جدول جو
جدول جو

معنی دماسئن - جستجوی لغت در جدول جو

دماسئن
گیر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دماسنج
تصویر دماسنج
آلتی که درجۀ حرارت را معین کند، میزان الحراره، ترمومتر
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
همراز و محرم و متفق. معتمد. (ناظم الاطباء). و رجوع به دمساز شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
مشروبی کمی تلخ که از برنج می سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ سِ)
قومی در حوالی سیحون که در مقابل اسکندر سخت مقاومت کردند، ولی سرانجام مغلوب گشتند. (از ایران باستان پیرنیا ج 2 صص 1704- 1705)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءِ)
جمع واژۀ دمیمه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ دمیمه، به معنی زن حقیر. (آنندراج). و رجوع به دمیمه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
میزان الحراره. اسبابی برای اندازه گیری دما. هر یک از خواص فیزیکی یک ماده را که تابع دمای آن باشد می توان برای اندازه گیری دما بکار برد، از آن جمله است حجم یک مایع یا گاز در تحت فشار ثابت فشار یک گاز در صورت ثابت بودن حجم آن، مقاومت برقی یک جسم هادی، خواص گرمای برقی و غیره. دماسنج معمولی جیوه ای مبتنی بر انبساط ظاهری جیوه با ازدیاد دماست، و اساساً مرکب از لولۀ نازکی است که یک انتهایش بسته است و انتهای دیگرش به مخزن یا حبابی منتهی می شود، مخزن و قسمتی از لوله محتوی جیوه است. مدرج کردن اسباب بر اساس درجه بندی دماست، مثلاً در درجه بندی رایج صدبخشی مخزن و لوله را یک بار در یخ مذاب فرومی برند و نقطۀ تعادل سطح جیوه را صفر (0) نشان میکنند، سپس مخزن و لوله را در بخار آب جوشان در تحت فشار جو فرومی برند و سطح تعادل را 100 نشان میکنند، بالاخره فاصله بین درجات 0 تا 100 را به 100 قسمت متساوی تقسیم می کنند. بر حسب بالارفتن یا پایین آمدن دما، سطح جیوه در لوله بالا یا پایین میرود و درجۀ تغییر تعادل سطح جیوۀ دما را نشان می دهد. در اندازه گیری دماهای پست، به جای جیوه، الکل، اتر یا تولوئن بکار می برند. دماسنجهای گازی دمارا به وسیلۀ تغییراتی که به سبب تغییرات دما عارض حجم گازی که فشارش ثابت است می شود، اندازه میگیرند. دماسنج بیشینه ای دماسنجی است که پس از سرد شدن هم درجۀ نظیر حد اعلایی را که دما به آن رسیده است نشان میدهد، دماسنج طبی که معمولاً آن را درجه می خوانند و درجات آن از 32 تا 44 صدبخشی (در حدود دمای بدن در حال عادی) است و هر درجه ای به 10 عشر تقسیم شده است، از اقسام دماسنج بیشینه ای است. از جنبۀ تاریخی، گالیله و سانکتوریوس دماسنجهایی اختراع کردند. متجاوز از یک قرن بعد، سه نوع دماسنج فارنهایت، رئومور، و سلسیوس یا صدبخشی اختراع شد، که هنوز رایج ترین دماسنجهاست. اولی را فارنهایت (به سال 1714 میلادی) و دومی را رئومور (به سال 1730 میلادی) و سومی را سلسیوس اختراع کرد (احتمالاً در 1742 میلادی). (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است به صعید. (منتهی الارب). دهی بزرگ است به صعید در شرق نیل و بستانها و نخل فراوان دارد، و از آن ده است بدرالدین محمد بن ابی بکر مؤلف تعلیق الفرائد. (از یادداشت مولف)
لغت نامه دهخدا
(زِتَ)
مصدر متعدی از دمیدن. دمانیدن، رویاندن. رویانیدن:
فتح باب عنایتش به کرم
بدمانده ز شوره مهرگیاه.
ابوالفرج رونی.
اکنون نشانش آنکه ز سینه بجای موی
جز حرف عاشقی ندماند مسام تو.
سنایی.
و رجوع به دمیدن شود، جوش کردن. (یادداشت مؤلف) : و جوز خشک دهان را بدماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پسته، سدۀ جگر بگشاید و گرده را نیک بود و دهان بدماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بادنجان، اندر وی مادتی تیز و برنده و سوزان، خون را بسوزاند و سودا کند و دهان را بدماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
در حال آماسیدن
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مدینه. رجوع به مدینه شود
لغت نامه دهخدا
موضعی است ظاهراً بحدود موصل، و محل اقامت کردان آن نواحی، و شاید نیز صورتی از داسن باشد، رجوع به داسن شود، (از کتاب کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 176)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءِ)
جمع واژۀ دفینه. (منتهی الارب). دفاین. رجوع به دفاین و دفینه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قمینه بمعنی سزاوار. (اقرب الموارد). رجوع به قمینه و قمین شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ءِ)
جمع واژۀ کمین، پنهان نشیننده به قصد دشمن در جنگ. (آنندراج). و رجوع به کمین شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بیلوار است که در بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع است و 393 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
مداین در فارسی:، جمع مدینه، شهرها هف شهر بوده اند پیرامون بابل آبادان اکنون همه ویرانند، تختگاه نوشروان تیسفون از آن جا بیامد سوی تیسفون (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفائن
تصویر دفائن
جمع دفینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماس
تصویر دماس
پوشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمسان
تصویر دمسان
همراز و محرم و متفق و معتمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماسنج
تصویر دماسنج
میزان الحراره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماسنج
تصویر دماسنج
((دَ. سَ))
میزان الحراره، آلتی جهت اندازه گرفتن درجه حرارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمابان
تصویر دمابان
فلاسک
فرهنگ واژه فارسی سره
دماوند مرتفع ترین قله ی ایران در رشته کوه البرز
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در حوزه ی آلاشت
فرهنگ گویش مازندرانی
این واژه کاربرد پسوندی دارد و به معنای مثل و مانند است
فرهنگ گویش مازندرانی
گیر کرده، چسبیده
فرهنگ گویش مازندرانی
چسبیدن، برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتن، چنگ انداختن، چسبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چسباندن، گیر دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
چسبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پنهان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گیر کردن، چسبیدن، بچسبان، چسبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گیر بده، بچسبان، بندکن
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی