جدول جو
جدول جو

معنی دلچه - جستجوی لغت در جدول جو

دلچه
(دَ لَ چَ)
دهی است از دهستان کهدمات، بخش مرکزی شهرستان رشت. واقع در پنج هزارگزی دوشنبه بازار. آب آن از خمام رود از سفیدرود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دولچه
تصویر دولچه
دول کوچک، دلو کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درچه
تصویر درچه
در کوچک، دریچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلچه
تصویر غلچه
روستایی، اهل روستا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلمه
تصویر دلمه
نوعی خوراک که برنج و گوشت و لپه و سبزی را در برگ مو، برگ کلم، بادمجان، گوجه فرنگی و مانند آن ها می پیچند و می پزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلمه
تصویر دلمه
شیری که به آن پنیرمایه زده باشند و اندکی سفت شده باشد، شیر بریده که در دستمال ریخته و آب آن را گرفته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلچه
تصویر گلچه
گل کوچک، گلی که با ابریشم رنگین بر پارچه بدوزند، در علم زیست شناسی هر یک از گل های کوچک موجود در میان گل های کلاپوک خانوادۀ کاسنی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ چِ)
نام شهری است در ایالت الیکانت از اسپانیا، 55900 تن سکنه دارد. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان ذیل الش و قاموس الاعلام ترکی و فهرست الحلل السندسیه ج 1 و 2 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ چَ)
رجوع به الجه شود.
لغت نامه دهخدا
(دَ چَ / چِ)
مصغر در. در کوچک. دریچه. دربچه
لغت نامه دهخدا
(غَ چَ / چِ)
روستایی. (برهان قاطع) (جهانگیری) (آنندراج). غلچه به معنی روستایی است و به قومی از نژاد ایرانی ساکن افغانستان اطلاق میشود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، رند و اوباش. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). غرچه. احمق و نامرد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
زن را به باد داده و غر گشته و شده
جویای غلچۀ عزب و گنگ بی نماز.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری).
چو غلچگان رباط چهار سو سوگند
همی خورند که جفت ملیح غر نبود.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(دُ چَ / چِ)
دم کوچک مانند دم مرغ و دم طاوس. (ناظم الاطباء). دم کوتاه را گویند. (برهان) (آنندراج). دم خرد: و آن یکی روشن که به دمچۀ او (دجاجه) است ردف خوانند. (التفهیم)، ساقۀ کوچک، سبد چوبی، خاشاک، هر گیاه سه برگه مانند یونجه و شبدر. (ناظم الاطباء)، دنبلیچه. دمغزه. (یادداشت مؤلف) : و چون گاو کشته بودند پاره ای از آن دمچۀ او برداشتند. (ترجمه تفسیر طبری). ابوالفتوح رازی در تفسیردر این مورد افزوده است: ضحاک گفت زبانش بود سعید جبیر گفت دمغزه بود مجاهد گفت دنبالش بود، دنبالۀ هر چیز را گفته اند. (برهان) (آنندراج).
- دمچۀ چشم، دنبالۀ چشم:
زنخش چیست یکی گوی بلورین در مشک
ابرویش چیست دو چوگان طلی کرده نگار
دمچۀ چشم کدام است و دماوند کدام
حلقۀ زلف کدام است و کدام است تتار.
انوری.
، دم دانۀ انگور. دم بادام. دم گردوو غیره. (یادداشت مؤلف). چوب خرد که پاره میوه ها را به خوشه یا شاخ پیوندد. چنبه. جمبه. قمع. ذفروق. (یادداشت مؤلف) : فصیط، دمچۀ خرما. (منتهی الارب)، بادزنی که از موی اسب سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ جَ / دُ جَ)
شب روی آخر شب. اسم است ادلاج را. (ازمنتهی الارب). حرکت از آخر شب، و یا حرکت در تمام شب. (از اقرب الموارد). رجوع به ادلاج شود، دلجه الضبع، نصف شب و نیمۀ شب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ جَ)
قریه ای است واقع در صعید مصر در غرب نیل که در کوه و بعید از ساحل است. (از معجم البلدان). و منسوب بدان دلجی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ ثَ)
گروه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
یکی دلب. یک درخت چنار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به دلب شود: ’هو من أهل الدربه بمعالجه الدلبه’، او نصرانی است زیرا آنان ناقوسهای خود را از دلب می ساختند. (از اقرب الموارد) ، سیاهی. (منتهی الارب). سواد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ)
دول کوچک. (ناظم الاطباء). دلو کوچک. دول خرد. (یادداشت مؤلف). دول چرمین. (آنندراج) ، ظرف دسته داری که بدان آب بردارند. (ناظم الاطباء). ظرف مسین که زنان در حمامها آب با آن ازطاس برگیرند و ظرفی مسین یا چرمین که با آن از حوض خانه یا خزینۀ حمام آب برگیرند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دالی. (منتهی الارب). رجوع به دالی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلجه
تصویر دلجه
دیرگاه واپسین پاس شب، شبروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاه
تصویر دلاه
دهوه کوچک دهوک دولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درچه
تصویر درچه
در کوچک دریچه
فرهنگ لغت هوشیار
قسم خردتر گوجه که ترشتر از آن میباشد ادرک اجاص آلنج نیسوق آلچه الو هلو هلی ترش هلو. آلوی جیلی. یا آلوچه سگک قسم پست و ترش تر و خردتر آلوچه آلو کوهی نلک آلوترش زعرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیه
تصویر دلیه
سرگشته زن
فرهنگ لغت هوشیار
گل کوچک گل خرد، هر یک از گلهای گل آذین کاپیتول را گویند که در روی یک پایه محدب مانند گل بابونه و یا مسطح مانند گل آفتاب گردان قرار دارند. پایه گل در گل آذین کاپیتول بنام کوپول نامیده میشود و آن از رشد غیر طبیعی انتهای ساقه بوجود آمده است، گلی از ابریشم رنگین یا نخ و جز آن که بر جامه نقش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهچه
تصویر دهچه
دهقان روستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولچه
تصویر دولچه
پارسی است دولک دول کوچک ظرف آب (اعم از بلوری چینی مسی) پارچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلبه
تصویر دلبه
از پارسی یک دلب یک چنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلسه
تصویر دلسه
تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
رنگ پیل پیلی (فیلی) پارسی است شیری که پنیر مایه بر آن زنند تادژواخی (غلظت) پارسی است خوراکی که در برگ کلم برگ رز یا بادنجان نهند و پزند، کیسه زر یا سیمی که در جشن زناشویی داماد به مهمانان ارمغان کند شیریست که بعد از مایه زدن بسته شود پنیر تر دلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمچه
تصویر دمچه
دم کوچک کوتاه، دنباله هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولچه
تصویر دولچه
((چِ یا چَ))
دول کوچک، ظرف آب (اعم از بلوری، چینی و مسی) پارچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلچه
تصویر غلچه
نامرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلمه
تصویر دلمه
((دُ مَ یا مِ))
نوعی خوراک مرکب از برنج، گوشت چرخ کرده، لپه، سبزی مخصوص و غیره که در برگ مو، برگ کلم و غیره پیچند و پزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلچه
تصویر غلچه
((غَ چَ یا چِ))
روستایی، اوباش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلمه
تصویر دلمه
کیسه پولی که در جشن عروسی یا اعیاد سال به مهمان و مدعوان دهند
فرهنگ فارسی معین