جدول جو
جدول جو

معنی دمالج - جستجوی لغت در جدول جو

دمالج
(دَ لِ)
جمع واژۀ دملج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). جمع واژۀ دملج، به معنی بازوبند. (آنندراج). رجوع به دملج شود
لغت نامه دهخدا
دمالج
جمع دملج، بازو بندها
تصویری از دمالج
تصویر دمالج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مالج
تصویر مالج
ماله، افزاری که بنّا با آن گل یا گچ می مالد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
خرمای بوی گرفتۀ سیاه و کهنه و آب آورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خرمای پوسیده. (مهذب الاسماء) ، سرگین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (بحر الجواهر) (از اقرب الموارد) ، پاسپردۀ ستوران از پشک و خاک، تباهی غورۀ خرما پیش از رسیدن چنانکه سیاه گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
جمع واژۀ مدلجه و مدلجه. (ناظم الاطباء). رجوع به مدلجه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ / دُمْ ما)
زردآبی که از قرحه و ریش تراود. (آنندراج) ، دم و دنبال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ لُ / لَ)
بازوبند. ج، دمالج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بازوبند. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مردی که دلو پرآب را تا حوض برد و در آن تهی کند، آنکه شیر شتران رااز دوشیدن جای بسوی کاسه ها نقل کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مالۀ گلکاران، معرب است. (منتهی الارب) (آنندراج). مأخوذ از فارسی، مالۀ گلکاران. (ناظم الاطباء). آلتی که بدان گل مالند، معرب مالۀ فارسی است. ج، موالج. (از اقرب الموارد). و رجوع به ماله شود
لغت نامه دهخدا
(دِ / دُ)
تمام. گویند: صلح دماج، ای تمام. (مهذب الاسماء). صلح پنهان یا صلح کامل و استوار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام جد محمد بن معاویۀ محدث است. (منتهی الارب). واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
لغت نامه دهخدا
(دُ لِ)
رخشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). براق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ لِ)
جمع واژۀ دملق. (منتهی الارب). رجوع به دملق شود
لغت نامه دهخدا
(دُ لِ)
سنگ تابان گرد، فراخ: فرج دمالق، شرم فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، رجل دمالق الرأس، مرد سرسترده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَرْ رُ)
راست و درست کردن چیزی را و نیکو ساختن آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
همواری کار و درستی صنعت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ لِ)
شیر شیرین. (منتهی الارب) (آنندراج). شیر شیرین و حلوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ لِ)
بمعنی غملج است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به غملج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دماج
تصویر دماج
پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمال
تصویر دمال
کود کود جانوری، سرگین، خرمای تباه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالج
تصویر مالج
پارسی تازی گشته ماله از ابزارهای ساختمانی ماله گلکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمالق
تصویر دمالق
تاس تز داغسر، گرد و هموار سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
پشتیبان، مراقب و مواظب
فرهنگ گویش مازندرانی
دنباله
فرهنگ گویش مازندرانی
دنباله رو، پیرو
فرهنگ گویش مازندرانی
دنبال، پشت –پشت سر، دنبال
فرهنگ گویش مازندرانی