- دمامه
- زشت روی زشت رویی
معنی دمامه - جستجوی لغت در جدول جو
- دمامه ((دَ مَ یا مِ))
- نقاره، کوس
- دمامه
- نفیر، نای، شیپور،
برای مثال چو ملک کوفت دمامه بنه ای عقل عمامه / تو مپندار که آن مه غم دستار تو دارد (مولوی۲ - ۲۴۰)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دستار
نوکی پیش آمده از کوه
کشتار
نرمی
چسابندن بر زمین، تنباندن لرزاندن، گفتن باخشم، آوازه، آوای کوس، ترفند، سرکوب از زینه ها با خشم سخن گفتن، گفتگو، آواز صدا: دمدمه نای، شهرت آوازه، دهل نقاره و مانند آنها، آواز بم، حیله مکر فریب
پست و حقیر شدن
ستون، شاه تیر، پشتیبان، ریش سپید مهتر تیره، چوب چرخ، سامه (شرط) ستون، پایه چوب داربست، بزرگ قوم جمع دعائم (دعایم)
شرم، مهربانی، نکوهش، سرزنش، پایندانی پس مانده باز مانده ته مانده
کوتاه بالا زن، مورچه
زن زشت رو و پست
باد بر بازیچه ای است فرفره، گرداب
روزی بخور نمیر
پیشوایی، پیشنمازی
ماهلو از گیاهان
خاکروبه، خاک چاه
همگی، به پایان بردن به سر رساندن
دستنبویه دستنبو از گیاهان، گوی خوشبوی، خوشبویه (شمامه گونه ای از ساز پارسی است) نوعی از خربزه دستنبو، جمع شماتات، عطردان، گلوله ای به شکل گوی مرکب از خوشبوها که در دست گیرند و بویند. یا شمامه کافور. آفتاب و ماه، روز روشنایی روز
زشت رویی، پستی، حقارت
دمیم، زشت، زشت رو، حقیر و پست
شالی که دور سر می بندند، دستار
کبوتر، نام عمومی گروهی از پرندگان با سر کوچک، گردن کوتاه و پرهای انبوه که انوع اهلی آن برای نمایش و تفریح یا بردن نامه استفاده می شود
پیش آمدگی چیزی مثلاً دماغۀ کوه، دماغۀ کشتی، دماغۀ در، در علم جغرافیا قطعۀ زمین باریک که میان دریا پیش رفته باشد
افسون، مکر، فریب، برای مثال زاین دمدمه ها زنان بترسند / بر ما تو مخوان که مرد مردیم (مولوی۲ - ۱۴۸۹) ، شهرت، آوازه، دهل و صدای دهل، گفتگوی مردم، هیاهو، برای مثال که گرگ اندر آمد میان رمه / سگ و مرد را دید در دمدمه (فردوسی - ۲/۱۵۶ حاشیه)
رگه و ناخالصی در سنگ قیمتی
ابر، بخارهای غلیظ شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن ها باران و برف و تگرگ می بارد، سحاب، غین، غمام، غیم، میغ
ابر، بخارهای غلیظ شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن ها باران و برف و تگرگ می بارد، سحاب، غین، غمام، غیم، میغ
پشتواره
در بند سر پوش در پوش
دستار سر، آنچه بر سر پیچند
پوزه بند، چشم بند ستور چشم بندک پاره ابر ابر سحاب، ابر سفید، جمع غمام غمائم، اسفنج، جمع غمامات
آخال خاکروبه، گروه مردم نام شهربی دینان
کمام - و - کاسبرگ