- دمار
- هلاک، انقراض، زال، محو شدن، هلاکی، دم و نفس
معنی دمار - جستجوی لغت در جدول جو
- دمار
- هلاک شدن، تباه شدن، هلاک، تباهی
- دمار ((دَ))
- تباه، هلاک، انتقام
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ریشه های گوشت توضیح: در دکانهای کبابی و چلو کبابی گوشتی را که برای تهیه کباب آماده کرده اند بدوا همه رگ و ریشه های آنرا با کارد جدا کنند. این رگ وریشه ها را دمار گویند. و آنها را بنام دماری بفقیران فروشند و آنان آنها را پخته و سوپ رقیقی تهیه کرده و خورند. یا دمار از کسی (روزگار کسی یا نهاد کسی) بر آوردن (در آوردن) او را بسیار عذاب دادن ویرا سخت شکنجه دادن
کشتار
جمعیت
مبتلا
آلت تنفسی
اشاره
حساب، شماره
میخ دو سر تیز، ریسمان ازنیام خرما ریسمان دشنگ (غلاف خرما)
مغز سر، ماده ای که در میان جمجعه قرار دارد، بینی هم گویند
اشکپای جای اشک بر رخساره، اشکریزه از بیماری های چشمی
پوشانه
پنهان
جمع دم، خون ها، جمع دم خونها: سفک دماء
تباه شدن، هلاک شدن
دارنده دم مانند اسب و استر
خاکستر، سرگین، کود دادن با سرگین، پوسیدگی خرما بن، خرگوش رومی نفس زنان دم زننده، خروشنده غرنده بانگ و فریاد کننده از روی غضب، مهیب هولناک
مالیدنی، ابر بی باران، سرخاب از آرایه ها، جمع دمیمه، زنان پست
کود کود جانوری، سرگین، خرمای تباه
پوشیده پنهان پنهانیده
زینهار، عهد، زنهار
سامان
ایما و اشاره
تعداد، جمعیت
پیدا، پدیدار صاحب دیر، دیر نشین
شکاف کوه، غار، دره
نی زن آواز شتر مرغ نای زن نی نواز. بانگ شتر مرغ
میوه ها
جماعت سنگریزه ها سنگریزه ها
خر، دراز گوش
می زده، شراب زده، مخمور که در چشم و سر بر اثر شراب آثاری می ماند جماعت مردم و انبوهی آنها