جدول جو
جدول جو

معنی دماب - جستجوی لغت در جدول جو

دماب
(دَ)
دهی است از دهستان دهق بخش نجف آباد شهرستان اصفهان. سکنۀ آن 855 تن. آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دماغ
تصویر دماغ
بینی، عضو بدن انسان و حیوان که بالای دهان قرار دارد و به وسیلۀ آن تنفس و بوها را استشمام می کنند و از داخل به وسیلۀ پردۀ غضرونی دو قسمت می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمار
تصویر دمار
هلاک شدن، تباه شدن، هلاک، تباهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمان
تصویر دمان
دمیدن، دمنده، کنایه از غرنده، خروشنده، خروشان، کنایه از مست و خشمناک، برای مثال به لطفی که دیده ست پیل دمان / نیارد همی حمله بر پیلبان (سعدی۱ - ۸۸)، در حال دمیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دواب
تصویر دواب
دابه ها، حیواناتی که روی زمین راه بروند که بیشتر به چهارپایان باری و سواری اطلاق می شود، جمع واژۀ دابه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دماغ
تصویر دماغ
مغز سر، مادۀ نرم و خاکستری رنگ که در میان جمجمه قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
دهی است از دهستان قلعه شاهین بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از سراب قلعه شاهین. محصول عمده آنجا غلات، برنج، پنبه، مختصر توتون و لبنیات است. به این ده قیطک نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مداعبه. (از ناظم الاطباء). رجوع به مداعبه شود
لغت نامه دهخدا
(دَعْ عا)
مرد بامزاح. (منتهی الارب) (آنندراج). شخص بسیار لعب و مزاح. (از اقرب الموارد). شوخی کننده و لاغ گوی. شوخ. دعابه. و رجوع به دعابه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
دماور. ضیق النفس. (برهان). و رجوع به دماور شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دبه. (منتهی الارب). رجوع به دبه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دعاب
تصویر دعاب
مزاح کننده، شوخی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراب
تصویر دراب
جمع درب، پارسی تازی گشته درها دروازه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماغ
تصویر دماغ
مغز سر، ماده ای که در میان جمجعه قرار دارد، بینی هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماع
تصویر دماع
اشکپای جای اشک بر رخساره، اشکریزه از بیماری های چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماس
تصویر دماس
پوشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمار
تصویر دمار
هلاک، انقراض، زال، محو شدن، هلاکی، دم و نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماج
تصویر دماج
پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمال
تصویر دمال
کود کود جانوری، سرگین، خرمای تباه
فرهنگ لغت هوشیار
خاکستر، سرگین، کود دادن با سرگین، پوسیدگی خرما بن، خرگوش رومی نفس زنان دم زننده، خروشنده غرنده بانگ و فریاد کننده از روی غضب، مهیب هولناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماء
تصویر دماء
جمع دم، خون ها، جمع دم خونها: سفک دماء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمام
تصویر دمام
مالیدنی، ابر بی باران، سرخاب از آرایه ها، جمع دمیمه، زنان پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحاب
تصویر دحاب
گای گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دیه، کدوها، خنورها آوند های سفالین، زمین های هموار، ریگ های رخ، توده های ریگ ظرف چرمین یا فلزی که در آن روغن و مانند آن ریزند، صراحی کوچک شیشه کوچک، اثاثه لوازم. یا دبه باروت کیسه ای که از پوست یا محفظه ای چوبین یا فلزی که در آن باروت کنند. یا دبه و زنبیل (در) افزودن خرج کسی زیاد شدن، یا دبه در زیر پای شتر افکندن، مرتکب امری خطیر شدن، بر سر پر خاش آوردن فتنه انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواب
تصویر دواب
چهار پایان، حیوانات بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمان
تصویر دمان
((دَ))
خروشنده، غرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دماغ
تصویر دماغ
((دَ))
بینی
دماغ چاق بودن: کنایه از تندرست و خوشحال بودن (در احوالپرسی)
از دماغ فیل افتادن: کنایه از خود را معتبر و والامقام پنداشتن، متکبر بودن
دماغ کسی سوختن: کنایه از ناکام و ناامید شدن، کنف شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دماغ
تصویر دماغ
((دِ یا دَ))
مغز سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دباب
تصویر دباب
تانگ، اتومبیل جنگی، مجازاً غلام باره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دماء
تصویر دماء
((دِ))
جمع دم، خون ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دواب
تصویر دواب
((دَ بْ یا بّ))
جمع دابه، چهارپایان، حیوانات بارکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعاب
تصویر دعاب
شوخی کننده، لاغ گوی، شوخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمار
تصویر دمار
((دَ))
تباه، هلاک، انتقام
فرهنگ فارسی معین
ذهن
دیکشنری اردو به فارسی