دارای دم. دم کرده. آمیخته به بخار و دم. گازدار: چاه دم دار، چاه که دارای گاز است. (یادداشت مؤلف) ، باارتجاعیت. (ناظم الاطباء) ، موافق و همدم. (دانشنامۀ علایی ص 24)
دارای دم. دم کرده. آمیخته به بخار و دم. گازدار: چاه دم دار، چاه که دارای گاز است. (یادداشت مؤلف) ، باارتجاعیت. (ناظم الاطباء) ، موافق و همدم. (دانشنامۀ علایی ص 24)
دیدن، رؤیت، ملاقات، روی نمودن، کنایه از روی و رخسار، کنایه از چشم و قوۀ بینایی دیدار آمدن: پدیدار شدن، آشکار شدن، برای مثال دیودل باشیم و برپاشیم جان / کآن پری دیدار دیدار آمده ست (خاقانی - ۵۱۵) دیدار کردن: ملاقات کردن، یکدیگر را دیدن
دیدن، رؤیت، ملاقات، روی نمودن، کنایه از روی و رخسار، کنایه از چشم و قوۀ بینایی دیدار آمدن: پدیدار شدن، آشکار شدن، برای مِثال دیودل باشیم و برپاشیم جان / کآن پری دیدار دیدار آمده ست (خاقانی - ۵۱۵) دیدار کردن: ملاقات کردن، یکدیگر را دیدن
داد دهنده، دادگر، عادل، بخشاینده، آفریننده، آفریدگار، برای مثال جز این بت که هر صبح از این جا که هست / برآرد به یزدان دادار دست (سعدی۱ - ۱۷۹) یکی از نام ها و صفات باری تعالی، برای مثال هرآن کس که داند که دادار هست / نباشد مگر پاک و یزدان پرست (فردوسی - ۶/۲۲۵)، هنوزت اجل دست خواهش نبست / برآور به درگاه دادار دست (سعدی۱ - ۱۹۱)
داد دهنده، دادگر، عادل، بخشاینده، آفریننده، آفریدگار، برای مِثال جز این بت که هر صبح از این جا که هست / برآرد به یزدانِ دادار دست (سعدی۱ - ۱۷۹) یکی از نام ها و صفات باری تعالی، برای مِثال هرآن کس که داند که دادار هست / نباشد مگر پاک و یزدان پرست (فردوسی - ۶/۲۲۵)، هنوزت اجل دست خواهش نبست / برآور به درگاه دادار دست (سعدی۱ - ۱۹۱)