جدول جو
جدول جو

معنی دمحوق - جستجوی لغت در جدول جو

دمحوق(دُ)
بزرگ خلقت قلب و حلقوم است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کلان شکم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سُ)
خرمابن دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
کلان شکم بزرگ خلقت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
سنگ تابان گرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دملق. (اقرب الموارد). رجوع به کلمه مزبور شود، نباتی است کوچکتر از عرجون که در ریگستان و مرغزارها روید. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخشان چشم، ناقه ای که زهدان آن بیرون افتاده باشد بعد از ولادت. (منتهی الارب). اشتر که رحم وی بیرون آید پس از زادن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دُ حُ)
دارودان بینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انفیه دان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ حَ)
شیر شب مانده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تباه بی خیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بناگاه درآمدن بی دستوری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). در جایی شدن بی دستوری. (تاج المصادر بیهقی). دمور. و رجوع به دمور شود، شکستن دندان کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درآمدن صیاد در کازه، بسیار نوشیدن شراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، درآوردن چیزی را در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْ وَ)
احوق. (منتهی الارب). آنکه مهرۀ نرۀ وی کلان باشد. ذکر محوق، عظیم. (مهذب الاسماء) ، گرد کرده شده و نرم و هموار شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت است از حوق. (منتهی الارب). روفته شده و مالیده شده و نرم و هموار و املس ساخته شده. (ناظم الاطباء). رجوع به حوق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمحق
تصویر دمحق
شیر شبینه شیر شب مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحوق
تصویر دحوق
درخشانچشم چشم گردان کسی که چشم خود بسیار بگرداند
فرهنگ لغت هوشیار