جدول جو
جدول جو

معنی دمبلی - جستجوی لغت در جدول جو

دمبلی
دم بریده، کوتاه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دمبلیچه
تصویر دمبلیچه
دنبالچه، یک یا چند استخوان انتهای ستون فقرات، دمغازه، دنب غزه، دنبلیچه
فرهنگ فارسی عمید
از آلات ورزش و آن میلۀ کوتاه فلزی است که در دو سر آن دو گلولۀ فلزی قرار دارد و یک جفت است و هنگام ورزش هر کدام را به یک دست می گیرند و دست ها را باز و بسته می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ بُ)
منسوب است به دیبل که شهری است درسواحل هند. (از انساب سمعانی). رجوع به دیبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَلْ لی)
آن که ناقه را بر سر گور خداوندش بندد تا بمیرد. (آنندراج). آن که شتر بلیه را بر سر قبر صاحبش می بندد. (ناظم الاطباء) ، آن که لباس می پوشاند، کهنه کننده، پاره کننده، اتلاف کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کهنه کننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پاره کننده، اتلاف کننده، آزماینده، آن که سعادتمند می گرداند. (ناظم الاطباء) ، پاک کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که کفایت میکند و راضی و خشنود می سازد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، صاف کننده و جلا دهنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ بِ)
از آلات ورزشی به صورت یک جفت وزنۀ کوچک که هر کدام را در یک دست گیرند
لغت نامه دهخدا
(دَ بُ)
ابوجعفر محمد بن ابراهیم دیبلی. محدث بود و از ابوعبداﷲ سعید بن عبدالرحمان مخزومی و حسین بن حسن مروزی روایت کرده است. (از معجم البلدان). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار. آب آن از باران. سکنۀ آن 100 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
دمبک زن. که دمبک نوازد. که دنبک نواختن پیشه دارد. تنبکی، کنایه از مردم بی ادب و نافهم و خلاف مذهب است. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
دهی است از دهستان سکمن آباد بخش حومه شهرستان خوی. سکنۀ آن 116 تن. آب آن از چشمه. صنایع دستی زنان جاجیم بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ لَ)
یکی از سازهای رایج در دربار خسرو پرویز که به صورت طبل کوچکی بوده است. (از ایران در زمان ساسانیان ص 506). صورت قدیمی دمبک. رجوع به دمبک و دنبک و تنبک شود
لغت نامه دهخدا
(دُمْ بَ)
ابراهیم بن حسین...دنبلی خولی. او راست: 1- الدره النجفیه (شرح نهج البلاغه) که به سال 1291 هجری قمری تألیف آن را به پایان رسانیده است. (از معجم المطبوعات مصر ج 1 ص 888)
لغت نامه دهخدا
(دُمْ بَ)
نام طایفه ای از کردان. (یادداشت مؤلف). قبیله ای است از اکراد به نواحی موصل، از آن قبیله است احمد دنبلی بن نصر فقیه شافعی و علی دنبلی ابی بن ابی بکر بن سلیمان محدث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُمْ بُ)
دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان خلخال با 127 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمبلیچه
تصویر دمبلیچه
بیخ دم، استخوان میان دم جانوران دنبالچه
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است که در ورزشهای بدنی بخصوص زیبایی اندام یکار رود و آنرا معمولا یک جفت است که هر کدام را در یک دست گرفته ضمن باز و بسته کردن دست عضلات بازو پشت بازو ساعد و کتف را تقویت میکند. یا دمبل صفحه یی دمبلی که وزن آن با اضافه کردن و کم کردن صفحات مختلف قابل تغییر است. یا دمبل قالبی دمبلی که وزن آن ثابت است و فابل کم و زیاد کردن نیست برای جثه های مختلف از 4 کیلویی تا 12 کیلویی (یک جفت) وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است که در ورزشهای بدنی بخصوص زیبایی اندام یکار رود و آنرا معمولا یک جفت است که هر کدام را در یک دست گرفته ضمن باز و بسته کردن دست عضلات بازو پشت بازو ساعد و کتف را تقویت میکند. یا دمبل صفحه یی دمبلی که وزن آن با اضافه کردن و کم کردن صفحات مختلف قابل تغییر است. یا دمبل قالبی دمبلی که وزن آن ثابت است و فابل کم و زیاد کردن نیست برای جثه های مختلف از 4 کیلویی تا 12 کیلویی (یک جفت) وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمبلی
تصویر قمبلی
نادرست نویسی غمبلی غنبلی گرد و برآمده (گویش نایینی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمبل
تصویر دمبل
((دَ بِ))
آلتی است که در ورزش های بدنی به خصوص زیبایی اندام به کار رود
فرهنگ فارسی معین
گوسفند دنبه دار
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند دنبه دار
فرهنگ گویش مازندرانی
دوقلو
فرهنگ گویش مازندرانی
گرد و قلنبه –برآمده و چاق
فرهنگ گویش مازندرانی
دنباله رو، پیرو
فرهنگ گویش مازندرانی
دوتایی، زوجی
فرهنگ گویش مازندرانی
حیله، گر، نیرنگ باز، خوشه ی برخی محصولات درختی مانند: گردو و انار به صورت دوقلویا
فرهنگ گویش مازندرانی
انبوه، زمینی که اندکی عمیق تر از معمول باشد، در اصطلاح به آدم عصبانی و یا به حیوان رام نشده گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
تنبلی، کاهلی
فرهنگ گویش مازندرانی
درهم برهم، کار بی نظم انجام دادن
فرهنگ گویش مازندرانی