جدول جو
جدول جو

معنی دمبک - جستجوی لغت در جدول جو

دمبک
تنبک، از آلات موسیقی به شکل دهل که از فلز یا چوب می سازند و در یک طرف آن پوست نازکی می کشند و آن را هنگام نواختن زیر بغل می گیرند و با سر انگشتان به آن می زنند، ضرب، خمک، خنبک
تصویری از دمبک
تصویر دمبک
فرهنگ فارسی عمید
دمبک
دهلی است که از چوب و سفال سازند و بازیگران در زیر بغل گرفته نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
دمبک
تنبک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دمبه
تصویر دمبه
دنبه، عضوی از بدن گوسفند که در انتهای تنۀ او آویخته و به جای دم اوست و تمام آن چربی است و روغن آن بیشتر و بهتر از پیه و چربی بدن گوسفند است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمتک
تصویر دمتک
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد
دم بشکنک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، کراک، آبدارک، گازرک
فرهنگ فارسی عمید
از آلات ورزش و آن میلۀ کوتاه فلزی است که در دو سر آن دو گلولۀ فلزی قرار دارد و یک جفت است و هنگام ورزش هر کدام را به یک دست می گیرند و دست ها را باز و بسته می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنبک
تصویر دنبک
تنبک، از آلات موسیقی به شکل دهل که از فلز یا چوب می سازند و در یک طرف آن پوست نازکی می کشند و آن را هنگام نواختن زیر بغل می گیرند و با سر انگشتان به آن می زنند، ضرب، خمک، خنبک
فرهنگ فارسی عمید
(بَ بَ)
کوسه، که نوعی ماهی است. (یادداشت مرحوم دهخدا). سگ ماهی. از ماهیهای خلیج فارس، به وزن متوسط دو کیلوگرم و طول یک متر. اهالی بندرلنگه روغن جگر آن را به مصارف طبی میرسانند. از گوشت آن بعنوان خوراک حیوانات و کود استفاده میشود. (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَمْ یَ / دَ مَ یَ)
نام قریه ای در نزدیکی غزنین که شهاب الدین غوری به زخم یکی از ملاحده در آنجا کشته شد. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زمین و مرز و بوم. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان) (آنندراج). صورت دیرینۀ کلمه زمین
لغت نامه دهخدا
(دِ)
چرخ دلو سبک گرد و یا بسیار سخت و یا چرخ بسیاربزرگ که بر آن آب به اشتر آب کش کشیده شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چرخ باد. (مهذب الاسماء) ، هرچه تیز رود و سریع باشد. ج، دمک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تند. سریع، آسیاب زود آب کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آسیای سبک دو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شتاب دویدن خرگوش، تابان و نرم گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). نسوشدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بلند آمدن آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُمْ بَ)
دهلی دم دراز از چوب و یا سفال که در زیر بغل گرفته نوازند. (از ناظم الاطباء) (ازبرهان) (از آنندراج). قسمی طبل خرد چون دف و دورویه با دیوارۀ بلندتر که نوازند نگاه داشتن اصول را. تنبک. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دمبک و تنبک شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار. آب آن از باران. سکنۀ آن 100 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
دهی است از دهستان کزاز بالا از بخش سربند شهرستان اراک. آب آن از رود خانه آستانه. سکنۀ آن 462 تن. راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ بِ)
از آلات ورزشی به صورت یک جفت وزنۀ کوچک که هر کدام را در یک دست گیرند
لغت نامه دهخدا
هفتمین تن از خانان مغولستان از نسل چنگیز. وی از سال 814 تا 837 هجری قمری (1411- 1434 میلادی). حکومت کرده است. (از طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 191)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان چالدران بخش سیه چشمۀ شهرستان ماکو دارای 212 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
دمبک زن. که دمبک نوازد. که دنبک نواختن پیشه دارد. تنبکی، کنایه از مردم بی ادب و نافهم و خلاف مذهب است. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دیوک. نوعی دانۀ هرز که در میان گندم و جو باشد. نوعی تخم علف هرز که در گندم و جو پیدا آید. قسمی از چوب که میان گندم روید. (یادداشت مؤلف) ، هاون سنگی. (یادداشت مؤلف). هاون چوبی
لغت نامه دهخدا
(تُ بَ)
دهی از دهستان دهواست که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 1000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
یکی از آلات موسیقی مانند دهل که از چوب و سفال یا فلز سازند و در یک سوی آن پوستی نازک کشندوبهنگام نواختن آنرا در زیر بغل گیرند و با سر انگشتان نوازند دنبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیک
تصویر دمیک
پرماه پرماهه (ماه تمام)، برف، ساییده آرد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تنبک، دهلی، دم دراز از چوب و یا سفال که در زیر بغل گرفته می نوازند دهلی است که از چوب و سفال سازند و بازیگران در زیر بغل گرفته نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است که در ورزشهای بدنی بخصوص زیبایی اندام یکار رود و آنرا معمولا یک جفت است که هر کدام را در یک دست گرفته ضمن باز و بسته کردن دست عضلات بازو پشت بازو ساعد و کتف را تقویت میکند. یا دمبل صفحه یی دمبلی که وزن آن با اضافه کردن و کم کردن صفحات مختلف قابل تغییر است. یا دمبل قالبی دمبلی که وزن آن ثابت است و فابل کم و زیاد کردن نیست برای جثه های مختلف از 4 کیلویی تا 12 کیلویی (یک جفت) وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست کوچک از راسته سبکبالان جزو گروه دندانی نوکان خاکستری رنگ به اندازه گنجشک که غالبا در کنار آب نشیند و دم خود را حرکت دهد دمتک دمسنجه طرغلودبس عصفور الشوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دموک
تصویر دموک
تند تیزرو، آسیاب تند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمتک
تصویر دمتک
((دُ. جُ نَ))
پرنده ای است کوچک از راسته سبک بالان جزو گروه دندانی نوکان، خاکستری رنگ به اندازه گنجشک که غالباً در کنار آب می نشیند و دم خود را تکان می دهد، دمسنجد، طرغلودیس، عصفور الشوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمبل
تصویر دمبل
((دَ بِ))
آلتی است که در ورزش های بدنی به خصوص زیبایی اندام به کار رود
فرهنگ فارسی معین
((چُ))
نوعی از نشستن که کف پا را بر زمین بگذارند و زانوها را در بغل بگیرند، چندک
فرهنگ فارسی معین
تنبک، ضرب
متضاد: دایره زنگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کبوتر سفید رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
دمبک، دنبک، نام سازی است
فرهنگ گویش مازندرانی
دنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
دم کوره، ابزار دمیدن آتش
فرهنگ گویش مازندرانی