جدول جو
جدول جو

معنی دمرچلو - جستجوی لغت در جدول جو

دمرچلو
(دَ مِ چِ)
از ایلات اطراف مشکین آذربایجان و مرکب از هزار خانوار است. ییلاق این ایل سبلان و قشلاق آن مغان می باشد و به شغل کشاورزی اشتغال دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 85 و 108)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ)
دهی است از دهستان لک بخش قروۀ شهرستان سنندج. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
قسمی از آلات طرب. نوعی طنبور شبیه به دیگدان و این طنبوری بسیار قدیم است و از نام وصفی آن پیداست که نامی فارسی است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
در اصطلاح عامیانه، دمر. نگون. منکب. به روی افتاده. بر روی خفته. مقابل ستان. (یادداشت مؤلف). مقابل طاقباز. به روی افتاده و پیشانی بر زمین نهاده و دمر خوابیده. ضد ستان خوابیده. (ناظم الاطباء). رجوع به دمر شود، حالت وارون بر زمین نهادگی ظرفی یا کتابی و امثال آن، چنانکه لب کاسه یا جام یا پیاله ای را بر زمین نهند به جای ته و پایۀ آن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دمر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رالْ لو یِ جَ فَ قُ)
دهی است از دهستان قلعه برزند بخش گرمی شهرستان اردبیل، در 15هزارگزی غرب گرمی به اردبیل و 10هزارگزی راه گرمی به اردبیل در جلگۀ گرمسیری واقع و دارای 152 تن سکنه است، آبش از چشمه تأمین می شود. محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ نِ جِ)
دهی است از دهستان حومه بخش قاین شهرستان بیرجند در 42هزارگزی جنوب غربی قاین و 27 هزارگزی غرب راه قاین به بیرجند، در غرب منطقه کوهستانی معتدل واقع و دارای 407 تن سکنه است. آبش از چاه، محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دُ مُو)
دهی است از دهستان خروسلو از بخش گرمی شهرستان اردبیل با 146 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندرعباس با 183 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ زِ)
دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در 20 هزارگزی جنوب خاوری بوکان و هفده هزار و پانصد گزی خاور راه شوسۀ بوکان به سقز، با 459 تن سکنه. آب آن از زرینه رود تأمین می شود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از ایلات ساکن اطراف خلخال آذربایجان و در جنگلهای اطراف آستارا زندگی می کنند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 108)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است جزء دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز. واقع در 9 هزارو پانصد گزی جنوب خداآفرین و 23هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر، با 135 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ده کوچکی است از دهستان سرشک بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 34هزارگزی باختر ساردوئیه و 10هزارگزی شمال راه مالرو بافت به ساردوئیه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ چِ لَ / لُو)
چلوی روغناب داده و بی خورش که بیشتر بیماران را پزند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چِ چَ)
دهی از دهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر که در 16هزارگزی جنوب خاوری هوراند و 28500گزی شوسۀ اهر به کلیبر واقع است. کوهستانی، گرمسیر و مالاریائی است و 215 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود قره سو، محصولش غلات، پنبه، برنج و سردرختی، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی بافتن فرش و گلیم و راهش مالرو است. این ده مسکن ایل حسینکلو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمرو
تصویر دمرو
کسی که دمر دراز کشیده: (بچه دمروست)
فرهنگ لغت هوشیار
چوب های خرد و ریز درخت که جهت افروختن آتش مورد استفاده قرار
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی واقع در منطقه ی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
هل دادن کسی با دست
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که با صورت روی زمین افتاده یا خوابیده باشد، اسهالی
فرهنگ گویش مازندرانی