبتنی بر انبساط ظاهری جیوه با ازدیاد دماست، و اساساً مرکب از لولۀ نازکی است که یک انتهایش بسته است و انتهای دیگرش به مخزن یا حبابی منتهی می شود، مخزن و قسمتی از لوله محتوی جیوه است. مدرج کردن اسباب بر اساس درجه بندی دماست، مثلاً در درجه بندی رایج صدبخشی مخزن و لوله را یک بار در یخ مذاب فرومی برند و نقطۀ تعادل سطح جیوه را صفر (0) نشان میکنند، سپس مخزن و لوله را در بخار آب جوشان در تحت فشار جو فرومی برند و سطح تعادل را 100 نشان میکنند، بالاخره فاصله بین درجات 0 تا 100 را به 100 قسمت متساوی تقسیم می کنند. بر حسب بالارفتن یا پایین آمدن دما، سطح جیوه در لوله بالا یا پایین میرود و درجۀ تغییر تعادل سطح جیوۀ دما را نشان می دهد. در اندازه گیری دماهای پست، به جای جیوه، الکل، اتر یا تولوئن بکار می برند. دماسنجهای گازی دمارا به وسیلۀ تغییراتی که به سبب تغییرات دما عارض حجم گازی که فشارش ثابت است می شود، اندازه میگیرند. دماسنج بیشینه ای دماسنجی است که پس از سرد شدن هم درجۀ نظیر حد اعلایی را که دما به آن رسیده است نشان میدهد، دماسنج طبی که معمولاً آن را درجه می خوانند و درجات آن از 32 تا 44 صدبخشی (در حدود دمای بدن در حال عادی) است و هر درجه ای به 10 عشر تقسیم شده است، از اقسام دماسنج بیشینه ای است. از جنبۀ تاریخی، گالیله و سانکتوریوس دماسنجهایی اختراع کردند. متجاوز از یک قرن بعد، سه نوع دماسنج فارنهایت، رئومور، و سلسیوس یا صدبخشی اختراع شد، که هنوز رایج ترین دماسنجهاست. اولی را فارنهایت (به سال 1714 میلادی) و دومی را رئومور (به سال 1730 میلادی) و سومی را سلسیوس اختراع کرد (احتمالاً در 1742 میلادی). (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دُ جَ / جِ)
دمسیچه. صعوه و گازرک و گواک. (ناظم الاطباء). پرنده ای است که چون بر زمین نشیند پر بر زمین می زند. (شرفنامۀ منیری). پرنده ای است کوچک که پیوسته دم خود را بر زمین زند و به عربی صعوه خوانند و بعضی گویند ابابیل است. هرگاه بر زمین افتاد نتواند پرواز کردن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). طایری است کوچک که باربار دم را حرکت می دهد، به عربی صعوه و به هندی ممولا گویند. (غیاث) (از فرهنگ جهانگیری) :
چو موسیجه همه سر بر هوا کش
چو دمسیجه همه دم بر زمین زن.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
یکی از آنتیلهای کوچک (هند غربی) دارای 57000 تن سکنه که به زبان فرانسه تکلم میکنند. مرکز آن رزو با 12000 تن سکنه است. محصولات منطقۀ حاره را دارد
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ جَ / جِ)
دمسنجک. عایشۀ لب جو. دم جنبانک. (یادداشت مؤلف) :
سیمرغ به دمسنجه پنجه نکند رنجه
او کبک گه لنجه من باز گه جولان.
خاقانی.
و رجوع به دم جنبانک شود، نوعی از ابابیل که چون بر زمین افتد نتواند برخیزد، و آن را بادخورک نیز گویند. (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به دمسیجه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ جَ)
دمسیجه. صعوه. گازرک. (یادداشت مؤلف) :
گه چو دمسیجک از شاخ به شاخ
گاه چون شب پرک از تیم به تیم.
خاقانی.
و رجوع به دمسیجه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
آن بود که مشعبدان بدوقلم و چیزها برجهانند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 272). یکی از جمله شعبده هایی است که شعبده بازان کنند و آن چنان است که پاره های آهن و سنگ ریزه را در کاسۀ آب ریزند و یک یک را از کاسه بیرون جهانند و همچنین قلم را از دوات. (برهان). شعبده ای است که مشعبدان کنند، چنانکه آهن پاره ها در کاسۀ پر از آب کنند و به شعبده از کاسه برجهانند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
به منجک جهاندی مرا از درت
بهانه نهادی تو بر مادرت.
منجیک (از لغت فرس چ عباس اقبال ص 272).
از کون خر فروتر و پنج ارش
می برجهد سبکتر از منجک.
منجیک (از لغت فرس ایضاً ص 272).
، به معنی برجستن باشد. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). برجستگی. (برهان). ظاهراً از معنی اول استخراج کرده اند. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، به معنی گهواره هم هست که به عربی مهد گویند. (برهان). گهواره. مهد. (از ناظم الاطباء) : المهد، منجک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمسنجه
تصویر دمسنجه
دم جنبانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم سنج
تصویر دم سنج
آلت جهت اندازه گیری قوه تنفس ریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماسنج
تصویر دماسنج
میزان الحراره
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی شعبده که عبارتست از بیرون جهانیدن پاره های آهن و سنگ ریزه از کاسه آب یا قلم از دوات: (به منجک جهاندی مرا از درت بهانه نهادی تو بر مادرت) (منجیک) زنبورک، زنبور عسل کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درفنجک
تصویر درفنجک
گرانیی که در خواب بر مردم افتد. کابوس بختک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماسنج
تصویر دماسنج
((دَ. سَ))
میزان الحراره، آلتی جهت اندازه گرفتن درجه حرارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درفنجک
تصویر درفنجک
((دَ فَ جَ))
بختک
فرهنگ فارسی معین
((مَ جَ))
نوعی شعبده که عبارت است از بیرون جهانیدن پاره های آهن و سنگ ریزه از کاسه آب یا قلم از دوات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمسنجد
تصویر دمسنجد
((دُ. جُ نَ))
پرنده ای است کوچک از راسته سبک بالان جزو گروه دندانی نوکان، خاکستری رنگ به اندازه گنجشک که غالباً در کنار آب می نشیند و دم خود را تکان می دهد، دمتک، طرغلودیس، عصفور الشوک
فرهنگ فارسی معین