جدول جو
جدول جو

معنی دمدل - جستجوی لغت در جدول جو

دمدل(دَ دُ)
دهی است از دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان خلخال با 163 تن سکنه. آب آن از قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که برای شروع کردن کاری در فکر و اندیشه باشد و نتواند زود تصمیم بگیرد، مردد، متردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمده
تصویر دمده
ازمدافتاده، برافتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلدل
تصویر دلدل
جوجه تیغی، خارپشت
فرهنگ فارسی عمید
از آلات ورزش و آن میلۀ کوتاه فلزی است که در دو سر آن دو گلولۀ فلزی قرار دارد و یک جفت است و هنگام ورزش هر کدام را به یک دست می گیرند و دست ها را باز و بسته می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمگل
تصویر دمگل
میله یا دنبالۀ باریکی که گل را به ساقه یا شاخه متصل می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همدل
تصویر همدل
دو تن که دارای یک رای و اندیشه باشند، متحد، متفق
فرهنگ فارسی عمید
فرانسوی پازینه آنچه که از مد افتاده و باب روز نیست از مد افتاده توضیح: پرهیز کردن از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودل
تصویر دودل
متردد، شکاک، مردد، متفکر، سراسیمه برعکس یکدله، ارتیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلدل
تصویر دلدل
خارپشت بزرگ و تیرانداز، قنفذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمال
تصویر دمال
کود کود جانوری، سرگین، خرمای تباه
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است که در ورزشهای بدنی بخصوص زیبایی اندام یکار رود و آنرا معمولا یک جفت است که هر کدام را در یک دست گرفته ضمن باز و بسته کردن دست عضلات بازو پشت بازو ساعد و کتف را تقویت میکند. یا دمبل صفحه یی دمبلی که وزن آن با اضافه کردن و کم کردن صفحات مختلف قابل تغییر است. یا دمبل قالبی دمبلی که وزن آن ثابت است و فابل کم و زیاد کردن نیست برای جثه های مختلف از 4 کیلویی تا 12 کیلویی (یک جفت) وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندل
تصویر دندل
گل میمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمدم
تصویر دمدم
گیاه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمبل
تصویر دمبل
((دَ بِ))
آلتی است که در ورزش های بدنی به خصوص زیبایی اندام به کار رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلدل
تصویر دلدل
((دُ دُ))
خارپشت بزرگ تیرانداز، نام اسبی که امیر مصر به پیغمبر (ص) هدیه داده بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمده
تصویر دمده
((دِ مُ دِ))
از مد افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همدل
تصویر همدل
((~. دِ))
دارای یک رأی و اندیشه، متفق، متحد، دوست جانی و صمیمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همدل
تصویر همدل
رفیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دودل
تصویر دودل
مردد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همدل
تصویر همدل
Compassionate, Sympathetic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از همدل
تصویر همدل
compatissant, sympathique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از همدل
تصویر همدل
동정심 있는 , 친절한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از همدل
تصویر همدل
şefkatli, sempatik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از همدل
تصویر همدل
সহানুভূতিশীল , সহানুভূতিশীল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از همدل
تصویر همدل
दयालु , सहानुभूति
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از همدل
تصویر همدل
compassionevole, simpatico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از همدل
تصویر همدل
compassivo, simpático
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از همدل
تصویر همدل
mitfühlend, sympathisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از همدل
تصویر همدل
medelevend, sympathiek
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از همدل
تصویر همدل
співчутливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از همدل
تصویر همدل
сострадательный , симпатичный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از همدل
تصویر همدل
współczujący, sympatyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از همدل
تصویر همدل
compasivo, simpático
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از همدل
تصویر همدل
mwenye huruma, huruma
دیکشنری فارسی به سواحیلی